فايل پی دی اف برای چاپ


روشنفکر بومی ميان غرب و شرق
مصاحبهء سايت نيلگون با آرامش دوستدار

بخش سـوم





نیلگون ــ   ادوارد سعید در کتاب «اوریانتالیسم» ادعای عجیبی می کند. سخنی که اگر من آن را از دهان یک روشنفکر ایرانی یا جهان سومی بشنوم ، حمل بر نهایت بلاهت می کنم! او می نویسد: «فرهنگ اروپائی توانائی و هویت خودش را از طریقِ قرار دادن خودش در مقابل و برضد شرق به دست آورده.»  
European culture gained its strength and identity by setting itself off against the Orient…
گفتن اینکه «توانائی و هویت» فرهنگ اروپائی  در تقابل با شرق «به دست آمده» چه واکنشی در شما برمی انگیزد؟


آرامش دوستدار ــ  این حرف او را با در نظر گرفتن امکانات آموزشی و پرورشی‌اش نمی‌توان حمل بر بی‌خبری او از چگونگی پدیدآمدن فرهنگ اروپایی و هویت ناشی از آن کرد. به نظر من این حرف نشان می‌دهد که وی به هر علتی نخواسته است آنچه را که در اروپا و دربارهٌ فرهنگ غرب آموخته درست بفهمد. یا خواسته، چون آدمی احساساتی و لابد کم‌اندیش بوده، اصالت خود را در شرقی بودنش تحکیم و تثبیت نماید: از طریق «کشف» منشأ «توانایی و هویت» فرهنگ اروپایی در شرق. با اینکه، یا شاید بیشتر به این سبب که، این ادعای تبلیغاتی او کودکانه‌تر از آن است که بشود جدی‌اش گرفت، باید اذعان کرد که تأثیرش در تقویت خیالبافیهای ما خاورمیانه‌ایها‌ـ که کسی نیستیم، اما میل داریم و می‌کوشیم در برابر غربیها سینه سپر کنیم تا کسی شویم‌ـ اندک نبوده است،‌ بویژه چون این حرفهای دهن‌پرکن از آنِ کسی‌ست که در غرب زیسته و پرورده است.  

نیلگون ــ  سینه سپر کردن از یک طرف و دادخواهی مظلومانه از طرف دیگر: مخلوطی از «شهیدنمایی و پرمُدعایی» شاخص روشنفکر جهان سومی (یا ایرانی) است.

آرامش دوستدار ــ همین موجب گمراهترکردن ما در این حد می‌شود که در کنار دادخواهی بجا ناظر بر ستمهای سیاسی و اقتصادی غرب، ‌از نظر فرهنگی نیز از غرب طلبکار شویم! مسلم‌ترین نتیجهٌ این نگرش معیوب این است که ما از خودمان و از پی‌بردن به اصل و نسب فرهنگی‌مان غافل می‌مانیم. توجه داشتن و دادن به این نکته البته مهم است. اما من وظیفهٌ خودم نمی‌دانم دربارهٌ هر یاوهٌ فکری که یک غیرغربی یا یک غربی می‌گوید توضیح بدهم و سعی کنم بطلان پرت‌بینی و موضع‌گیری مغشوشی را ثابت نمایم که آدمهای ساده‌بین و خوشباور، یا بی فرهنگ، یا از نظر فرهنگی سطحی را مشعوف می‌سازد. شما با خیال راحت می‌توانید اظهار یادشدهٌ او را حمل بر بلاهت یک مسیحی فلسطینی بکنید که به اندازه کافی امکان برای فهمیدن فرهنگ غربی و هویت ناشی از آن را داشته، و نتوانسته از آن استفاده نماید و استفاده برساند. خیال نمی‌کنم برای دادن چنین نسبتی به او نیازی به تداعی چنتهٌ روشنفکری ایرانی داشته باشید.  

نیلگون ــ  شما گفتید «دادخواهی بجا ناظر بر ستم های سیاسی و اقتصادی غرب.» من می خواهم چند لحظهء بعد به این نکتهء شما رجوع کنم. چیزی که ادوارد سعید بارها برآن تأکید می کند این است که دانش قدرت می آورد. یا دانش همان قدرت است (چیزی که از فوکو گرفته و او هم از نیچه). غرب، شرق را موضوع شناخت می کند. غرب شرق را «می شناسد.» انگلستان، یا فرانسه، می آید و هند، مصر، یا ایران را مطالعه می کند و «می شناسد.»  در نتیجه برآنها قدرت می‌راند. دانائی ابزار سلطه می‌شود، شرق شناسی ابزار استعمار.

آرامش دوستدار ــ تکیهء ادوارد سعید در این مورد که دانش قدرت می‌آورد، در این حد کاملاً درست است که هرگونه تجهیزی عملاْ نوعی توانایی است. اما دانش به صرف دانش‌ بودنش قدرت نیست. دانش نخست در کاربردش قدرت می‌شود. برای نمونه اقتصاد، روان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی فردی در این حد می‌تواند قدرت شوند که در کاربردشان متحقق گردند: مثلا هر سه باهم در تبدیل فرد به جمع اجتماعی مصرف‌کننده به گونه‌ای که در کشورهای غربی پیشرفته می‌بینیم. به این ترتیب اینکه دانش، و نه دانایی، ابزار سلطه می‌شود، نوعی چشم‌بسته غیب‌گفتن است. اما من گمان نمی‌کنم مثلاً بشود گفت که انگلستان بعنوان یک کشور استعمارگر نسبتاً متأخر اول آمده شرق را در لابراتورهای «شرق‌شناسی»اش ابژه ساخته و «شناخته» و سپس بر اثر چنین شناختی هندوستان را مستعمره کرده است. بر فرض که چنین هم می‌بود. نتیجه‌اش چه می‌شد؟ اینکه دانش نداشتن بهتر از دانش داشتن است؟ در تمام تاریخ اسلام که دانش به معنای شناختی که بتواند کاربرد بیابد وجود نداشته، سرزمین‌ ما یا طعمهء حرص و ولع شاهان در فرمانروایی مطلقشان بوده، یا بر اثر باورهای دینی عملاً مطیع و منقاد هر شیخ و زاهد و فقیهی که مردمان را از این حیث در جهالتشان فروتر برده تا از آنان بهتر سواری بگیرد. شاهدی زنده‌تر و انکارناپذیرتر از جمهوری اسلامی برای چنین وضعی نمی‌توان یافت: در ظرف سه دهه جامعه‌ای کاملاً متمدن از «نوع جهان سومی» را از طریق دین، امام، آیت‌اله، فقیه، حجت‌الاسلام، اصلاح‌طلب و مضحک‌تر از همه «روشنفکر دینی» که معلوم نیست چه صیغه‌ای‌ست، به یکی از آشوبیده‌ترین و عقب‌افتاده‌ترین جوامع از نظر باورهای دینی و عواقب فردی و اجتماعی آن تبدیل کرده‌اند.