![]() |
![]() |
دموکراتيزاسيون
در برابر
سلطانيزاسيون
دولت
احمدي و مجلس
سلطاني
اکبر
گنجي
در
آستانه
انتخابات
مجلس شوراي
اسلامي، بسياري
از نگاه ها به
انتخابات
آينده معطوف
شده است. در
اين ارتباط،
پرسش هاي
بسياري ذهن ها
را به خود
مشغول کرده
است. نوستالژي
گذشته آنچنان
تأثيرگذار
است که برخي
را به طرح اين
مدعا کشانده
که : اگر در
انتخابات
گذشته ي رياست
جمهوري به جاي
احمدي نژاد
يکي از اصلاح
طلبان انتخاب
شده بود، اينک
کشور تا اين
حد گرفتار سيه
روزي و
در معرض
سقوط به
نيستي
نبود.دوران پيشا
احمدي نژاد،
همان چيزي بود
که مي خواستيم
و در اثر
بلاهت تحريم
کنندگان
انتخابات از دست
رفت. در اينجا
دو مدعا وجود
دارد، يکي آنکه،اصلاح
طلبان قدرت را
از دست دادند،
چون کساني
انتخابات
رياست جمهوري
را تحريم کردند(فروکاستن
شکست اصلاح
طلبان به
تحريم انتخابات)[۱]،
و ديگري آنکه
،احمدي نژاد
عامل تمام سيه
روزي
هاست(تحويل
همه ي قدرت ها
به قدرت احمدي
نژاد). بحث و
گفت و گو در
خصوص
انتخابات
آينده، بسيار
مهم است، اما
تا آن حد که من
مي فهمم ، نياز
به بحثي
مقدماتي در
خصوص نقش و
وزن احمدي نژاد
در نظام سياسي
ايران
دارد ، که در
اتخاذ تصميم
در خصوص
انتخابات
بسيار تأثير
گذار است.
تصويري
که به وسيله ي
بسياري از
فعالين سياسي ايراني
از ساختار
سياسي ايران ارائه مي
شود، تصويري
ايدئولوژيک(
شعور کاذب در
معناي مارکسي
کلمه) است.
مطابق اين
تصوير ،اولاً
:"شرايط فعلي
بدترين وضعيت
ايران در نيم
قرن اخير است"[۲]،ثانياً:
احمدي نژاد عامل
و منشأ اين
وضعيت (تمام
سياهي ها ،
فساد ها ،
بدبختي ها
،تبعيض ها،
ناروايي ها،
حبس ها ، دهان
بستن ها، نزاع
ها و کشاندن
ايران به ورطه
نيستي و
نابودي و جنگ)
است. از دل اين
تصوير وارونه
، يک راه حل روشن
براي حل همه ي
مسائل زاده مي
شود: يک
ائتلاف
وسيع نجات
بخش از تمام
جناح ها( اصول
گرايان
و اصلاح
طلبان و...) بايد
تشکيل شود تا
با طرد احمدي
نژاد کشور را
از مغاک نيستي
نجات دهد[۳]. اين تصوير
کاذب(غير
منطبق با واقع)،
تا حدودي باعث
فريب رسانه ها
و سياستمداران
غربي هم شده
است.اين تحليل
نادرست
است،براي
اينکه "سلطان"
در اين تحليل
مطلقاً حضور
ندارد. وقتي
تيمي برنده يا
بازنده مي
شود، نمي توان
با حذف مربي و
بدون تعيين
ميزان نقش او ، شکست و پيروزي
تيم را تحليل
کرد.اگر فيلمي
خوب از کار در
آيد،
کارگردان نقش
مهمي در ساخت
آن داشته، و
اگر هم بد در
آيد باز هم
کارگردان نقش مهمي
در آن داشته
است.تحليل،ارزيابي
و نقد دوران
پيش از
انقلاب، با
حذف شاه، اگر
هم شدني باشد،
به تحليل و
داوري نادرست
منتهي خواهد
شد. در
تحليل هاي
ارائه شده در
دو سال گذشته
از وضعيت
نابسامان
کنوني
ايران، سلطان(آقاي
خامنه اي) در
صحنه حضور
ندارد.اگر تنها تحليل
درست تحليل
ساختاري
باشد، در آن
صورت تمام
مشکلات و
مسائل
ساختاري را
به گردن کارگزاري
( agent) چون
احمدي نژاد
انداختن چه
اعتباري
دارد؟ اما اگر
بدون توجه به
نقش عاملان و
کارگزاران نمي
توان به تحليل
درست نائل شد(
بر اساس
فردگرايي
هستي شناختي،
در دنياي خارج،
جز افراد چيز
ديگري "وجود"
ندارد و هويت
هاي جمعي و
ساختاري
صرفاً
برساخته هاي
بشري براي
تبيين و تحليل
اند، براي
اينکه نمي
توان علم
جامعه شناسي
را به علم
روان شناسي
تحويل کرد)،
در آن صورت،
مطابق رژيم
حقوقي(قانون
اساسي)، قدرت
اصلي در دست
رهبر و
نهادهاي تحت امر
اوست، و مطابق
رژيم
حقيقي،قدرت رهبر
بسيار بيش از
قدرتي است که
رژيم
حقوقي به او
داده است.در
ميان
زمامداران
فعلي جمهوري
اسلامي، تنها
خامنه اي و
هاشمي
رفسنجاني
هميشه در قدرت
بوده و نقش
کليدي داشته
اند.پس از
آنها هم آنقدر
نام وجود دارد
که شايد نتوان
نام احمدي
نژاد را در
ميان يکصدتن
چهره هاي اصلي
نظام در سه
دهه ي گذشته
قرار داد. روشن
است که محدوده
ي بحث فعلي،
تحليل نظام سياسي و ميزان
نقش
زمامداران
مختلف در آن
است، نه
چگونگي ساختن
رژيمي
دموکراتيک،
که بحثي از
بنياد متفاوت
است.
از
سوي
ديگر،تمام
مسائل و
مشکلات را به
گردن احمدي
نژاد انداختن
اين پيامد ناخواسته
ي منفي را به
دنبال دارد که
اگر مردم اين
تحليل را
بپذيرند،
انتظار
خواهند داشت
که با رفتن
احمدي نژاد
تمام مسائل و مشکلات
حل و رفع
شوند.اما روشن
است که با
رفتن احمدي نژاد
بسياري از
مسائل و
مشکلات کشور و
نظام سياسي حل
و رفع نخواهند
شد.آنچه به
طور فشرده در
بالا آمد نياز
به شرحي دارد
که در پي
خواهد آمد.
۱- نه
تنها بر اساس
رژيم حقوقي (
اصل پنجاه و
سوم قانون
اساسي)، قواي
سه گانه
تحت امر ولايت
مطلقه فقيه
قرار دارد،
بلکه بر اساس
رژيم حقيقي، تمام
ارکان قدرت تحت سلطه
ي آقاي
خامنه اي
قرارگرفته
است. بيشترين
قدرت در نظام
سياسي ايران
در اختيار
رهبر است.
قدرت واقعي
خامنه اي و
نهاد هاي تحت
امر وي
به حدي است
که خاتمي در
دوران رياست
جمهوري اش، به
صراحت اعلام
کرد که رئيس
جمهور تا سطح تدارکاتچي
تنزل کرده
است. اگر
احمدي نژاد قدرتمند
احساس مي شود،
دليل آن حمايت
بي دريغ رهبر
از وي و حلقه
به گوشي اوست.
کار او عمل به
منويات رهبر
است.احمدي
نژاد فردي با
عرضه، براي
پيگيري مقاصد
رهبر است.
دفاع بي دريغ
آقاي خامنه اي
از وي، به هيچ
وجه قابل
مقايسه با دفاع
از هاشمي
رفسنجاني و
خاتمي نيست. وقتي
هاشمي
رفسنجاني به
رياست مجلس
خبرگان انتخاب
گرديد و
خبرگان به
حضور رهبر
شرفياب شدند،
خامنه اي به
جاي تبريک به
هاشمي يا دفاع
از وي، به
دفاع از احمدي
نژاد پرداخت.
مهدي
کروبي رئيس
مجلس ششم
اخيراً طي يک
مصاحبه ي
مطبوعاتي به
خوبي توضيح
داده است که
محل نزاع با
مجلس ششم اين بود
که آقاي خامنه
اي مجلس تابع
مي خواست .
کروبي مي گويد
آقا نگران بود
که مجلس اهل
اطاعت نباشد،
ولي من به او
اطمينان دادم
که مجلس اهل
اطاعت است.
وقتي اصلاح
قانون مطبوعات
در دستور کار
مجلس ششم قرار
گرفت، حجازي از
بيت با کروبي
تماس گرفته و
نارضايتي
رهبر را اعلام
مي دارد.اما
نمايندگان به
کار خود ادامه
مي دهند.کروبي
مي گويد:"اخبار
اين ماجرا به
مقام معظم
رهبري مي
رسد،از دفترشان
تماس مي گيرند
پيامي براي من
و نفر دوم مجلس
مي آورند ،
پيام دوستانه
بود، در آن
اين بود که
شما مي خواهيد
قانون
مطبوعات را اصلاح
کنيد ، خوب
اجازه دهيد
مجلس يک مقدار
جلو برود...بعد
آمدند دو
فوريت را به
يک فوريت تبديل
کردند و با
دفتر رهبري
تماس گرفتند و
گفتند تعديل
کرده ايم و
اصلاح شده
است.از دفتر
گفتند که آقا
خواسته فعلاً
طرح مطرح
نشود، اما آقايان
آمدند طرح را
در مجلس مطرح
کردند و فوريت
آن مطرح و
بررسي شد،
رفته رفته
ماجرا وارد
فاز ديگري شد،
کم کم با خبر
شديم،مقام معظم
رهبري يک نامه
اي براي مجلس
نوشته اند،ما
نمي خواستيم
به آنجا
برسد،از آقاي
هاشمي در يک
جلسه پرسيدم
ايشان گفت
بله،نبايست
نامه اي نوشته
شود. يک بار
خدمت مقام
معظم رهبري
رفتم و در اين
مورد صحبت
کردم،سابقه
مصوبه را دادم
و در باره ي
طرح صحبت کردم
و بعد گفتم نامه
نيايد به نظر
ما بهتر است،ايشان
احساس کرده
بودند که مجلس
نمي خواهد اطاعت
کند ، توضيح
دادم که اين
طور نيست،
مجلس اهل
اطاعت است. از
نکات تلخ اين
بود همان روز
که با مقام
معظم رهبري
ملاقات
داشتيم هم طرح
تصويب شد و هم
نامه اي به
قوه قضائيه
نوشته شد که
نکات تندي
داشت... طرح آمد
تو دست دستور،
آقاي حجازي از
دفتر رهبري
خبر داد که
اول وقت نامه
اي از مقام
معظم رهبري مي
آيد ، ما صبح
در هيات رئيسه
بوديم که نامه
رسيد، نامه را
يکي از آقايان
خواند، در
نامه آمده بود
که به صراحت
نوشته شود اين
طرح نه مصلحت
است و نه
مشروع که در
دستور کار
قرار گيرد و
طرح را از
دستور کار
خارج کنيم ،
پس طرح را از
دستور کار
خارج کرديم"[۴].
رژيم
ايران
ديکتاتوري
نظامي نيست،
بلکه رژيم
سلطاني
است.حتي اگر
کساني اين
رژيم را از
سنخ
رژيم هاي
فاشيستي و کمونيستي
توتاليتر
بدانند، در
رژيم هاي توتاليتر
رهبر خدايي مي
کند. برخي،
صحنه ي سياسي ايران
را چنان تحليل
مي کنند که
گويي احمدي نژاد
جانشين خامنه
اي شده و زمام
مملکت در دست
گرفته و کشور
را فاشيستي
کرده يا خواهد
کرد.اما نه
نظام جمهوري
اسلامي ، نظام
فاشيستي و
توتاليتر
است، ونه
ساختن نظام
فاشيستي و
توتاليتر
ديگر امکان
پذير است. اين
نظام
توتاليتر نيست،
براي اينکه:
يک-
نظام
توتاليتر و
فاشيستي با سرکوب
کامل جامعه ي
مدني، جامعه
ي تک صدايي و
تک ساحتي مي
سازد. جامعه ي ايران
تک صدايي نيست
و صداهاي
مخالف بسياري
از آن به کوش
جهانيان مي
رسد. طرح
سرکوب کامل
جامعه ي مدني،
طرحي شکست
خورده است.
صداي
زندانيان
سياسي –
عقيدتي اين
رژيم به گوش
جهانيان مي
رسد و رهبر
رژيم مجبور مي
شود در نماز
جمعه ي تهران
رسماً قتل هاي
زنجيره اي
رژيم را به
گردن عناصر
خود سر وزارت
اطلاعات
بيندازد. در
کدام جامعه ي
توتاليتر و
فاشيستي،
مخالفانش از داخل
کشور ، همه
روزه با راديو
و تلويزيون
هاي دشمنانش(راديو
فردا،
تلويزيون
آمريکا، راديو
فرانسه،
راديو بي.بي.
سي، آلمان و...) مصاحبه
مي کردند و از
طريق رسانه
هاي دشمن، براي
مردم در بند
خويش پيام مي
فرستادند؟
دو-
در نظام هاي
فاشيستي و
توتاليتر، يک
حزب واحد
فراگير به
رهبري پيشوا
وجود دارد که
سازماندهي کل
جامعه در دست
آن است. ايران
فاقد چنين
حزبي است. در
ايران دهها
حزب وجود دارد
که به معناي
واقعي کلمه
حزب نيستند،
ولي به هر حال،
وجود همين شبه
احزاب نشان مي
دهد که نظام سياسي
فاشيستي و
توتاليتر
نيست. رهبر هم
برخي از همين
احزاب را
مزدور و مورد
حمايت آمريکا
مي خواند.
سه -
در جوامع
فاشيستي و
توتاليتر، فقط
يک ايدئولوژي
واحد وجود
دارد که حزب
يک تفسير واحد
رسمي از آن ارائه
مي کند و همه
موظفند آن را
بپذيرند.در
نظام
توتاليتر
شوروي، جز
مارکسيسم و
تفسير رسمي
حزب بلشويک از
آن ، چيز
ديگري وجود
نداشت. اما در
ايران، اولا:
ليبراليسم و
سوسياليسم و
فمينيسم و... به
عنوان ايدئولوژي
هاي رقيب و
بديل
ايدئولوژي
حاکم رسماً
تبليغ و ترويج
مي شوند.
کتاب هايي(
با مجوز رسمي
وزارت ارشاد،
و با کاغذ و
فيلم و زينک
دولتي) که
ايدئولوژي
هاي رقيب و
بديل را نشر
مي دهند،
متنوع تر و پر
خواننده تر از
کتاب هاي
ايدئولوژي
حاکم است.
بسياري از
افراد رسماً و
به طور علني
خود را ليبرال
و سوسياليست و
فمينيست و ... مي
نامند.ثانياً:
نه تنها
بنيادگرايان
حاکم تلقي
واحدي از اسلام
ندارند، بلکه
در ايران به
طور همزمان،
سه نوع اسلام
بنيادگرايانه،
سنت گرايانه و
تجدد گرايانه
وجود دارد که
در حال رقابت
اند. به تعبير
درست تر، با
اينکه
زمامداران
حاکم مدافع و
مبلغ اسلام
بنيادگرايانه
اند، با اين همه
شمار زيادي از
دينداران، با
قرائت هاي سنت
گرايانه و
مدرنيستي از
اسلام رو
آورده اند.
روشن
است که در
ميان
زمامداران
جمهوري
اسلامي، هم
آدم هاي
فاشيست وجود
دارد، هم قرائت
فاشيستي از
دين. اما وجود
آدم هاي
فاشيست و
قرائت
فاشيستي از
دين،به "نظام
فاشيستي" نينجاميده
و نخواهد
انجاميد.ميان
"خواستن" و
"توانستن"
فاصله ي بسيار
وجود دارد.
جهان واقع چنان
نيست که هر کس
هر خواستي را
بتواند محقق
کند.
اپوزيسيون
ايران سه دهه
است که "مي خواهد"
جمهوري
اسلامي را
سرنگون کند،
اما "نتوانسته"
است خواست خود
را محقق کند.
بوش "مي خواست"
در عراق و
افغانستان و
خاورميانه
کارهايي صورت
دهد، اما
"نتوانست" و
خواست پيروزي
به خواست عدم
شکست مبدل شده
است.تحليل
سياسي ناظر به
واقعيت است ،
نه نيت و خاص
اين و
آن.افغانستان
و عراق مطابق
خواست آمريکا
پيش نرفت.
تعيين نوع
رژيم
ايران، ربطي
به نيات و
مقاصد
بنيادگران
حاکم ندارد،
بلکه به
واقعيت نظام
موجود
نگريسته و
براساس
معيارهاي
شناخته شده ي
جامعه شناسي
سياسي نوع
ديکتاتوري آن
معين خواهد
شد. جامعه ي
کنوني ايران،
جامعه اي نيست
که نظامي
توتاليتر و
فاشيستي بر آن
حاکم باشد. در عين
حال
اگر
کسي بتواند اثبات کند
که نظام
جمهوري
اسلامي يک
نظام فاشيستي
و توتاليتر
است، در آن
صورت سخن گفتن
از قدرت احمدي
نژاد به
طورکلي منتفي
خواهد شد، چون
رهبر، در رژيم
هاي
توتاليتر،
خداي مجسم
زميني است..
۲-شوراي
نگهبان( که
تمام فقهاي آن
بوسيله ي رهبر
منصوب مي
شوند)، يکي از
مهمترين ارکان
مبارزه با
مردم سالاري
در نظام
سلطاني است.هر
گونه تحول
سياسي قانوني
در بالا،
منوط به اصلاح
قوانين و ورود
افراد
دموکرات به
حوزه ي دولت
است.شوراي
نگهبان هر دو
مسير را مسدود
کرده است. رد
صلاحيت
کانديداهاي
اصلاح طلب با
شوراي نگهبان
است ، نه رئيس
جمهور.هر فردي
را که رهبر
بخواهد،
شوراي نگهبان
رد صلاحيت مي
کند(تعبير فتنه
گران درباره
ي خط امامي
هاي مجلس سوم
و تعبير گردن
گلفت ها در
باره ي اصلاح
طلبان مجلس
ششم از آقاي
خامنه اي بود،
نه احمدي
نژاد) و هر کس
را که او
فرمان دهد،
تأئيد صلاحيت
خواهد
کرد(مانند
تأئيد صلاحيت
دکتر معين
براي
انتخابات
رياست جمهوري
گذشته). آقاي
خامنه اي به
خاتمي گفته
بود صلاحيت
هفت الي هشت تن از
نمايندگان
مجلس ششم رد
خواهد شد، اما
در عمل به
وعده ي خود عمل
نکرد و دستور
داد گردن کلفت
ها را از مجلس
بيرون برانند.
بهزاد نبوي در
اين خصوص مي
گويد:"در دوره
ي هفتم به
آقايان خاتمي
و کروبي اعلام
شده بود که
هفت الي هشت
نفر از مجلس
ششم رد صلاحيت
خواهند شد و
با بقيه کسي
کاري ندارد،
ولي در عمل
بيش از ۳۵۰۰
نفر رد صلاحيت
شدند که در
بين آنها بيش
از ۸۰ نماينده
مجلس ششم بود"[۵].در
خصوص
انتخابات
مجلس هشتم
نيز، آقاي
خامنه اي از
مدتها قبل
دستور داده
است که صلاحيت
کليه ي تحصن
کنندگان در
مجلس ششم رد شود.در
خصوص بقيه
اصلاح طلبان
هم اخيراً طي
يک سخنراني
عمومي اعلام
کرد:" در خدمت
دشمن هستند و
اعلام حمايت
رئيس جمهور آمريکا
مايه ي ننگ
آنان است".
از
سوي ديگر،اگر
افراد نسبتاً
مستقلي از
فيلتر شوراي
نگهبان عبور
کرده و به
مجلس راه
يابند و
قوانيني در
مجلس به تصويب
رسانند که
منتهي به تحول
يا اصلاح
شود،آن قوانين
، از سوي
شوراي نگهبان
منصوب رهبر رد
خواهد
شد.قوانين
مصوب يک مجلس
صددر صد اصلاح
طلب را هم
شوراي نگهبان
رد خواهد کرد،نه
احمدي
نژاد.همگان به
ياد دارند که
شوراي نگهبان
به مجلس ششم
حتي اجازه
نداد بودجه
صدا و سيما را
کاهش
دهد.خزعلي هم
در همان دوره
اعلام کرد اگر
۶۰ ميليون
ايراني به
چيزي صحه
بگذارند، اما ۴
تن از اعضاي
فقهاي شوراي
نگهبان آن را
رد کنند، کار
تمام است.
۳-از
زماني که آقاي
خامنه اي توسط
مجلس خبرگان به رهبري
منصوب
شد(شهادت
هاشمي
رفسنجاني به
نفع وي از
زبان آقاي
خميني ، در
اين انتصاب
نقش مهمي ايفا
کرد) ، وي تمام
احکام
انتصابي خود
را به زمان
خاصي محدود
کرد. در رژيم
هاي
ديکتاتوري ، رهبر
خودکامه نمي
گذارد هيچ
فردي در نهاد
يا تشکيلاتي
خاص براي مدت
طولاني مستقر
و براي خود
دارو دسته
مستقل تشکيل
دهد. همه چيز
بايد در خدمت
رهبر و اراده
ي او باشد.عدم
اعتماد و بدبيني
به همگان، به
ترس از همگان
تبديل مي شود.
هر کس هر چه
دارد از سلطان
دارد. اگر از
چشم سلطان
بيفتد، به هيچ
تبديل مي شود. مهدوي
کني و ناطق
نوري، دو تن
از روحانيون
اصول گرايند
که زماني از
نفوذ بسيار
برخوردار بودند،
اما اينک
حاشيه نشيني
را تجربه مي
کنند. فرماندهان
نظامي(ارتش،
سپاه،
بسيج)-انتظامي(
نيروي
انتظامي) نسبت
به ديگر مناصب
از حساسيت بيشتري
برخوردارند.
از اينرو،
آقاي خامنه اي
طي سالهاي
زمامداريش ،
به طور مرتب و
در زمان هاي
معين و نامعين
آنها را تغيير
داده و مي دهد
تا کسي خداي
ناکرده فکر
بدي به ذهنش
خطور نکند.
۴- عجيب تر
از همه اين
است که دشمني
با احمدي نژاد
آنچنان پرده
بر چشمان برخي
افکنده است که
هر يک از اصول
گرايان که از
پست خود کنار
مي روند يا
کنار گذاشته
مي شوند، به
چهرهاي مطلوب
و محبوب و
عاقل تبديل مي
شوند. وقتي
علي لاريجاني
مي رود، عده
اي فغان سر مي
دهند که فرد
عاقل و مصلحت
گرايي چون
لاريجاني را
برکنار کردند.
و از ياد مي
برند که لاريجاني
در صدا و سيما
با برنامه
هايي چون
"هويت" چه بر
سر
دگرانديشان
آورد و پس از دوم
خرداد ۷۶ با
برنامه هاي
صدا و سيما با
اصلاحات و
اصلاح طلبان
چها
کرد(برنامه
"چراغ" و
"فيلم کنفرانس
برلين" دو
نمونه
از دهها اقدام
او بود). وقتي
رحيم صفوي
تغيير مي کند،
ناله ها به
هوا مي رود که
جعفري بسيار
خطرناک است و
رحيم صفوي که
در دوره ي
اصلاحات(به گفته
ي خودش) آب به
سوراخ مارها
مي ريخت، به
چهره اي موجه
تبديل مي شود.
قاليباف
فرمانده
پيشين نيروي
انتظامي که در
دوره ي
فرماندهي اش
با بسياري از
دگرانديشان
بدترين
برخوردها
صورت گرفت،
مقبول اصلاح
طلبان قرار مي
گيرد و به
فردي عاقل و
توانا تبديل
مي شود [۶].به
نماينده ي
رهبر در استان
خراسان(طبسي)
بنگريد تا فرايند
بازسازي چهره
ي محافظه کاران
را نزد اصلاح
طلبان مشاهده
نمائيد.مسأله
اين است: در
نظام سلطاني
هر که هر چه
دارد، از رهبر
دارد. اگر
همين امروز
رهبر احمدي
نژاد را برکنار
و خانه نشين
کند ، او به
هيچ تبديل
خواهد شد و
اتفاقي هم
نخواهد
افتاد.مسأله
اين نيست که
او چنين کاري
نخواهد کرد،
مسأله اين است
که او توان و اختيار
چنين کاري را
دارد(آقاي
خميني همين
کار را با بني
صدر انجام
داد).براي
خامنه اي،
احمدي نژاد با
سعيد امامي، سعيد
مرتضوي، حسين
شريعتمداري،
نقدي،رحيم صفوي،علي
فلاحيان،
ذالقدر،محسني
اژه اي،مصطفي
پور محمدي،
علي
لاريجاني،روح
الله حسينيان
و... فرقي
ندارد.همه ي
اينان مجري
فرامين وي اند.برخي
از اين افراد
قطعاً ارج و
قرب بيشتري
نزد خامنه اي
دارند.ترديد
نبايد کرد که
افرادي چون
قاليباف و
محسن رضايي در
هر مسأله اي
اگر رهبر نظر
روشني داشته
باشد، دنباله
رو نظر رهبر
خواهند بود.
۵- قوه
قضائيه و
نيروهاي
نظامي و
انتظامي: سپاه
و بسيج و
نيروي
انتظامي تحت
امر رهبرند و
قوه مجريه هيچ
کنترلي بر
آنها ندارد. قوه ي قضائيه
هم مستقل از
قوه ي مجريه
است. در دوران
اصلاحات و پس
از آن اين قوه
بيشترين نقش
را در سرکوب
سياسي داشته
است. به
عنوان نمونه،
سعيد مرتضوي
که در دستگاه
قضايي مشغول
به کار است،
سالهاست که بي
امان حکم
بازداشت
مخالفان را
صادر و آنها
را زنداني مي
کند. محسني
اژه اي طي
سالهاي گذشته از
طريق دادگاه
روحانيت و
دادگاه
کارکنان دولت،
مخالفان را
بازداشت و
زنداني کرده
است. دادگاه
انقلاب يکي
ديگر از
ابزارهاي
سرکوب سياسي
است. اقدامات
مداوم قوه
قضائيه را به
گردن احمدي
نژاد انداختن
نادرست
است.قوه
قضائيه در
دوران
اصلاحات با
تشکيل پرونده
عليه نمايندگان
مجلس سوم و
محاکمه مداوم
نمايندگان،
نقش مهمي در
شکست اصلاحات
ايفأ
کرد.توقيف
روزنامه ها و
محاکمه و
زنداني کردن
روزنامه
نگاران هم به
وسيله قوه
قضائيه صورت
گرفت.
در خصوص قوه
ي مجريه هم
بايد به يک
نکته توجه
کرد.آقاي
خامنه اي از
ابتدا
تاکنون
هميشه در تعيين
وزراي همه
روساي جمهور
نقش اساسي
داشته است. به
عنوان نمونه،
هاشمي
رفسنجاني
وزراي ارشاد(مير
سليم)،
کشور(علي محمد
بشارتي)،
اطلاعات(فلاحيان)،
آموزش
عالي(هاشمي
گلپايگاني) و
امورخارجه(ولايتي)
را به خامنه
اي واگذار
کرد. در شب
انتخابات
هشتمين دوره ي
رياست جمهوري
که هاشمي
رفسنجاني با
احمدي نژاد در
حال رقابت
بود، هاشمي در
سه مصاحبه
مختلف اعلام
کرد اگر رئيس
جمهور شود،
وزراي خود را
با مشورت رهبري
برخواهد
گزيد.رهبري
هميشه به چند
وزارت خانه
(اطلاعات،
خارجه، کشور،
ارشاد،آموزش
عالي)عنايت
خاص
دارد.دخالت
رهبر در کار
وزرأ به وظايف
قانوني آنها
محدود نمي
باشد. به عنوان
نمونه،
عبدالله نوري
به عنوان وزير
کشور دولت
خاتمي در سفر
به يکي از
استانها، مي
رود تا در يکي
از مساجد اهل
سنت سخنراني
کند. در حاليکه
وي سوار بر
جيپ در بيابان
در حال رفتن
به مقصد مي
باشد، از بيت
رهبري آقاي
حجازي با بي
سيم با وي
تماس مي گيرد
و به وي مي
گويد که آقا
فرموده اند
شما در آن
مسجد سخنراني
نکنيد.عبدالله
نوري دليل امر
را جويا مي
شود، حجازي مي
گويد به مصلحت
نيست.نوري مي
گويد به نظر
من اين
سخنراني به
مصلحت است، من
سخنراني مي
کنم و بعد
دليل آن را در
تهران به آقا
مي گويم. روشن
است که پس از
اين نوع
نافرماني ها
چه بر سر
عبدالله نوري
آمد.آقاي
خامنه اي در
اولين ديدار
کابينه ي
خاتمي با
وي(پس از کسب
راي اعتماد از
مجلس)، خطاب به وزرأ
مي گويد: "آقاي
مهاجراني را
خود من انتخاب
کردم. آقاي خاتمي
يکي از علما
را براي
وزارت ارشاد
انتخاب کرده
بود،آقاي
خاتمي مي گويد
آقاي
مهاجراني هم يکي از
علماست. آقاي
خامنه اي مي
گويد بله، اما
شما آقاي
موسوي لاري را
براي وزارت
ارشاد انتخاب
کرده بوديد".
از سوي ديگر،
هنوز چند
صباحي از کار
کابينه ي
خاتمي نگذشته
بود که فشار
بيت رهبري به
وزير ارشاد
براي برکناري
احمد بورقاني
آغاز مي شود.
آقاي خامنه اي
مي دانست چه
کسي را بايد
بزند.عطالله
مهاجراني پس
از درگذشت
احمد بورقاني
با زبان
سربسته همين
ماجرا را
توضيح داد و
نوشت:"اصلاً
از عمر مديريت
او کمتر از دو
ماه گذشته بود،
که علاي
استعلا فرمان
داد تا بورقاني
دچار جر شود و
برود... احمد در
جلسه ي توديعش
گفت : عمر
مديريت من مثل
عمر چريک بود،
متوسط عمر
چريک سه تا شش
ماه است. من هم
در پاسخش گفتم
که : الان بيست
سال از پيروزي
انقلاب گذشته
و عرصه فرهنگ
عرصه چريک بازي
نيست... احمد
گفته نمي
بايست عبارت
مديريت چريکي
را به کار
ببرد. گفتم من
هم بهتر بود
چريک بازي نمي
گفتم. گاهي
بايد براي
بستن در دهان
کدخدا نکته اي
گفت...". اما
کدخداي ما
سلطاني است که
گويي در ملک
خويش تصرف مي
کند. مورد
ديگر،
برگزاري
همايش" بيست
سال ادبيات
داستاني" به
وسيله وزارت
ارشاد بود.
برخي از
داستان نويسان
آقاي خامنه اي
را تحريک کرده
بودند که وزارت
ارشاد مي
خواهد به
کساني چون
سيمين بهبهاني
و هوشنگ
گلشيري جايزه
بدهد. در آن
زمان شايعه
بود که
مهاجراني پس
از ملاقات و
مذاکره با
آقاي خامنه اي
و توضيح مفصل،
کل بيست تن(از
جمله سيمين
دانشور،
محمود دولت
آبادي و...) را به
تأئيد وي مي
رساند، تا
بتواند آن
همايش را
برگزار کند.
۶-
قدرت تخريبي
نظام حقيقي
قدرت: آقاي
خامنه اي ابزارهاي
بسيار ديگري
هم در اختيار
دارد که در
نظام حقوقي
وجود ندارد،
اما وي از
طريق آنها هم
قدرت خود را
بسط مي دهد و
با مخالفان
برخورد مي
کند. مساجد
سراسر کشور در
کنترل اوست.
تمام ائمه ي
جمعه ي سراسر
کشور را او
منصوب مي کند
و هر هفته از مرکز
به آنها ديکته
مي شود که در
خطبه هاي جمعه
چه بايد
بگويند.
روزنامه هاي
اقتدارگرايان،
به رهبري
روزنامه ي
کيهان،
سردمدار
تخريب تمام
مخالفان
اند.کيهان
نشينان "تک
تيراندازان"
رهبرند. يک
بار سعيد
امامي به
گروهي از
روشنفکران
گفته بود، شما
بايد خطوط
قرمز نظام را
در نظر
بگيريد.آنها
از وي پرسيده
بودند، ما از
کجا بفهيم که
سياست هاي
نظام چيست؟ سيعد
امامي به آنها
گفته بود،
سرمقاله هاي
روزنامه
کيهان را
بخوانيد،
آنها مواضع
نظام و رهبري
است.
به
ياد داريم که جناح
راست براي
مقابله با
اصلاح طلبان ،
انجمن
روزنامه
نگاران مسلمان
را به راه
انداخت.در
ديدار اعضاي
اين انجمن با
آقاي خامنه
اي، او به
آنها مي گويد:"
من از همه ي
شما تشکر مي
کنم. شما
کساني هستيد
که در خط مقدم
جبهه ي عليه
تهاجم فرهنگي
غرب از مرزهاي
اسلام دفاع مي
کنيد.همه ي
شما مسلسل در
دست داريد.اما
يک تشکر ويژه
هم از روزنامه
کيهان دارم. کيهان
نه تنها مسلسل
به دست دارد،
بلکه تک تيرانداز
قابلي هم هست".
تمام
مخالفاني که
روزنامه
کيهان را مي
خوانند، براي
دريافت مواضع
رهبر از صفحه
ي دوم آن
روزنامه است.
سازمان
مجاهدين
انقلاب اسلامي
درنامه ي مورخ
۲۷/۱۰/۸۶
به رهبري بر
روي همين نکته
انگشت نهاده
است:"در حالي
که هنوز دو
ماه به زمان
رقابت
انتخابي باقي
مانده، شاهد
موج گسترده و
سازمان يافته اي
از تخريب و
افترأ و اهانت
عليه اصلاح
طلبان هستيم.
تأسف بارتر
اين که در رأس
اين حرکت،
روزنامه کيهان
به مديريت
نماينده
حضرتعالي و
تريبون نماز
جمعه تهران
قرار دارند.در
اين حملات
تخريبي تلاش
ميشود اصلاح
طلبان وابسته
و مزدور و
عامل آمريکا
معرفي
شوند...در موج
جديد...اصلاحطلبان
همگي مزدور و
توطئهگر و
برانداز و خائن
و اصلاحطلبي
ما هيتاً
تفکري دشمن
ساخته معرفي
ميشود... تأسفبارتر
اين كه
پرچمداران
اين حرکت،
محورهاي تبليغاتي
خود را به
سخنان اخير
حضرتعالي
مستند ميکنند...اين
بد اخلاقي نه
از سوي احزاب
و تشکلهاي
سياسي بلکه از
سوي نهادهاي
وابسته به حاکميت
و به ويژه روزنامة
تحت مديريت
نمايندة
حضرتعالي
صورت ميگيرد....
فعاليت و
پرچمداري
منابر جمعه و
رسانة ملي و
به ويژه
روزنامة
کيهان که به
وسيله نماينده
حضرتعالي
اداره ميشود
در تخريب
اصلاح
طلبان[بارز
است]...نهادها و مؤسساتي
نظير روزنامة
کيهان
در جامعه به
انعکاس مواضع
بيت رهبري
مشهورند".
تمام
اين مقدمات
براي بيان يک
اصل مهم بود : هر
گونه تحليلي
از وضعيت کشور
که فاقد
نقش رهبر در
مسائل کشور
باشد ،
تحليلي نادرست
و بي اعتبار
است. ناديده
گرفتن قدرت اصلي
و ذکر نکردن
نقش کسي که
بيشترين قدرت
را در نظام
حقوقي و حقيقي
دارد، هر علت
يا انگيزه اي
داشته باشد،
تحليل را غير
واقعي و
استراتژي
سياسي را بي
محتوا و بي
اثر خواهد
کرد.
پس
از روشن شدن
ميزان قدرت و
اختيار رهبر
در نظام حقوقي
و رژيم حقيقي،
مدعاي مهم
ديگري را طرح
و در خصوص
اعتبار آن
داوري خواهيم
کرد. اين برساخته،
محصول کوشش
دسته جمعي
تعداد بسياري
از
فعالين
سياسي ، با مواضع
کاملاً
متفاوت، است .
مطابق اين
برساخته :
"
دوران احمدي
نژاد سياه
ترين دوران
جمهوري اسلامي
ايران
است،احمدي
نژاد کشور را
در معرض حمله
ي نظامي قرار
داده
است،يعني خطر حمله
ي نظامي در
دوره وي بيش
از هر زمان
ديگري ايران
را تهديد مي
کند، احمدي
نژاد ايران را
در برابر جهان
غرب قرار داده
است ،از نظر
سرکوب سياسي
اجتماعي،احمدي
نژاد بدترين
دوره را بر ايران
حاکم کرده
است. احمدي
نژاد مصيبت
عظماي جمهوري
اسلامي ايران
است".
اين
برساخته تا چه
اندازه با واقعيت
نظام سياسي
ايران منطبق
است؟
۱-سياست
داخلي : روشن
است که بين
هاشمي
رفسنحاني و
خاتمي و احمدي
نژاد از نظر
شخصيتي و
رفتاري تفاوت
هاي بسياري
وجود دارد و
خاتمي و کابينه
اش از جهات
عديده بر
احمدي نژاد و
کابينه اش برتري
دارد. اما سخن
بر سر تفاوت
هاي شخصيتي و رفتاري
افراد نيست،
سخن بر سر
محدوده ي
اختيارات و
قدرت افراد در
نظام سياسي
است.قصد ما
دفاع از احمدي
نژاد و تأئيد اقدامات
نسجيده ي وي
نيست.برعکس،
ما مي کوشيم نشان
دهيم که سهم
احمدي نژاد از
اين وضعيت نگران
کننده و رو به
سراشيبي چقدر
است؟ آيا با
آمدن احمدي
نژاد يک
دگرگوني
اساسي نسبت به
سه دهه ي
گذشته اتفاق
افتاده و او
فجايعي آفريده
که در کارنامه
ي رژيم جمهوري
اسلامي سابقه
نداشته است؟
در
تحليل سياسي،
در عين اذعان
به وجود امور
ثابتي چون
قانون اساسي و
رهبري
سلطاني، به
تفاوت هاي
دوران هاي
مختلف
پرداخته
خواهد شد.به
تعبير ديگر،
بايد ديد که
در شرايط خاص
زماني از
ترکيب علل خاص
چه نتايج
متفاوتي به
دست آمده
است؟يعني با
اينکه قانون
اساسي و رهبري
ثابت بوده
اند، اما
نتيجه ي عمل
سياسي
کنشگران و
برآيند نهايي
در دوران هاشمي
و خاتمي و
احمدي نژاد
"متفاوت"
بوده
است. اين
تفاوت ها به
معناي "تغيير
رژيم" يا
"دموکراتيزه
شدن رژيم"
نبوده است، اما
رابطه دولت و
جامعه ي
مدني(موازنه ي
قوا بين دولت
و جامعه) در
اين سه دوره
تفاوت هايي داشته
است. حتي رهبر
هم از ميان
اين سه دوره ،
يکي را بيشتر
باب ميل خود
دانسته و لذا
بيشتر آن را
تأئيد کرده و
دوره ي ديگري
را نمي پسندد
و لذا رويکرد
کاملاً
انتقادي به آن
دوران دارد.
مجلس ششم مجلس
مطيع اراده ي
رهبر
نبود،لذا
آقاي خامنه اي
مي گفت:" صداي
عمومي مجلس
ششم مخالف
بسياري از
مصالح نظام
است". رهبر آن
صداي عمومي را
تندرو و
آمريکايي خواند
که از داخل
خيمه ي انقلاب
چراغ سبز به
اردوگاه دشمن
مي دادند. اما
مجلس هفتم
،مجلس مطيع
رهبر و مورد
تأئيد رهبر است .از
منظري ديگر، شدت
سرکوب سياسي
در اين سه
دوره متفاوت
بوده است.
برخي بر اين
گمانند که شدت
سرکوب سياسي ،
نشانه ي وحشت
حکومت از برهم
خوردن موازنه
ي قوا ميان
دولت و جامعه
است.وقتي
جامعه قدرت بيشتري
مي يابد، دولت
سرکوب خود را
افزايش مي دهد.اما
وقتي قدرت
جامعه را از
آن گرفت، شدت
سرکوب را کاهش
خواهد داد. پس
مي توان
پرسيد: دوران
رياست جمهوري
احمدي نژاد چه
تفاوت ماهوي
با دوران
رياست جمهوري
خامنه اي(به
اضافه ي
نخست وزيري
مهندس موسوي)
، هاشمي رفسنجاني
و خاتمي دارد؟
دوران
چهار رئيس
جمهور را با
شاخص هاي
مختلف مي توان
مقايسه کرد.
شاخص
اول:برگزاري
انتخابات
آزاد:انتخابات
رقابتي
منصفانه ي
آزاد يکي از
شاخص هاي جوامع
دموکراتيک
است. آنچه در
جمهوري
اسلامي برگزار
مي گردد، "شبه
انتخابات
تقلبي" است. مخالفان
حق شرکت در
انتخابات را
ندارند، براي
اينکه داوطلبان
بايد به طور
مکتوب
بنويسند که به
قانون اساسي ،
اسلام ، اصل
ولايت مطلقه
فقيه، آقاي خميني
و خامنه اي
اعتقاد نظري و
التزام عملي
دارند و شوراي
نگهبان هم صدق
گفته ي آنها
را احراز کند.
وزارت کشور
مجري
انتخابات
است، ولي قدرت
اصلي در دست
شوراي نگهبان
است. در زمان
رياست جمهوري
هاشمي
رفسنجاني
شوراي نگهبان
صلاحيت
بسياري از چپ
هاي مجلس سوم
را براي مجلس
چهارم تأئيد
نکرد. در زمان
رياست جمهوري
خاتمي شوراي
نگهبان
صلاحيت حدود
سه هزار و پانصد
تن از
کانديداهاي
مجلس هفتم را
رد کرد. دولت
خاتمي
انتخاباتي
برگزارکرد(انتخابات
مجلس هفتم) که
معاون پيشين
وزارت کشور
اصلاحات(مصطفي
تاج زاده ) آن
را "کودتاي
پارلماني"
خوانده است[۷].انتخابات
رياست جمهوري
هم که توسط
دولت خاتمي
برگزار شد، تا
آن حد
متقلبانه بود
که صداي کروبي
و هاشمي
رفسنجاني را
هم در آورد و
هاشمي مسأله
را به خدا
واگذار کرد تا
روز قيامت حق
او را بستاند
و کروبي در
اعتراض از
مجمع تشخيص
مصلحت نظام
استعفأ کرد.در
انتخابات
مجلس هفتم
صلاحيت حدود ۳۵۰۰ تن
از ۸۱۷۲
داوطلب رد شد.
در انتخابات
مجلس هشتم، تاکنون
هيأت هاي
اجرايي
صلاحيت ۳۱
درصد کانديدا
ها) ۲۲۰۰نفر
از ۷۲۰۰کانديدا
)را رد کرده
اند. ميزان
ديگر تخلفات انتخاباتي،
از جمله تقلب،
در اين
انتخابات را بعداً
مي توان با
دوره هاي قبلي
مقايسه کرد.
در
انتخابات
مجلس هفتم
خاتمي و اصلاح
طلبان مدعي
بودند که
تکليف ۱۹۰
کرسي مجلس از
پيش تعيين شده
است، و در
خصوص
انتخابات
مجلس هشتم
مدعي هستند
که،به غير از
حوزه ي تهران،
فقط در ۲۳
کرسي امکان
رقابت وجود
دارد. خاتمي
در خصوص انتخابات
مجلس هشتم
گفته است که:"
امکان رقابت منتفي
شده است".عارف
معاون اول او
از شرکت در انتخابات
انصراف
داد.ملاقات
خاتمي و هاشمي
رفسنجاني با
رهبر هم
دستاوردي
نداشت. آقاي
خامنه اي طالب
"مجلس
سلطاني" است.
او بر اين
گمان است که
سر و صداي يکي-
دو ماهه را
بايد تحمل کند
تا براي چهار
سال خيالش
راحت باشد.
ماه
اگر بي تو
برآيد به دو
نيمش بزنند
دولت احمدي و
مجلس سلطاني
اين
نکته را نبايد
از ياد برد که
ميزان رد
صلاحيت ها و فرمايشي
بودن
انتخابات به
ميزان گستردگي
بسيج اجتماعي
و سياسي(
موازنه ي قواي
دولت و جامعه
ي مدني
يا دولت و
اپوزيسيون) بستگي دارد،
نه "چانه زني
با بالا" بدون بسيج
اجتماعي.وقتي
قدرت بسيج
کنندگي وجود
نداشته باشد،
در مذاکره هم
سلطان چيزي به
مطالبه کننده
نخواهد داد.
از انتخابات
به عنوان
وسيله اي مهم در جهت
تغيير موازنه
ي قوا- ولو به
شکل محدود-
بايد
استفاده
کرد.اگر يک
جنبش وسيع و
فراگير
اجتماعي
وجود داشته
باشد،برگزاري
"انتخابات
رقابتي آزاد
منجر به انتقال
قدرت"، مهم
ترين موضوع
مذاکره با
زمامداران
خواهد بود.
شاخص
دوم :سرکوب
سياسي: دهه ي
اول انقلاب از
نظر سرکوب
سياسي بدترين
دوران جمهوري
اسلامي ايران
است.در اين
دوران
زندانيان
سياسي به طور سيستماتيک
و گسترده
شکنجه مي
شدند. در زمان
رياست جمهوري
خامنه اي ، به
دستور آقاي خميني،
چند هزار
زنداني سياسي
را در تابستان
۱۳۶۷ قتل و
عام کردند. در
زمان هاشمي
رفسنجاني وزارت
اطلاعات در
داخل و خارج
از کشور مخالفان
را ترور مي
کرد.شکنجه
زندانيان در
دوران
هاشمي(وزارت
اطلاعات
فلاحيان)به
شدت تمام
ادامه داشت.
در آغاز کار
خاتمي وزارت
اطلاعات چند
تن از مخالفان
را به طرز
فجيعي به قتل
رساند. احمدي
نژاد نه جز
آمران قتل هاي
زنجيره اي بود،
نه جز مجريان
آن. "عاليجناب
عاليجنابان خاکستري
پوش" که با
فرمان او پروژه
قتل عام درماني
به راه افتاد،
همچنان
تشکيلات خود
را حفظ کرده و
از امثال
احمدي نژاد
براي رسيدن به
مقصود
استفاده مي
کند.
به
دليل پيشرفت
تدريجي ايده ي
دموکراسي و
حقوق بشر،
انجام جنايت
بسيار
دشوارتر از
پيش شده است.
افشاي علني
برخي از
جنايات
رژيم(اعدام زندانيان
در تابستان ۶۷
و پروژه ي قتل
هاي زنجيره
اي) و بحث
درباره ي اين
جنايات در
دوره ي
اصلاحات، کار
جنايت کاران
را بسيار
دشوار کرده
است. فشار
اجتماعي اي که
به دوم خرداد ۷۶
منتهي شد،ترس
ها را فروريخت
و
اقتدارگرايان
را براي مدتي
به کما
برد.نيروهاي
اجتماعي از
اين فرصت به
نحو احسن براي
افشاي برخي از
جنايات رژيم
استفاده
کردند.
در
دوران احمدي
نژاد شاهد انتقاد
صريح از رهبر
هم بوده
ايم.افرادي
چون احمد
زيدآبادي،
احمد قابل،
عيسي سحر خيز،
سازمان
مجاهدين
انقلاب
اسلامي و... ، با
نوشتن نامه هاي
سرگشاده يا
نوشتن مقاله ،
از رهبر
انتقاد کرده
اند. همين
موارد انگشت
شمار نشان مي
دهد که امکان
انتقاد از
رهبر وجود
دارد، اگر
منتقدان حاضر
به پذيرش
هزينه هاي
احتمالي باشند.
شاخص
سوم: وضعيت
زندانها:وضعيت
زندانها در جمهوري
اسلامي
بسيار
ناگوار است و
حقوق زندانيان
به نحو تأسف
باري همواره
نقض مي شود(به
عنوان نمونه
در سال جاري
دکتر زهرا بني
عامري
در بازداشت
گاه همدان و
ابراهيم لطف
الهي در
بازداشتگاه
سندج
به قتل رسيده
اند)، اما اگر
دهه سوم
انقلاب را با
دهه ي
اول و دوم
مقايسه
کنيم،
وضعيت زندانها
بهبود پيدا
کرده است.کافي
است وضعيت زندانيان
سياسي دهه سوم
را با
زندانيان
سياسي دو دهه
ي گذشته
مقايسه
نمائيم تا
مدعا تأئيد شود.بهبود
وضعيت
زندانها ربطي
به روساي
جمهور ندارد،
سازمان
زندانها زير
نظر قوه ي
قضائيه است.
بازجويان
پرونده هاي
مهم، کارشان
را با بيت
رهبري هماهنگ
مي کنند، نه
جاي ديگر.
شاخص
چهارم:سرکوب
اجتماعي: طرح
"ارتقاي امنيت
اجتماعي" يکي
از پروژهاي
سرکوب
اجتماعي رژيم
است.از ابتداي
پيروزي
انقلاب
تاکنون، رژيم
از طريق
کاربرد زور،
پوشش مردم را
مطابق با
الگوي مطلوب
خود مي
کند.تابستان
هر سال، اجراي
طرح اوج مي
گيرد.اولاً:
در همان
ابتداي
انقلاب با
اعمال به شدت
قهر آميز همه
ي زنان را
باحجاب
کردند.ثانياً:
هيچ کس نمي
تواند مدعي
شود که بدترين
دوره ي برخورد
با پوشش زنان
، دوره ي
احمدي نژاد
است.ثالثاً :
جمهوري
اسلامي در
اعمال قهر آميز
الگوي پوشش
خود شکست
خورده و نسل
جوان کشور از
سبک هايي از
زندگي پيروي
مي کنند که
مطلقا مقبول
رژيم نيست.
شاخص
پنجم:سياست
هاي
پوپوليستي:
سياست هاي
زمامداران
جمهوري اسلامي
در طول سه دهه
ي گذشته کاملا
پوپوليستي بوده
است. قبل از
انقلاب گفته
مي شد، آمريکا
و خاندان شاه
پول نفت را
بالا مي کشند.
به مردم وعده
داده مي شد که
پس از انقلاب
پول نفت را
ميان آنان
توزيع خواهند
کرد. پس از
پيروزي
انقلاب، گرچه
پول نفت درب
منازل نرفت ،
اما سياست هاي
اقتصادي
تماماً
پوپوليستي
بود.اين سياست
هيچگاه کنار
گذاشته نشده
است، بلکه با
شدت و ضعف
همواره تعقيب
شده است. قيمت
بسيار نازل
انرژي در
ايران، ناشي
از سياست هاي
پوپوليستي
است. احمدي
نژاد،
شعارهاي اول
انقلاب را
الگوي خود
قرار داده
است.طرح پنجاه
هزار توماني
مهدي کروبي
يکي ديگر از
مصاديق سياست هاي
پوپوليستي
است.احمدي
نژاد سياست
هاي پوپوليستي
را تشديد کرد.
اعطاي وام
ازدواج، و اشتغال
و طرح هاي
کوچک، وام هاي
ارزان مسکن و ...
برخي از اين
مواردند که به
طور همزمان به
اجرا در آمدند.آثار
تورمي وام هاي
کوتاه مدت
مسکن امروز
کاملاً مشهود
است.
پوپوليسم
زباني، بخش
مهمي از
پوپوليسم
احمدي نژاد
است. احمدي
نژاد از زبان
کوچه و بازار
استفاده مي
کند.اين زبان
هر آفتي که
براي عرصه سياسي
داشته ، يک
نکته غير قابل
انکار است. صراحت
احمدي نژاد در
انتقاد از
مخالفان
سياسي اش ،
مخالفان را هم
به صراحت
وادار کرده
است. به نحوي که
حجم حملات
گزنده به شخص
احمدي نژاد در
طول دو سال
اخير، نسبت به
روساي جمهور
قبلي بسيار قابل
توجه
است.انتقاداتي
که مخالفان احمدي
نژاد از او مي
کنند و
تعابيري که در
باره او به
کار مي برند،
مخالفان خاتمي در دوره
ي او با وي
نکردند.مخالفان
خاتمي و اصلاحات،
با
برافراشتن بيرق
دفاع از دين به
مقابله با
اصلاحات
برخاستند."دشمن
امام زمان"، "
دشمن امام
حسين" و ... و
اعلام کفن
پوشيدن مراجع
تقليد به دليل
يک مقاله ۲
صفحه اي در يک
نشريه
دانشجويي
يکصد و پنجاه
نسخه اي،برخي
از اتهامات آن
دوران عليه
اصلاح طلبان
بود. اگر اصلاح
طلبان به بي
ديني متهم مي
شدند، احمدي
نژاد به
"دينداري
خرافه آميز"
و سحر
وجادو متهم مي
شود. حتي
کساني تا آنجا
پيش رفته اند که
بلا دليل وي
را
ديوانه مي
خوانند.
چند
نمونه ي زير
نشان مي دهد
که زبان احمدي
نژاد، زباني
متناسب با خود
و در مقابل
خود، آفريده است.
احمدي نژاد با
زباني تند رد
صلاحيت شدگان
براي
انتخابات
مجلس هشتم را
سرزنش کرد.
استفاده از
اين زبان اين
امکان را براي
محسن آرمين فراهم
آورد که با
همان زبان با
او به مقابله
برخيزد. آرمين
مي گويد:"اگر
قرار شود به
افراد فاقد
صلاحيت به
سبب هزينه اي
که بر کشور
تحميل مي کنند
توصيه شود که
از
کانديداتوري
صرف نظر کنند
قطعاً شخص
احمدي نژاد از
نخستين کساني
خواهد بود که بنابر
اين توصيه و
با توجه به هزينه
هاي گزافي که
در بخش هاي
مختلف سياسي ،
ديپلماتيک،
اقتصادي و... بر
کشور تحميل
کرده است بايد
از حضور در
انتخابات منع
شود". آرمين در
ادامه، ضمن
تأکيد بر "فضاحت
مديريت سرماي
اخير" به
وسيله دولت،
اقدام دولت
احمدي نژاد را
"رسوا" و
سخنان شخص
احمدي نژاد را
"از نظر تندي،
افراط و
همچنين منطق و
استدلال از
سنخ ادبيات
کيهاني به
شمار" مي آورد[۸].
سيد محمد صدر
معاون وزارت
خارجه در
دوران خاتمي
درباره ي
احمدي نژاد مي
گويد:" اولين
ويژگي سياست
خارجي آقاي
احمدي نژاد
نگاه غير علمي
و توهم آلود
به سياست
خارجي همراه
با خودشيفتگي(نارسيسيزم)
است.اين ويژگي
، ويژگي اي
است که فرد
خويش را محور
جهان مي بيند...
اينکه رئيس
جمهور کشور
براي رئيس يک
کشور ديگر
نامه بنويسد و
طرف مقابل نيز
پاسخ آن را ندهد
و بگويد که
اين نامه
اصلاً ارزش
جواب دادن
ندارد، خيلي
اهانت آميز
است...ويژگي
دوم سياست
خارجي آقاي
احمدي
نژاد...ناشي از جهل
مرکب
مي باشد،
يعني اينکه
نمي داند که
نمي داند و در
نتيجه از کسي
هم نمي
پرسد...احمدي
نژاد به انجام
سفر نياز
دارد...احمدي
نژاد در
سازمان ملل
پاي صحبتهاي
بوش که به
اعتقاد من
نادان ترين
رئيس جمهوري
آمريکاست، مي
نشيند در حالي
که او اعتنايي
به سخنراني وي
نمي
کند...ويژگي
ديگر، طرح
مطالب خلاف
واقع است"[۹].عبدالله
رمضان زاده
،سخنگوي دولت
خاتمي، درباره
احمدي نژاد مي
گويد:" من
متأسفم که
آقاي رئيس
جمهور اين
چنين کلمات
بي پايه اي به
زبان مي آورد"[۱۰].
حسين مرعشي
درباره ي
احمدي نژاد مي
گويد:"شما
رئيس جمهوري
را مي بينيد
كه در سال سوم
رياست جمهوري
همانند دوران تبليغات
رياست جمهوري
سخنراني هاي
داغ انتقادي
مي كند و از
وجود
مافياهاي
مختلف در نفت
و گاز و
اخيراً هم در
قطع گاز
تركمنستان
خبر مي دهد و
من و شما که
محكوم به تحمل
حاكميت ايشان هستيم
هم مي گوييم
بارك الله چه
رئيس جمهور خوب
و دلسوزي... من
سالهاست به
اين نتيجه
رسيده ام كه
رمز پايداري حكومت
افراد نالايق
در اداره پاره
اي از امور
کشور و نيز
عدم بهبود
امور، همين اخلاق
فرصت طلبانه
مسئولان و شرم
و حياي مردم
است"[۱۱]. مرعشي
ميليون ها
نامه ي نوشته
شده به احمدي
نژاد را ناشي
از نداري مردم
و پول دادن او
به آنها مي
داند. مي گويد
وقتي احمدي
نژاد:" يک
آقايي است که
اگر نامه به
او بدهي ،
چيزي در پاکت
مي گذارد و پس مي
دهد در اين
صورت چه کسي
نمي نويسد...
رئيس دولتي که
مي خواهد تورم را
پائين بياورد
بايد بي
انضباطي مالي
خود را اصلاح
کند"[۱۲].
مصطفي تاج
زاده هم مي
گويد، سخنان
احمدي نژاد
نشان مي دهد :"
دولت
نهم نهتنها
در زمينه
اجرايي و
اقتصادي بيكفايت
است و روز به
روز بر دامنه
گراني و تورم
افزوده و مردم
را در
تنگناهاي
گوناگون قرار
داده است،
بلکه در زمينه
رقابت
انتخاباتي با
منتقدان خود
هم تنگنظر
است و هم ناصادق...
آقاي
پورمحمدي نيز
به دروغ مي
گويد بيشتر
رد صلاحيتشدگان
اصولگرا
هستند... آقاي
احمدي نژاد ما
را سرزنش مي
کند که چرا
ثبت نام كرده
ايد. حال آنکه
سرزنش متوجه
کساني است که
به شعور و
اصالت ملت
ايران توهين و
حقوق
ايرانيان را
نقض مي کنند.
از آزادي سخن
مي گويند و استبداد
مي ورزند"[۱۳].
عبدالله
رمضان زاده مي
گويد:" در
سياست خارجي
مهم اين است
که ماجراجو
نباشيم...
سياست خارجي
دولت نهم ماجراجويانه
است... هيچ
دولتي همانند
دولت احمدي
نژاد اشتياق
براي رابطه
برقرار کردن
با آمريکا
ندارد... اين
اشتياق زايد
الوصف
مسئولان براي
ارتباط برقرار
کردن با
آمريکا ،
عاملي در جهت
اين است که
آمريکايي ها
هر طور که مي
خواهند با ايران بازي
کنند... دولت
نهم صلاحيت
هيچ مذاکره اي
را در عرصه ي
خارجي ندارد و
براي همين نيز
مسأله از جاي
ديگر هدايت مي
شود و براي
مذاکره با
مصر، حداد
عادل و ناطق
نوري مي روند
و براي مذاکره
با فرانسه
ولايتي
انتخاب مي شود
و به اعتقاد
من مذاکرات
خارجي بايد از
خارج از دولت
کنترل شود که
اين کار در
حال حاضر
انجام مي شود"[۱۴]. نمونه
هاي ارائه شده
، سخنان اصلاح
طلبان است.
اما اگر به
سخناني که
ديگران، مثلاً
دانشجويان،
درباره ي
احمدي نژاد گفته
اند توجه شود،
پوپولسيم
زباني با شدتي
بسيار بيشتر
مشاهده خواهد
شد.
شاخص
ششم: اعتراض
اجتماعي:
دوران احمدي
نژاد نه تنها
دوران فاشيسم
نيست، بلکه
بيش از حتي دوران
خاتمي شاهد
رشد
گروه هاي
اجتماعي معترض
هستيم که از
طريق هويت
يابي به دنبال
علايق و
مطالبات و ترجيحات
خود
هستند.براي
اولين بار
زنان فعال،
دانشجويان،
معلمان،
کارگران،
اقليت هاي قومي
و مذهبي در
حال تشکل يابي
اند.
دانشجويان طي
دو سال اخير،
از همه ي گروه
هاي اجتماعي
فعال تر و
سياسي تر بوده
اند. به همين
دليل،
بيشترين
هزينه را آنان
پرداخته
اند.در اثر کوشش
مداوم آنها،
دولت احمدي
نژاد مجبور شد
رئيس دانشگاه
تهران و رئيس
کوي دانشگاه
تهران را برکنار
کند. حتي اگر
هدف دولت از
اين تغييرات ،
افزايش سرکوب
باشد، خود اين
هدف حکايت از
آن دارد که
روساي قبلي
قادر به کنترل
دانشجويان نبوده
اند و فعاليتي
وجود دارد که
بايد کنترل و
سرکوب شود.
سرکوب
کارگران به
دليل آگاهي
صنفي آنان است
که بخوبي
دريافته اند
که بدون
اتحاديه ي
مستقل کارگري
نمي توانند از
منافع و
مطالبات خود
دفاع کنند و
اتحاديه
مستقل کارگري
هم محصول
نافرماني
مدني است ، نه
بذل و بخشش سلطان
که با قدرتمند
شدن جامعه به
شدت مخالف
است.
.البته
مي توان رشد
اين نوع
فعاليت ها را
محصول شکست
اصلاحات تلقي
کرد و فعالينش
را محصول تحولات
فکري دوران
اصلاحات و
ارتباط يابي
هاي آن دوران
به شمار آورد. دوره
اصلاحات فرصتي
فراهم آورد تا
کادرهاي جنبش
هاي اجتماعي
نوپاي امروز
در آن فرصت مهارت
هاي اجتماعي و
سياسي پيدا
کنند.برخي از
کادرهاي
امروز اين
جنبش ها ،
کساني هستند
که در دوره
اصلاحات و
بخصوص در
روزنامه ها ،
کار سياسي ياد
گرفتند و
ارتباطات
اجتماعي
برقرار کردند.
شاخص
هفتم: توانايي
و جسارت و
عرضه: برخي بر
اين باورند که
احمدي نژاد
برخلاف نظر
خامنه اي،
افرادي چون
علي
لاريجاني،
عبدالله
ذالقدر،نقدي
و... را از کار
برکنار کرده و
با فردي چون
قاليباف
برخوردهاي
تندي داشته است.
فرض کنيم که
اين مدعا
تماماً صحت
داشته باشد،
در اين صورت
چه چيز اثبات
خواهد شد؟ آيا
اين پرسش به
ذهن خطور
نخواهد کرد که
پس چرا خاتمي
دري نجف آبادي
را وزير
اطلاعات کرد؟
چرا افراد
مورد تأئيد
رهبر را مسئول
پيگيري قتل
هاي زنجيره اي
کرد؟چرا
خاتمي جسارت
ايستادن در
برابر
درخواست هاي
غير قانوني
رهبري را نداشت؟
شاخص
هشتم:شوراي
عالي امنيت
ملي: رئيس
جمهور، رئيس
شوراي عالي
امنيت ملي
است.ولي ترکيب
اين شورا به
گونه اي است
که کاملاً در
دست رهبري
است، ضمن آنکه
مصوبات آن پس
از تأئيد رهبر
قابل اجراست.
اين شورا به
نام امنيت ملي،
به طور مداوم
به
"سانسور
رسانه ها" مي
پردازد. اين
نوع اقدامات
در زمان
هاشمي، خاتمي
و احمدي نژاد
صورت گرفته
است. مي توان با
مقايسه موارد
ابلاغ شده
دريافت که در
دوره ي احمدي
نژاد اين امر
تا چه حد
افزايش يافته
است. يک نمونه
آن نامه ي
نمايندگان
مجلس ششم به آقاي
خامنه اي است
که با دستور
خاتمي، به
عنوان رئيس
شوراي امنيت
ملي ،
مطبوعات از انتشار
آن ممنوع
شدند.خاتمي به
عنوان رئيس شوراي
عالي امنيت
ملي دستور مي
دهد که نامه ي
نمايندگان ،
در مجلس هم
قرائت نشود.
کروبي در اين
خصوص مي
گويد:"روز
شنبه بود که
به جلسه شوراي
عالي امنيت
ملي رفته
بوديم احساس
کردم که وضع
مطلوبي حاکم
نيست و بخش
مهمي از اعضأ
بويژه نيروهاي
مسلح از اوضاع
ناراحت هستند.
در همان حال
ديدم که يکي
از فرماندهان
نظامي آنجا در
حال توزيع
نامه است... به
هر حال در
جلسه شوراي
عالي امنيت
ملي ، ديدم
آقاي خاتمي
بسيار برافروخته
شد و نامه اي
به رئيس دفترش
که برادرش بود
، نوشت و گفت
به روزنامه ها
اعلام کنيد نامه
را منتشر
نکنند، بعد هم
آقاي ربيعي را
فرستاديم که
حتماً تاکيد
شود ، روزنامه
ها آن را
منتشر
نکنند.همان جا
آقاي خاتمي با
توجه به
حساسيت مجلس
گفت:در مجلس
هم نخوانند.من
آمدم خودم بر
کارم تکيه
کردم ، بنا
نداشتم از کسي
هزينه کنم و
هزينه هم
نکردم، همان شب
يک فرد مهم و
حساس به من
تلفن کرد و
گفت: اگر
اين نامه در
مجلس خوانده
شود راديو
مجلس قطع مي
شود، من هم به
آنها گفتم شما
نبايد راديو
را قطع کنيد
زيرا راديو
مجلس در اختيار
رئيس مجلس است
و با دستور
رئيس قطع مي شود
ولي من جلوي
اين قضيه را
مي گيرم و حتي
اگر لازم باشد
مي گويم که
راديو را قطع
کنند"[۱۵].آقاي
خامنه اي با
اينکه براي
حبس طولاني
آيت الله
منتظري به هيچ
مصوبه اي نياز
نداشت، آيت الله
منتظري را با
مصوبه ي شوراي
عالي امنيت ملي
سالها در
منزلش زنداني
کرد. اخيراً
رحمان فضلي
قائم مقام علي
لاريجاني در
شوراي عالي امنيت
ملي، نحوه ي
تصميم گيري در
شوراي عالي
امنيت ملي را
بازگو کرده
است. مي گويد:"
مکانيسم
تصميم گيري در
شوراي عالي
امنيت ملي به
گونه اي است
که امکان وقوع
چنين مسله اي[اختلاف
نظر] اساساً
نيست چون
فرماندهي و
تصميم گيري در
شوراي عالي
امنيت ملي در
موضوعات کلان
و اصولي
نهايتاً توسط
مقام معظم رهبري
اتخاذ مي شود
و تصميم ايشان
براي همه لازم
الاجرا است ...
تصميمات با
مقام معظم
رهبري است و
دولت مجري آن
است"[۱۶].
در
دوره ي احمدي
نژاد، شوراي
عالي امنيت
ملي سانسور
مطبوعات را
افزايش
داد.برخي از
نمونه ها به
قرار زير
است:ممنوعيت
بحث هاي
منتقدانه در
خصوص مسائل
هسته اي،
ممنوعيت بحث
در خصوص
ناآرامي هاي
کردستان و
اهواز و
زاهدان،
ممنوعيت بحث
در خصوص
ناآرامي هاي
ناشي از کوپني
کردن بنزين و غيره.
نکته ي
جالب توجه
ديگر اين است
که "هيأت
نظارت بر
مطبوعات"
براي توقيف
ماهنامه ي
زنان به مصوبه
ي نشست ۲۹۸ به
تاريخ ۲۸ آبان
۱۳۷۹ شوراي
عالي امنيت
ملي استناد
کرده است.
براساس قانون
مطبوعات :"
مصوبات شوراي
عالي امنيت ملي
براي مطبوعات
لازم الاجرا
است و در صورت
تخلف ، دادگاه
مي تواند
نشريه را
موقتاً تا دو
ماه توقيف و
پرونده را
خارج از نوبت
رسيدگي نمايد".
شاخص
نهم: حضور
نظاميان در
عرصه ي سياسي:
يکي از شاخص
هاي بسيار مهم
در ساختار
سياسي
ايران،
حضور و دخالت
نظاميان در
مسائل سياسي و
فعاليت هاي
اقتصادي است.
آقاي خميني به
شدت مخالف
دخالت
نظاميان( يعني
سپاه) در امور
سياسي بود و
لذا در موارد
عديده
مخالفت علني
خود را به شدت
تمام اعلام داشت[۱۷].
پس از فوت
آقاي خميني و
انتصاب آقاي
خامنه اي به
رهبري، اين
راهبرد تغيير
کرد.دليل اين
امر تا حدود
زيادي روشن
است. آقاي
خميني يکي از
مراجع مسلم
تقليد بود،
اين امر
پايگاه مهمي
در حوزه هاي
ديني و توده
هاي ديندار
براي وي فراهم
مي آورد. آقاي
خميني رهبر انقلاب
و شخصيتي
کاريزماتيک
بود. او براي
زمامداري
سياسي به ورود
نظاميان به
عرصه ي سياست
و اقتصاد
نيازي نداشت.
اما آقاي
خامنه اي فاقد
همه ي اينها
بود. حتي
جامعه ي
مدرسين حوزه ي
علميه قم حاضر
نبود وي را به
عنوان يکي از
مراجع تقليد
به مردم معرفي
کند.سپاه
پاسداران پس از
محاصره اجلاس
جامعه ي
مدرسين موفق
به دريافت
گواهي مرجعيت
آقاي خامنه اي
از آنان شد.
آقاي خامنه اي
نه رهبر
انقلاب بود، و
نه شخصيتي
کاريزماتيک
دارد.از اين
رو ،استفاده
از نظاميان،
براي يک رهبر
غير
دموکراتيک،
تنها راه پيش
روست.
آقاي
خامنه اي از
ابتداي به
کارهاي نظامي-
امنيتي
علاقه داشت.وقتي
دکتر چمران در
کابينه
بازرگان وزير
دفاع شد، او
هم زمان معاون
وزير دفاع و
نماينده ي
آقاي خميني در
وزارت دفاع
بود. در ستاد
مشترک ارتش
مستقر شد.ري
شهري را به
عنوان رئيس
دادگاه ارتش
معرفي کرد. در
جريان کودتاي
نوژه از نزديک
مسائل را
تعقيب مي کرد.
در زمان تشکيل
وزارت
اطلاعات،
اقاي خامنه اي
در مقام رياست
جمهوري، با
اين استدلال
که براي رئيس
جمهور چيزي
باقي نمانده،
مي گفت سازمان
اطلاعاتي
نظام بايد زير
نظر رئيس
جمهور باشد.
وقتي به عنوان
رهبر از سوي
مجلس خبرگان
انتخاب شد، در
اولين
ديدار اعضاي
هيأت دولت با
وي، "نظريه
رعب" خود را
با آنها در
ميان مي
گذارد. براساس
تلقي آقاي
خامنه اي از
قرآن و تاريخ
اسلام، يک
اقليت فداکار
با ارعاب و
ترور توانست اکثريت
خاموش را دور
خود گرد آورد
و بر آنها حکومت
کند. آقاي
خامنه اي به
اعضاي کابينه
ي مهندس موسوي
گفت : "حکومت
بايد متکي بر
يک جمع فداکار
باشد. اکثريت
مردم در حکومت
خاموشند. يک
جمع فداکار مي
تواند از طريق
ايجاد رعب
حکومت را
پايدار نگاه دارد".
در همان جلسه
عطاءالله
مهاجراني با استناد
به آيه ۱۵۱ آل
عمران( سنقلي
في قلوب الذين
کفروا الرعب بما
اشرکوا بالله
مالم ينزل به
سلطاناً) از
وي پرسيده بود
که قرآن مي
گويد رعب در
دل کافران
موثر است
.بسياري از
آنها که امروز
مسأله دارند
از مومنانند،
و در مقابل
رعب مي
ايستند. اما
رژيم
سلطاني اي که
آقاي خامنه اي
تداوم بخشيد،
بنايش بر اين
قرار گرفت که
از نيروهاي خقيه
براي ايجاد
رعب به منظور
تثبيت و تداوم
نظام استفاده
کند. ترور
دگرانديشان
در داخل و خارج
از
کشور،براساس
نظريه رعب، در
دستور کار قرار
گرفت. براي
بسياري از
مردم اين پرسش
مطرح بود که
چرا نيرو هاي
وزارت
اطلاعات برخي
از مخالفان را
با کارد سلاخي
کرده اند؟
پاسخ روشن
است: هدف اصلي
ايجاد رعب در
دل دگرانديشان
و دگرباشان
بود. گفتمان
آقاي خامنه اي
، گفتمان
نظامي- امنيتي
است.
آقاي
خامنه اي رفته
رفته پاي سپاهيان
را به سياست و
اقتصاد ايران
گشود و هر چه
زمان پيش رفت،
اين حضور و
دخالت بيشتر و
پر رنگ تر
شد.انتصاب
سپاهيان به
رياست صدا و
سيما يکي از
مصاديق اين
پروژه بود.
هريک از
فرماندهان
نظامي که
بخواهد در يک
پست سياسي
مشغول به کار
شود، بايد
اجازه ي رهبر
جلب شود.در
هفتمين دوره ي
مجلس شوراي
اسلامي،
تعداد بيشتري
از نظاميان به
مجلس راه يافتند.پس
از آنهم در
انتخابات
شوراهاي شهر
تعداد ديگري
از آنها وارد
شوراهاي شهر
شدند.تا اين
مرحله احمدي
نژاد نقشي
ندارد. پس از
انتخاب احمدي
نژاد به رياست
جمهوري، اين
روند، تشديد
شد.در حوزه ي
اقتصاد، از
آغاز
زمامداري خامنه
اي، نه تنها
امتيازهاي
بسياري
به نظاميان
داده شد، بلکه
رفته رفته
پروژه هاي اقتصادي
کلان به سپاه
واگذر شد.
در
انتخابات دوم
خرداد ۷۶
عبدالله
ذالقدر به طور
جدي براي
پيروز ي ناطق
نوري فعاليت
مي کرد.دخالت
فرماندهان
سپاه و بسيج
در مسائل
سياسي ،براي
نابودي
اصلاحات، در
دوران
اصلاحات
افزايش
يافت.در هر
مسأله اي آنها
در مقابل
اصلاح طلبان
قرار مي
گرفتند. يک نمونه ي
آن طرح هاي
دوگانه خاتمي
به مجلس بود.
کروبي يکي از
اين موارد را
توضيح داده
است:"براي
سخنراني به
کنگره ي سراسري
سپاه که هر
ساله برگزار
مي شود ...رفتم...بعد
آمديم در جلسه
اي که
فرماندهان
ارشد حضور داشتند،
يکي از
فرماندهان با
سابقه و معروف،
به غير از
فرمانده کل
سپاه، رو کرد
و گفت: ماجراي
اين نظارت
استصوابي چه
مي شود، گفتم،
هنوز قانون به
ما نرسيده ،
وقتي آمد ،
ببينيم چه کار
مي کنيم؟ او
بلافاصله
سوال دوم را طرح
کرد و پرسيد
شما در باره
نظارت
استصوابي چه
مي کنيد؟ گفتم
نظر من اين
است که کاري
کنيم که
بتوانيم در
اين کشور
زندگي کنيم ،
هم در وزارت
کشور در شوراي
نگهبان و هر
کس هر کاري
خواست نتواند
انجام دهد.اسم
چهار نفر را
بردم،دو نفر
از وزارت
کشور، دونفر
از شوراي نگهبان.وقتي
اين را گفتم ،
يک روحاني
سرشناس حاضر
در جلسه،از
عدالت شوراي
نگهبان صحبت کرد
و به ستايش
اعضاي شورا
پرداخت،من هم
گفتم قبول
دارم،شوراي
نگهبان عادل
است، عدالت دارد
اما سوال دارم
اگر مثلاً دو
نفر از اعضاي
شوراي نگهبان
تغيير کنند و
دو تا از
مراجع محترم
تقليد مانند
آيت الله
صانعي و آيت
الله موسوي
اردبيلي
بيايند، شما
اين حرف ها را
مي زنيد؟يک
دفعه آن
فرمانده عزيز
که سوال کرده
بود،گفت: اگر
اينها
بيايندما
بايد به
بنگلادش برويم.
من هم گفتم
اين طرفي ها
هم مي گويند
اگر اين
آقايان
اينطور عمل
کنند ما هم
بايد به افغانستان
برويم"[۱۸].
همانطور که
ديده مي شود ،
فرماندهان
سپاه، خود را
محق مي دانند که
از رئيس مجلس
در خصوص اصلاح
قانون
انتخابات
توضيح
بخواهند و
اجازه ندهند
نظارت استصوابي
لغو شود.نمونه
ي ديگر،
ممانعت سپاه
از ادامه ي
کار فرودگاه
امام در اواخر
دولت خاتمي
بود. به گفته ي
بهزاد نبوي:"
شركت تاو تعهد
كرده بود ظرف
دو سال فاز دو
فرودگاه امام
را عملياتي
كند. اين در
حالي بود كه
فاز يك فرودگاه
۲۹ سال طول
كشيده بود.
ظرفيت فاز يك
اين فرودگاه ۶
ميليون مسافر
در سال بود كه
با تكميل فاز
دو ۹ ميليون
به اين رقم
اضافه ميشد.
تمامي هزينهها
را طرف ترك مي
پرداخت و
هزينه اش را
از محل عوارض
خدمات
فرودگاهي
جبران ميكرد
اما نتيجهاش
را ديديد. با
هواپيماي
جنگي و تانك
زره پوش مانع
اجراي
قراردادشدند
وپس از گذشت
بيش از دو سال
از آن روز هيچ
اقدام
جايگزيني هم
صورت نگرفته
است"[۱۹].
در
خصوص حضور
نظاميان در
عرصه ي سياسي،
دو مسأله بايد
مورد رسيدگي
قرار گيرد.
اول :نوع و شکل روابط
نظاميان با
رهبر.برخي بر
اين گمانند که
سپاهيان يک
نيروي مطيع
محض رهبري
نيستند، آنها
رفته رفته به
يک جريان
مستقل
قدرتمند
تبديل شده اند
که حتي قادرند
در مقابل رهبر
ايستاده ،در
برخي از
موارد
خواست خود را
به او تحميل
کنند و در
موارد ديگري،
فرامين او را
ناديده
بگيرند. در
مقابل ، تحليل
ديگر، رابطه ي
آقاي خامنه اي
با سپاه را
همانند رابطه
ي شاه با ارتش
و ساواک به
تصوير مي کشد.
اينان، اگر حمايت
رهبر را
نداشته
باشند، به
سرعت محو مي
شوند.افرادي
چون محسن
رضايي و رحيم
صفوي و قاليباف،
پس از رفتن از
سپاه، به هر
چه دست يافته
اند، رهبر به
آنها داده
است. دوم: بررسي
شدت حضور
اينان در عرصه
ي سياسي در سه
دوره رياست
جمهوري گذشته
است.در اينجا
به برخي از موارد
گسترش حضور
نظاميان در
عرصه ي سياست
و اقتصاد در
دوره ي احمدي
نژاد
اشاره خواهد شد:
در
دوره ي احمدي
نژاد بودجه ي
نظامي ايران،
نسبت به دوره
ي خاتمي، دو
برابر شد.
تعداد
افراد نظامي
حاضر در
مجلس، کابينه،
استانداران،
معاونين
وزرا،
شهرداري ها و
شورا هاي شهر
بسيار رشد
کرده است.
بيشتر نيروهاي
معرفي شده
توسط احمدي
نژاد داراي
سوابق نظامي ،
اطلاعاتي و
دادستاني
هستند.
حضور
نهادهاي نظامي
در فعاليت هاي
اقتصادي
افزايش
چشمگير پيدا
کرده و رسميت
يافته
است.واگذاري
قراردادهاي
نفتي به سپاه
پاسداران ، يک
نمونه از اين
گونه
فعاليتهاست.
نمونه ي ديگر،
" حل و فصل" اختلافاتي
است که در
مورد فعاليت
هاي غير
قانوني اين
نهادها وجود
داشته و به
آنها جنبه ي رسمي
و قانوني
بخشيده است.کل
نوار شمال
تهران در
ارتفاعات
البرز در دهه
هاي ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰
به زير شهرک
هاي مسکوني،
آپارتمان
سازي و غيره
رفت. سازنده ي
تمام اين
پروژه ها
نيروهاي نظامي
و انتظامي
(سپاه، ارتش،
نيروي
انتظامي) بوده
اند.شهرداري
ها تادوره ي
احمدي نژاد از
صدور پايان
کار ساختماني
به اين ساخت و
سازها خود
داري کردند و
اين امر امکان
رسميت يافتن و
دريافت سند
قانوني براي
اين
واحدها را
ناممکن مي
کرد.در دوره ي
احمدي نژاد
شهرداري براي
تمام اين واحد
ها پايان کار
صادر کرد و در
برابر آن، از
ماشين آلات
اين نهادها در پروژه
هاي شهرداري
ها استفاده
کرد.دريافت "پايان
کار" و رسميت
يافتن اين
تأسيسات ارزش
آنها را به
شدت بالا برد
، آنها را از
خدمات کامل شهري
و حمل و نقل
بهرمند ساخت و
باعث جا به جا
شدن مقادير
عظيم سرمايه
شد.
دستيابي
بيشتر اين
نهاد ها به
اعتبارات
بانکي و وام
هاي ارزان.
يکي از مشکلات
نظام بانکي
"بدهي هاي معوقه"
است.بخش بزرگي
از مشتريان بد
حساب و داراي
"بدهي معوقه"
شرکت هاي
اقماري
نهادهاي نظامي
و انتظامي و
امنيتي هستند.
آخرين
مورد ثروتمند
کردن
نظاميان، "طرح
تشکيل سازمان
بسيج
سازندگي"
جديدترين مصوبه
ي مجلس
است که پروژه
هاي اقتصادي
را به بسيج
واگذار کرد.
اين طرح به
شدت تبعيض
آميز،دستگاه بورکراسي دولت را
بزرگتر و بخش
خصوصي را منتفي
مي سازد[۲۰].
سرلشکر
پاسدار،حسن
فيروزآبادي،رئيس
ستاد کل
نيروهاي
مسلح، در
صبگاه ۱۲ بهمن
آن ستاد، خطاب
به نيروهاي
مسلح گفت:" امريكا به
عدهاي مرعوب
و فريفته غرب
اميد بسته
است؛ آنها كه
نامه نوشتند
تا با بوش
بسازند و به
رهبري نوشتند
تا با بوش
بسازد و در
مجلس تحصن
كردند و در دانشگاهي
كه ۵۰ سال
مظهر مبارزه
با امريكاست و
هنوز خون شهيدان
مبارزه با
استكبار در آن
ميجوشد نفوذ
كردند و به
نفع امريكا شعار
دادند كه ملت
ايران بايد
اينها را
بشناسند.
مبادا آنها كه
امريكا به
آنان دل بسته
بتوانند به
كرسيهاي
مجلس شوراي
اسلامي دست
يابند و باز
آن كنند كه
كردند... جز
اين نيست كه
اين جناحها و
اشخاص مورد
حمايت بوش،
منافع امريكا
را تأمين ميكنند
و بوش منافع
خود را از طرف
آنها تأمين
شده ميبيند.
مگر ملت ايران
يك بار طعم
اين ننگ را
نچشيده است"[۲۱].
اگر اتهام هاي
بلا دليل
ناديده گرفته
شود، دخالت
رئيس ستاد
نيروهاي مسلح
در امري تماما
سياسي را نمي
توان ناديده
گرفت.
مورد
ديگر، انتصاب
عليرضا افشار
به عنوان رئيس
ستاد انتخابات
کشور مي باشد.
مطابق نص صريح
قانون
انتخابات،
حضور نيروهاي
نظامي در هيچ يک
از مراحل
انتخابات به
عنوان مسئول
برگزاري
انتخابات
مجاز نمي
باشد. از سوي
ديگر تعداد
زيادي از
نظاميان در
هيأت هاي
اجرايي و هيأت
هاي نظارت
استاني حضور
دارند.
مقايسه
ي وضعيت سياسي
دوران رياست
جمهوري احمدي
نژاد با وضعيت
سياسي روساي
جمهوري قبلي
نمايانگر يک
روند رو به
پيش است. آقاي
خامنه اي نه
شخصيتي
کاريزماتيک
است، نه
پايگاهي در
سنت دارد، نه
از مشروعيت
قانوني-
عقلايي(دموکراتيک)
بهره مند است.
"سلطان نفتي-
امنيتي" ، با
اتکاي به
دلارهاي نفتي، از
جامعه ي مدني
بي نياز
است و با
اتکاي به
دستگاه هاي
نظامي- امنيتي
، براساس
ارعاب،
حکمراني مي
کند. سلطان به
وسيله نيروهاي
غيبي حکومت
نمي کند، سهل
است ، غيبي
ترين
نيروهايش
،يعني
سربازان
گمنام امام
زمان ، نيروهاي
وزارت
اطلاعات اند.
چه رسد به
سپاه و بسيج
که نيروهاي
کاملاً
مشهودند.
فرايند وارد
کردن نظاميان
به عرصه سياست
بسيار خطرناک
است. آوردن
آنها کاري
ساده است، اما
بيرون راندن
آنها به سادگي
آوردنشان
نيست. در اين
چارچوب، اگر
به بالا(عرصه
ي سياسي)
نگريسته
شود،سلطان توانسته
است قواي سه
گانه را يکدست
کند.اما اگر
به پائين
(جامعه ي مدني)
نگريسته شود،
نااميدي از
تحولات بالا
به بسياري از
اقشار اجتماعي
فهمانده است
که تنها راه
دستيابي به
ترجيحات و
منافع،
قدرتمند شدن
از طريق متشکل
شدن حول علائق
و مطالبات خاص
است. اين نقطه
ي اميد دموکراسي
خواهي را بايد
پررنگ کرد.
۲-سياست
خارجي :عمده
ترين و اصلي
ترين انتقاد
بر احمدي
نژاد، در
زمينه ي سياست
خارجي است.
گفته مي شود
که وي با
اتخاذ سياست
هاي نادرست و
بيان سخنان
نسنجيده و
نابخردانه ،
ايران را در مقابل
جهان غرب قرار
داده و کشور
را با خطر حمله
ي
نظامي(آمريکا،
اسرائيل)
مواجه کرده
است. رويارويي
جهان غرب با
دولت ايران و
احتمال حمله ي
نظامي به
کشور،
واقعيتي
انکار ناپذير
است.اما نکته
ي قابل مناقشه
، سهم احمدي نژاد
در اين واقعيت
است.سيد محمد
صدر در سخنراني
در حضور سيد
محمد خاتمي مي
گويد:"احمدي
نژاد شخصاً
تصميم مي گيرد
و سپس اجرا مي
کند. همانگونه
که در تمام
بخشها ي دولت
کارشناسان
نقشي ندارند،
در سياست
خارجي هم
واقعآً اينگونه
است.يعني رئيس
جمهوري سياست
ها را شخصاً
ابلاغ مي کند
و در نهايت
اجرا مي شوند"[۲۲].
اين مدعا با
واقعيت
انطباق ندارد.
اگر قرار باشد
در ساختار
سياسي ايران
شخصي به عنوان
مسئول اين
وضعيت خطرناک
به مردم معرفي
شود، بيش از
همه آقاي
خامنه
اي(فرمانده کل
قوا) سزاوار
پذيرش اين
مسئوليت است ،
نه احمدي
نژاد. حتي مي
توان به طور
مستند نشان
داد که برخي
ديگر از
زمامداراني
که طي سه دهه ي
گذشته جز ارکان
نظام سياسي
بوده اند،
بسيار بيش از احمدي
نژاد در
پيدايش اين
وضعيت موثر
بوده اند.مدعاي
خود را طي چند
مورد مشخص
تثبت خواهم کرد.
۱-۲-
سياست هاي کلي
نظام : سياست
هاي کلي نظام
، خصوصاً
سياست خارجي
دولت، به
وسيله ي رهبر
تعيين مي شود.
محمد رضا شاه
پهلوي هم
سياست خارجي
را در کنترل و
انحصار خود
نگاه مي
داشت.اين نکته
رااصلاح
طلبان هم مورد
تأئيد قرار
داده اند.به
عنوان نمونه ،
صادق خرازي سفير
سابق
ايران در
فرانسه و
مشاور سيد
محمد خاتمي ،
طي مصاحبه اي
با مجله
نيوزويک در
پاسخ به اين
پرسش که :"يكي
از مشكلات
خارجيها اين
است كه آنها
نميدانند چه
كسي ايران را
اداره ميكند
و با چه كسي
بايد صحبت
كنند. وزير
خارجه؟رئيسجمهور؟
سياستمدارهاي
عملگرا مثل
هاشمي
رفسنجاني
رئيسجمهور
پيشين؟ و يا
رهبر آيتا...
خامنهاي؟"
اعلام
کرد:"حكومت
ايران تصميمهاي
سياست خارجياي
كه رهبر اتخاذ
كرده است را
اجرا ميكند.
آمريكاييها
نبايد تلاش
كنند تا بر
رهبر پيشدستي
و با ساير
افراد در
حكومت صحبت
كنند. صحبت با
حكومت ايران
يعني صحبت با
رهبر. وي از هر
كلمهاي كه در
مذاكرات رد و
بدل ميشود
اطلاع دارد.
سياست داخلي
ايران ممكن
است غيرمتمركز
باشد، اما
سياست خارجي
به شدت متمركز
است. آمريكاييها
نبايد گمان
كنند كه ميتوانند
از دسته بندي
هاي داخلي به
سود خود استفاده
کنند"[۲۳].نطق
هاي خاتمي و
احمدي نژاد در
مجامع بين المللي
از مدتها قبل
بايد به تأئيد
رهبر رسانده شود.
۲-۲-
آمريکا: نزاع
و رويارويي
دولت ايران و
دولت آمريکا
امر تازه اي
نمي باشد. سوابق
اين پرونده به
روابط ايران و
آمريکا در دوران
شاه(نقش
آمريکا در
کودتا عليه
محمد مصدق)
باز مي
گردد.اشغال سفارت
آمريکا به وسيله
ي دانشجويان
پيرو خط
امام(که احمدي
نژاد به دلائل
خاص خود با آن
مخالف بود) و
تأئيد قوي آقاي
خميني از اين
عمل، نشان مي
دهد که انقلابيون
چه تصوري از
دولت آمريکا و
سفارت آن در
تهران(لانه ي
جاسوسي)
داشتند.کودتاي
نوژه توطئه ي آمريکا
تلقي
شد.بدون
ترديد از
ابتداي
پيروزي
انقلاب، دولت
آمريکا
همواره در صدد
مقابله ي با
رژيم برآمده از
انقلاب بوده
است. بنابر
ادعاي
زمامداران
ايران، دولت
آمريکا يکي از
عاملان اصلي
تحريک
صدام حسين براي
حمله ي به
ايران بود.
هشت سال جنگ
با عراق، نزديک
نيم ميليون
کشته و يک
هزار ميليارد
دلار خسارت
مادي براي
ايران به
ارمغان آورد.
پس از فتح
خرمشهر،
پيشنهاد
اعراب براي
صلح در برابر
پرداخت
خسارت،به
وسيله ي
زمامداران
حاکم بر ايران
رد شد.براي
اينکه، مي
خواستند در
عراق با
سرنگوني
صدام، حکومت
اسلامي تشکيل
دهند.براي
اينکه آقاي
خميني شعار سر
مي داد:" جنگ
جنگ تا رفع
فتنه از
عالم"، "راه
قدس از کربلا
مي گذرد". حتي
شانزده روز
پيش از پذيرش
قعطنامه ي ۵۹۸
، در تاريخ ۱۳/۴/۱۳۶۷
آقاي خميني
خطاب به
مسئولين
نظام،خواهان
جنگ تمام عيار
عليه آمريکا و
صدام شده و
ترديد در
ادامه ي جنگ
را خيانت به
پيامبر اسلام
تلقي مي کند.
مي گويد:"مسئولين
نظام بايد
تمامي هم خود
را در خدمت
جنگ صرف کنند.
اين روزها
بايد تلاش
کنيم تا تحولي
عظيم در تمامي
مسائلي که
مربوط به جنگ
است به وجود
آوريم. بايد
همه براي جنگي
تمام عيار
عليه آمريکا و
اذنابش به سوي
جبهه رو
کنيم.امروز
ترديد به هر
شکلي خيانت به
اسلام است،
غفلت از مسائل
جنگ، خيانت به
رسول الله صلي
عليه و آله و
سلم است"[۲۴].
وقتي تمامي
منابع انساني
و مادي نابود
شد و شکست پديدار
گشت،آقاي
خميني حمله ي
به هواپيماي مسافربري
ايران به
وسيله ناوگان
جنگي آمريکا را
علامت و اخطار
جدي تلقي کرد
و در تاريخ ۲۹/۴/۱۳۶۷
جام زهر را سر
کشيد( رجوع
شود به نامه
غير علني آقاي
خميني در باره
پذيرش
قعطنامه ۵۹۸
شوراي امنيت
که توسط هاشمي
رفسنجاني انتشار
يافت و خصوصاً
سخنراني
دوساعته
هاشمي رفسنجاني
براي مسولين
نظام ، پس از
قرائت نامه آقاي
خميني.
سخنراني
بسيار مهم
هاشمي
رفسنجاني به
عنوان مسئول
جنگ تاکنون
منتشر نشده
است. متن کامل
اين سخنان
نشان مي دهد
که جنگ در چه شرايطي
پايان
يافت).بهزاد
نبوي که در آن
زمان در ستاد
فرماندهي کل
قوا فعاليت مي
کرد، مي گويد
اگر قراداد ۵۹۸
را آقاي خميني
نپذيرفته
بود، انقلاب
نابود و خوزستان
از دست رفته
بود. مي
گويد:"مگر
امام نگفت اگر
جنگ ۳۰ سال
طول بکشد ما
تا آخر
ايستاده
ايم.پس چرا چنين
کرد؟ در نامه
يي که بعد از
پذيرش آتش بس
نوشتند مستدل
و قوي و واضح
علت تصميم خود
را مطرح کردند
و همه قبول
کردند که اساس
انقلاب و نظام
در خطر است و
خطر اشغال
خوزستان وجود
دارد، من که
در ستاد
فرماندهي کل
قوا بودم به
شما مي گويم
آن زمان اگر
قطعنامه را
نمي
پذيرفتيم، اين
خطر وجود داشت
که تمام
خوزستان از
دست ايران
خارج شود"[۲۵].
پس
از پايان جنگ
و درگذشت آقاي
خميني ، تصميم
گرفته شد
روابط ايران
با جهان غرب
(در دوران رياست
جمهوري هاشمي
رفسنجاني )
بهبود يابد،
اما ترورهاي
سيستماتيک
مخالفان رژيم در
کشورهاي
اروپايي(خصوصاً کشف
موشک در کشتي
حامل خيار شور
در بلژيک و
ماجراي
ميکونوس و فرا
خواني تمام
سفراي کشورهاي
اروپايي) و
برخي ديگر از
مسائل(خصوصاً
ماجراي
الخبر)، در
پايان سال ۱۳۷۵ ايران
را با خطر
حمله نظامي
آمريکا مواجه
کرد.به گمان
بسياري از
اصلاح طلبان،
واقعه دوم
خرداد ۷۶
ايران را از
خطر حمله نجات
داد(برخي از اصلاح
طلبان به نقل
از سران
عربستان گفته
اند که قرار
بود در سال ۱۳۷۵
آمريکا ايران
را مورد حمله
ي نظامي قرار
دهد). تمام
ترورهاي خارج
از کشور در
دوران رياست
جمهوري خامنه
اي و هاشمي
رفسنجاني
صورت گرفت.بدينترتيب
معلوم نيست
که خطر
جنگ در پايان
دوران رياست
جمهوري هاشمي
کمتر از دوران
احمدي نژاد
بوده است. در روز
۲۵ ژوئن سال ۱۹۹۶
يا ۱۳۷۵ در
اثر انفجار يک
کاميون بمب
گذاري شده در
پايگاه
نيروهاي
آمريکايي در الخبر
عربستان، ۱۹
سرباز
آمريکايي
کشته و
حدود ۴۰۰ تن
زخمي شدند.
اف.بي.آي بر
اين نظر بود
که اين عمليات
کار ايران بوده
است. ويليام
پري وزير دفاع
کلينتون،
اخيراً طي يک
سخنراني در
شوراي روابط
خارجي آمريکا
اعلام داشت،
به دنبال
حادثه ي
الخبر، پنتاگون
طرحي براي
حمله به
پايگاههاي
نظامي ايران(از
جمله
پايگاههاي
هوايي و
دريايي) آماده
کرده بود،اما
شواهد ارائه
شده نتوانست رئيس جمهور
را قانع نمايد
که انفجار کار
ايران بوده است،
وگرنه ، حمله
قطعي بود[۲۶].
عربستان
سعودي، به
دلائل مختلف،
شواهد چنداني
در اختيار
آمريکا
نگذارد و
مظنونان
حادثه را هم
به آمريکا
تحويل نداد.
اين امر موجب
شد که آمريکا
، عربستان را
متهم نمايد که
براي رهايي
حاميان
تروريست ها،
اقدام به اين
عمل کرده است.
در ۲۱ ژوئن
سال ۲۰۰۱ ،
جان اش کرافت،
دادستان کل
آمريکا، در
کيفرخواستي
که براي اين
پرونده ارائه
کرد، رسماً دولت
ايران را به
دخالت در آن
بمب گذاري متهم
نمود.حسن
روحاني هم در ۳۰
آبان ۱۳۸۶
اعلام کرد که
آمريکا بعد
حادثه ي الخبر
مي خواست به
ايران حمله
کند که ما با تدبير
مانع آن
شديم.با توجه
به مجموعه
اقدامات ياد
شده ، دولت
کلينتون
سياست مهار دو
جانبه را براي
مقابله ي با
ايران وضع
کرد.
حسن
روحاني طي يک
سخنراني براي
نمايندگان ادوار
مجلس شوراي
اسلامي سوابق
اين رويارويي
را به خوبي
توضيح داده
است. نکات ياد
شده نشان مي دهد
که احمدي نژاد
را به عنوان
مسئول
رويارويي فعلي
معرفي
کردن،ادعايي
کاذب است.حسن
روحاني مي
گويد:"در زمان
کلينتون
سياست مهار دو
گانه به تصويب
رسيد که عليه
ايران و عراق
بود.شش هدف در
اين برنامه
نسبت به ايران
پيگيري مي
شد.اول، اعمال
تحريم
اقتصادي، که
به دنبال اين
بودند که از
طريق آمريکا و
کشورهاي متحد و
دوست آمريکا
فشار اقتصادي
عليه ج.ا.ا.
طراحي و عمل
شود.در آمريکا
از شخص
کلينتون آغاز
شد در ماجراي
"کونوکو" که
با فرمان رئيس
جمهوري آمريکا
اين قرارداد
لغو شد و به
دنبالش کنگره
وارد عمل شد و
طرح معروف
"داماتو" را تصويب
کرد تا فشار
عليه ج.ا.ا. در
بخش اقتصادي
به ويژه انرژي
انجام شود و
هيچ کشور و دولتي
نتواند در
زمينه نفت و
گاز در ايران
سرمايه گذاري
کند.دوم
جلوگيري از
اعتبارات
خارجي بود.و
شما مي دانيد
که فشار وام و
اعتبار خارجي
مشکلاتي را هم
در سالهاي بعد
براي ما به وجود
آورد.و حتي
کشورهايي مثل
ژاپن و
اروپايي ها که
مي خواستند
اعتباراتي را
در اختيار ما
قرار بدهند،
آمريکاييها
به شدت جلوي
آنها را مي گرفتند.سوم
جلوگيري از
دسترسي ايران
به تکنولوژي
هاي حساس و
فناوريهاي
پيشرفته بود.چهارم
جلوگيري از
دسيابي ايران
به سلاح مدرن و
تقويت بنيه
دفاعي
بود.پنجم
جلوگيري از
استفاده از
انرژي هسته اي
حتي صلح آميز
بود.شما مي دانيدکه
در هر ملاقاتي
که مقامات
آمريکا در زمان
کلينتون با
روسيه
داشتند، يکي
از موضوعات
اساسي موضوع
نيروگاه
بوشهر بود و
اين را به
صورت علني هم
اظهار مي
کردند.در
زمينه تسليحات
هم به روسيه
فشار مي
آوردند که
توافق معرف
"گور-
چرنومردين"
که بين نخست
وزير روسيه و معاون
رئيس جمهور
آمريکا انجام
شد، ارسال
هرگونه
تسليحات
پيشرفته را به
ايران ممنوع
مي کرد.ششم
جنگ رواني و
تبليغاتي
عليه ج.ا.ا. بود.
اين شش محور
که در سياست
مهار دوگانه
طراحي شده
بود، همه آنها
را اجرا
کردند.اگر
يادتان باشد
کلينتون در
اولين اجلاس
گروه هفت،(که
فعلاً شده
گروه هشت) که
مي خواست در
جلسه شرکت کند،
گفت هدف اصلي
ما در اين
اجلاس، فشار
به ج.ا.ا. از
طريق تحريم و
به ويژه جلوگيري
از ارسال
سلاحهاي مدرن
به ايران
است.کلينتون
قبل از سفر
براي اين
اجلاس در
مصاحبه صريحاً
اعلام کرد که
ما از اينکه
ايران در پي
دستيابي به
سلاح کشتار
جمعي است
نگران
هستيم.يعني اتهامات
و فشارها از هر سمت
به ج.ا.ا. آغاز
شد. مارتين
ايندايک مشاور
سابق امنيتي اعلام
کرد که يکي از
اهداف مهم ما
اين است که اعتبارات
صادراتي در
کشورهاي
اروپايي و
ژاپن به ايران
کاهش يابد و
اين براي ما
اهميت ويژه اي
دارد. البرايت
وزير خارجه
آمريکا گفت:
همه فشار ما
به بانک جهاني
اين است که
هيچگونه وامي
در اختيار
ج.ا.ا. گذاشته
نشود. اظهارات
وارن
کريستوفر را
به ياد داريد
که چه اظهارات
تندي عليه
ايران ايراد
مي کردو هميشه
در سخنراني
هاي خود مي
گفت که ايران
به دنبال سلاح
هاي کشتار
جمعي است.در
بحث انرژي
اظهاراتي که از
طرف مقامات
آمريکايي
انجام مي
گرفت، داماتو
قبل از اينکه
طرح خود را
عليه ايران مطرح
کند مي گويد،
نفت و گاز رگ
حياتي ايران است
و ما بايد اين
رگ حياتي را
قطع کنيم. در
زمينه جنگ
رواني و
تبليغاتي هم
شما مي دانيد
که در اين جنگ
محور آمريکا
عليه ايران
بحث سلاحهاي کشتار
جمعي ،
تروريزم و
حقوق بشر بود
که همواره
مطرح مي
کرد.کلينتون
در نامه اي به
کنگره ، اعلام
کرد که به سه
دليل عمده
ايران بايد
مورد تحريم
قرار بگيرد:
فعاليتهاي
تروريستي
ايران، حمايت
ايران از
تروريزم بين
الملل ، به
ويژه در
خاورميانه،و
سوم تلاش
ايران براي
دستيابي به
سلاح کشتار
جمعي. اينها
اتهاماتي بود
که در نامه
کلينتون مطرح
شد. بعد هم در همه
سخنراني هاي
مهم خود، مثل
سخنراني در
ماه ژانويه،
روساي جمهوري
آمريکا در
کنگره ايراد
مي کند تحت
عنوان "وضعيت
کشور"،
همواره از
ايران به
عنوان دشمن
بزرگ و اينکه
نبايد
بگذاريم
ايران به
سلاح و
فن آوري مدرن
دست پيدا
کند،تأکيد مي
کرد. البته در
کنار ايران در چند
سخنراني ، کره
شمالي را هم
نام برد. اصل
برنامه ي فشار
بين المللي
عليه ج.ا.ا. از
دوران
کلينتون آغاز
شد و يکي از
عمده ترين بهانه
هاي آنها هم
اين بود که
ج.ا.ا. در پي
سلاحهاي
کشتار جمعي و
منجمله سلاح
هسته اي است"[۲۷].
پس
از دوم خرداد ۷۶
و پيروزي اصلاح
طلبان، شرايط
براي مذاکره ي
با آمريکا و
گفت و گو
پيرامون
مسائل مورد
اختلاف دو
کشور، بسيار
مساعد شده
بود. اما
اراده و توان
اين کار وجود
نداشت. بهزاد
نبوي که معتقد
است رابطه ي
با آمريکا در
شرايط کنوني
به نفع منافع
ملي ايران
است، در اين
خصوص مي گويد:"
در زمان آقاي
خاتمي و سال
هاي اول دوره
ي اصلاحات شرايط
براي مذاکره ي
با آمريکا
بسيار
مساعدتر بود.
زماني که
خاتمي سال ۲۰۰۱
به عنوان سال
گفت و گوي
تمدنها در
مجمع عمومي سازمان
ملل حضور پيدا
کرد و آقاي
کلينتون براي
يک ديدار نيم
ساعته با آقاي
خاتمي اصرار
فراوان داشت، شرايط
براي مذاکره
دو کشور مساعد
تر بود"[۲۸].وقتي
کلينتون براي
دست دادن با
خاتمي به سراغ
او رفت، خاتمي
آنقدر در
دستشويي
ايستاد تا او
بدنبال ديگر
کارهايش
برود.گويي در
اين زمان آقاي
خامنه اي
نيازي به
مذاکره ي با
آمريکا احساس
نمي کرد.
تا
قبل از حمله
آمريکا به
عراق،مردم
عادي ايران،
احساس نمي
کردند که کشور با خطر حمله ي
فوري نظامي
آمريکا به
کشور روبروست.
دولت ايران در مورد
افغانستان
همکاري موثري
با آمريکا کرد
و به شکل گيري
دولت فعلي در
کنفرانس بن
کمک اساسي
کرد. پس از
حمله آمريکا
به عراق، صادق
خرازي، پس از
هماهنگي با
آقاي خامنه
اي، نامه اي
بدون امضأ(طرح
مخفي ۲۰۰۳) به
سفارت سويس در
تهران تحويل
داد.در اين
نامه
امکان
شناسايي
اسرائيل از
طريق پذيرش
طرح ملک
عبدالله ،
مهار سازمان
هاي راديکال
منطقه، طرح
امنيت منطقه
اي در خليج
فارس و... پيشنهاد
شده بود.اما
دولت بوش ، سرمست
از پيروزي در
عراق، طرح
ايران را
ناديده گرفت و
بوش سخنراني محور
شرارت را ايراد
کرد.شرايط
تغيير کرده
بود و اين بار
دولت آمريکا
خود را در
موضع قدرت
احساس مي کرد.
برداشت همه ي
بخش هاي رژيم
ايران- از
جمله خاتمي و اصلاح
طلبان- پس از
آن سخنراني اين بود که
بعد از عراق
نوبت ايران
است. بنابر
اين خاتمي مسأله
ي معروف
"انتخاب بين
استبداد
داخلي و حمله
خارجي" و
استعمار
خارجي را مطرح
کرد که نتايج
سياسي داخلي
اش را روشن
است.
خطر
حمله نظامي
آمريکا به
ايران در
دوران خاتمي
هم بسيار زياد
بود.حسن
روحاني به
روشني توضيح
داده است که
چه امري موجب
شد تا در
دوران خاتمي تعليق
غني سازي
پذيرفته شود :"
آنها که امروز
قضاوت مي
کنند، بظاهر
فراموش کرده
اند که فضاي سال
۸۲ چگونه بود.
سال ۸۲ زماني
بود که آمريکا
بر افغانستان
و عراق پيروز
شده و
در انديشه ي
حمله به ايران
بود. ناگهان
با کشف مسأله
ي نظنز و سپس
آلودگي سطح
بالا به وسيله
ي آژانس، سر و
صداي زيادي
ايجاد شد، تمام
تلاش اين بود
که پرونده ما
را به شوراي امنيت
بفرستند و
بلافاصله
تحريم و سپس
حمله را شروع
کنند. تمام
اقتصاد کشور
قفل و نفس ها
در سينه ها
حبس شده بود.
آن زمان، تمام
دنيا از آمريکا
و اسرائيل
گرفته تا تمام
کشورهاي
اروپايي، همه
ما را به
فعاليت
مخفيانه براي
ساخت بمب اتمي
متهم مي
کردند. در آن
شرايط، ما
تهديدات را
رفع کرديم و
پرونده را از
پشت در شوراي
امنيت به
شوراي حکام
باز
گردانديم.راه
رفع اين تهديدات
و اتهامات هم
از طريق اجراي
موقت پروتکل
بود"[۲۹].پس
خطر حمله ي
نظامي آمريکا
به ايران در
دوره ي خاتمي
هم بسيار بالا
بود، و اگر
رئيس جمهور را
مقصر اصلي
بدانيم، رئيس
جمهور آن دوره
خاتمي بود نه
احمدي نژاد.
در خصوص
مذاکره ي با
آمريکا به قصد
حل مسائل في
مابين ،هيچ
اقدام جدي اي
در دوران
هاشمي و خاتمي
صورت
نگرفت.هاشمي
رفسنجاني و
سيد محمد
خاتمي، که هر
دو ميانه رو و
مدافع تنش
زدايي با غرب
و آمريکا تلقي
مي شوند، توان
و جرئت "مذاکره
رسمي و اعلام
شده" با دولت
آمريکا را
نداشتند.اما،
در دوره ي رياست
جمهوري احمدي
نژاد، مذاکره
ي رسمي با دولت
آمريکا
آغاز شد و
سطح آن هم
قرار است
ارتقا
يابد.احمدي
نژاد براي
مذاکره ي با
جرج بوش هم
آمادگي دارد،
مسأله اين است
که بوش حاضر
به مذاکره ي
با او نيست.
مهم نيست که
احمدي نژاد
مذاکره را
"مناظره" و خامنه
اي مذاکره را
"تفهيم
اتهام" مي
نامد، مهم اين
است که مذاکره
ي با آمريکا
توسط دولت
احمدي نژاد
انجام شد.
احمدي نژاد در
اين خصوص مي
گويد:"مذاکره
ابزار است نه
هدف... مذاکره
با آمريکا در
ارتباط با
عراق و به
درخواست
مسئولان و
مردم عراقي
صورت گرفت،
اين مذاکرات
به اين معنا
نيست که موضع
ما نسبت به
آمريکا تغيير
کرده است"[۳۰].
دليل عدم
مذاکره ي
هاشمي و خاتمي
و مذاکره ي
احمدي نژاد
روشن است. در
اسرائيل حزب
کارگر نمي توانست
با فلسطينيان
مذاکره و به
آنها امتياز
دهد،اين کار
به سرعت از
سوي راست هاي
افراطي،
خيانت و وطن
فروشي تلقي مي
شد. اما آريل
شارون به
راحتي مي
توانست با
فلسطينيان
مذاکره و به
آنها امتياز
دهد. در ايران
هم هاشمي و
خاتمي از ترس
اتهاماتي که
از سوي محافظه
کاران(اصول
گرايان) عليه
آنها مطرح مي
شد، حاضر به
مذاکره ي با
آمريکا
نبودند، مگر
آنکه خامنه اي
رسماً از اين
اقدام دفاع
نمايد. خامنه
اي هم هرگز اجازه
ي چنان کاري
را به اين دو
نداد.اما
احمدي نژاد،
انقلابي و
اصول گرايي
است مقبول
خامنه اي .رهبر
جمهوري
اسلامي
اخيراً در اين
خصوص اعلام
کرد:"قطع
رابطه با
آمريکا از
سياستهاي
اساسي
ماست.البته ما
هيچگاه نگفته
ايم اين رابطه
تا ابد قطع
خواهد بود،
بلکه شرايط
دولت آمريکا به
گونه اي است
که ايجاد اين
رابطه اکنون
به ضرر ملت
است و طبعاً
آن را دنبال
نمي کنيم... آن
روزي که رابطه
ي با آمريکا مفيد
باشد، اول کسي که
بگويد رابطه
ايجاد بکنيد،
خود بنده هستم
"[۳۱]. بدين
ترتيب خامنه
اي نشان مي
دهد که تصميم
گيري در خصوص
مذاکره و
رابطه ي با
آمريکا در انحصار
وي است و کسي
بدون اذن او
کاري نخواهد
کرد.از اين رو
جلسه ي مشترک
منوچهر متکي و
هاشمي ثمره با
زلماي خليل
زاد در داوس،
با مجوز رهبر
صورت گرفته
است. اعزام حداد
عادل و ناطق
نوري به مصر و
ملاقات آن دو
با حسني مبارک
به فاصله ي يک
روز، نيز، کار
خامنه اي بود.
حداد عادل پس
از اين ديدار
به خبرنگاران
گفت:"آقاي مبارک
گفت هيچگونه
فشاري از سوي
آمريکا را قبول
نمي کند و
موضع گيري وي
بر اساس منافع
مصر است".
در خصوص خطر
حمله ي نظامي
به ايران،
نبايد نقش
محرک دولت
اسرائيل و
لابي اش در
آمريکا را ناديده
گرفت. در دو
سال گذشته ،
سخنان احمدي
نژاد اين
امکان را براي
اسرائيليان فراهم
آورد که فشار
زيادي براي
حمله ي نظامي
به ايران وارد
آورند.يکي از
علل انتشار
گزارش شانزده
سازمان
اطلاعاتي –
امنيتي
آمريکا ،
نگراني بخشي
از حاکميت
سياسي آمريکا
بود که جلوي
فشارهاي دولت
اسرائيل
گرفته شود و
مبادا تصميم
غلطي در اثر اين
فشارها اتخاذ گردد.
۲-
سياست هسته اي
: الگوي
فاوستي
توسعه، بر
طرحهاي بزرگ و
غول آسا تأکيد
دارد و با بوق
و کرنا و جشن و
هلهله آغاز مي
شود. اين نوع
توسعه محصول راه ها و
روش هاي پاک و
تميز نيست.
جهان توسعه
يافته
فاوستي
با دست هاي
پاک ساخته نمي
شود. انسانهاي
زيادي قرباني
عظمت طلبي
فاوستي مي
شوند.فاوست به
شيوه هاي مدرن جنايت و
شر مي آفريند:
يعني غير
مستقيم، غير
شخصي،
باهمکاري و
وساطت
سازمانهاي
پيچيده و
مقاماتي که
وظيفه يا نقش
نهادي خويش را
ايفا مي کنند.
اراده ي خود
شيفته ي معطوف
به قدرت او را
به اجراي
سياست تملک و
غصب مي کشاند.
توسعه گر
فاوستي به
تکبر ناشي از
قدرت تن مي
سپارد. توسعه
گر شبه فاوستي
پرمدعا،
بدنبال اجراي
طرح ها و
برنامه هايي
است که بيرحمي
و عظمت طلبي
فاوست را در
خود تجسم مي
بخشند. اين
شکل از توسعه
در هيئت تکثير
و رشد مقامات
دولتي و عوامل
و نهادهاي غول
آسايي ظاهر
گشته است که
وظيفه ي آنها
سازماندهي
طرحهاي عظيم است.
فاوست نماهاي
جهان سوم
براساس جاه
طلبي جنون
آميز
سياستهايي
تدوين کرده
اند که بر درد
و رنج مردم
افزوده و آنها
را قرباني
عظمت طلبي خود
کرده اند، اما
برمبناي اين
سياست ها ثروت
و قدرت خود را
توسعه داده
اند. پرتاب موشک
فضايي و پروژه
ي اتمي کردن
ايران
محصول عظمت
طلبي اتمي
سلطان است که
گمان مي برد
بدينوسيله به
قدرت جهاني
زوال ناپذير
تبديل مي شود.
غرور و تکبر و
خودشيفتگي
آنچنان سلطان
را اسير کرده
است، که گمان
مي کند توان
تغيير موازنه
ي قوا در کل
منطقه را
دارد. سياست
هاي عظمت
طلبانه ي
سلطان در سطح
منطقه و جهاني
، در طول
دوران
زمامداريش،
ايران و
ساکنانش را با
خطرات بزرگي
رويارو کرده
و
انسانهاي بي
شماري در ديگر
کشورها ، بدون
آنکه بدانند
يا بخواهند،
قرباني
اين سياست ها
شده اند.
سياست
هسته
اي،مطابق ميل
و اراده ي رهبر
پيش مي رود.
حسن روحاني
بارها به
صراحت تمام
اعلام کرده
است که تمام
سياست هاي
هسته اي را از
گذشته تا
امروز، رهبر
تعيين کرده
است.حسن
روحاني به
نمايندگان
ادوار مجلس
شوراي اسلامي
در خصوص
پيشينه ي
پروژه ي هسته
اي مي گويد: "برنامه هستهاي
فعلي ما براي
اينكه ما به
چرخه سوخت
دسترسي پيدا
كنيم از آخرين
سال دولت
مهندس موسوي
آغاز شد و
ادامه يافت.
در دوران هشت
سال رياست جمهوري
هاشمي
رفسنجاني،
تجهيزات و
تكنولوژي لازم
وارد كشور شد
و در هشت سال
بعد، اين
فناوري بومي
شد، که در
داخل شروع به
ساخت كرديم.
سانتريفيوژها
را در زمان
آقاي هاشمي
رفسنجاني
وارد كشور
كرديم اما
ساخت اين
سانتريفيوژ
با مهندسي
معكوس عمدتاً
در زمان آقاي
خاتمي شروع و
اجرا شد"[۳۲].
وي در خصوص
نحوه ي تصميم
گيري درباره ي
سياست هاي
هسته اي مي
گويد:" بسيار
روشن است
استراتژي مسايل
هسته اي در
اختيار يک تيم
نيست و هم
اکنون هم اين
گونه است .
استراتژي در
اختيار سران
نظام است.
مقام معظم
رهبري در
ديدار اعضاي
مجلس خبرگان
در سال گذشته
فرمودند که ما
به طور جمعي
در اين خصوص
تصميم گرفته
ايم. ما نيز
هيچ اقدامي جز
با موافقت
کتبي انجام
نداده ايم"[۳۳].چندي
پيش حسن
روحاني به
آلمان سفر و
با مقامات
اروپايي به
گفت و گو نشست.
اين اقدام با
اعتراض احمدي
نژاد روبرو شد
که مدعي بود
روحاني خودسرانه
به اروپا سفر
و با مقامات
غربي مذاکره کرده
است.حسن
روحاني طي يک
مصاحبه به سخنان
وي واکنش نشان
داد و گفت : "من
در ۱۸ سال
گذشته هيچ
سفري را بدون
اطلاع و
هماهنگي با
مقام معظم
رهبري نرفته
ام . اين
هماهنگي ها در
موارد مهم بي
واسطه و گاهي نيز
از طريق واسطه
ها انجام شده
است و همواره از
رهنمودها و
ملاحظات
ايشان در
تنظيم سفرها بهره
برده ام. در
مورد سفر اخير
نيز شايعه نارضايتي
ايشان از اين
سفر دروغ و يک
اقدام و نسبت
غير پسنديده
بود... فناوري
هسته اي يک
دستاورد ملي و
نتيجه زحمات
مسوولان نظام
در ۲۰ سال
گذشته است .
منصفانه اين
است که
دستاوردهاي
ملي را مصادره
نکنيم. از
ابتدا يعني در
سال ۱۳۶۶ که
ما اولين گام
عملي را
برداشتيم، تا
همين الان من
در بطن موضوع
هسته اي بوده
ام . اما اگر
نقدي بر حرفها
هست ، بايد
بخاطر مصلحت کشور
و نظام، سکوت
کنيم"[۳۴].
آقاي
خامنه اي در
اواخر دوران
رياست جمهوري
خاتمي دستور
داد که تعليق
غني سازي
پايان يابد و
خاتمي هم به
فرمان او گردن
نهاد.رهبر
جمهوري اسلامي
اخيراً طي يک
سخنراني به
صراحت تمام
اين خير را
تأئيد کرد و
گفت:" امروز هر
کس به ما
بگويد آقا اين
تعليق موقت
بکنيد، ما مي
گوئيم تعليق موقت
را که يک بار
کرديم، دو سال
، دو سال تعليق
موقت
کرديم.فايده
اش چه شد؟ اول
گفتند موقت تعليق
کنيد، تعليق
داوطلبانه
بکنيد، ما هم
به خيال موقت
و به خيال
داوطلبانه، تعليق
کرديم،بعد هر
وقت اسم از
برداشتن
تعليق آمد يک
قرشمال بازي
در سطح دنيا
درست کردند- در
سطح مطبوعات و
رسانه ها و
محافل سياسي –
واي، داد،
داد، ايران مي
خواهد تعليق
را بشکند!
تعليق شد يک امر
مقدس که ايران
اصلاً حق
ندارد نزديکش
برود!ما اين
را تجربه
کرديم، ديگر،
تجربه ي جديدي
نيست.آخرش هم
گفتند: اين تعليق
موقت کافي
نيست، اصلاً
بايد بکلي
بساط اتمي را
جمع کنيد.همين
اروپايي ها که
مي گفتند شش
ماه تعليق
کنيد، وقتي
اين کار را
کرديم، گفتند
بايستي جمع
کنيد! اين
فرايند عقب نشيني،
اين فايده را
براي ما داشت،
هم براي خود
ما تجربه شد،
هم براي افکار
عمومي دنيا
تجربه شد.ليکن
عقب نشيني بود
ديگر، عقب
نشيني کردند.
من همان وقت
هم در جلسه ي
مسئولين- که
از تلويزيون
پخش شد- گفتم
اگر چنانچه
بخواهيد به
اين روند
مطالبه پي در
پي ادامه
بدهيد، بنده
خودم وارد
ميدان مي شوم،
همين کار را
هم کردم.بنده
گفتم که
بايستي اين
روند عقب
نشيني متوقف
شود و تبديل
بشود به روند
پيشروي، و اولين
قدمش هم بايد
در همان دولتي
انجام بگيرد
که اين عقب
نشيني در آن
دولت انجام
گرفته بود، و همين
کار هم شد. در
زمان دولت
قبل، اولين
قدم به سمت
پيشرفت
برداشته شد،
تصميم گرفته
شد که کارخانه
ي يو. سي.اف
اصفهان راه
اندازي شود، و
راه اندازي هم
شد"[۳۵].
احمدي
نژاد هم کاري
جز عمل به
فرامين رهبر
در اين زمينه
انجام نداده
است. رهبر
براي عملي
کردن مقاصدش ،
فردي با جربزه
و جسور را پيدا
کرده است
.احمدي نژاد
براي چندمين
بار اين نکته
را به مخالفان
خود گوشزد مي
کند:"خيليها
ميخواستند
القاء کنند که
ميان رئيسجمهور
و رهبري در
موضوع هستهاي
اختلاف نظر
است و در اين
زمينه خيلي
طرحها را
اجرا کردند
اما وقتي ما
در کنار ايشان
مينشستيم و
به طرحهاي
آنها نگاه ميکرديم
فقط به نادانيشان
ميخنديديم"[۳۶].در
پرونده هسته
اي، اصلاح
طلبان
تأکيد مي
کنند که اگر
تعليق غني
سازي پذيرفته
شود،مهمترين
بهانه ي حمله
ي نظامي از
بين خواهد رفت.
اما حسن
روحاني در
سخنراني براي
نمايندگان ادوار
مجلس شوراي
اسلامي گفته
است که در
واقع پذيرش
تعليق در
دوران خاتمي
فريبي بيش نبوده
و دولت ايران
در عمل از اين
فرصت استفاده
کرده و به کار
خود ادامه
داده است. حسن
روحاني
در ۳۰ آبان ۱۳۸۶
در يک سخنراني
به صراحت
اعلام
کرد:"درست است
که ما تعليق
را پذيرفتيم،
اما نه براي
تعطيل بلکه
براي تکميل.
ما در مدتي که
تعليق کرديم،.
غرب مي خواست
ما تعليق کنيم
تا در سايه آن
سانتريفيوزها
را ساختيم،
نيروگاه اراک
را ساختيم و
در کل هر چه را
ناقص بود در سايه
تعليق، تکميل
کرديم تعطيل
شويم، اما ما
تعليق کرديم
تا فناوري ها
را تکميل
کنيم.هم
توانستيم از
خطر عبور کنيم
و هم نيروي
خود را تکميل
کنيم"[۳۷].پس
پذيرش تعليق
براي ممانعت
از حمله نظامي
به ايران و
تکميل
مخفيانه ي
پروژه ي هسته
اي بوده
است.تکميل
مخفيانه ي
پروژه ي هسته
اي اقدامي
خطرناک بود که
مي توانست
احتمال حمله ي
نظامي به
ايران را
افزايش دهد.
اين اقدام در
دوران خاتمي
صورت گرفت، نه
دوران احمدي
نژاد . حسن
روحاني مي
گويد:"ما وقتي
تعليق را
پذيرفتيم
اصلاً uf۶ در
اختيار
نداشتيم که
بخواهيم آن را
غني سازي
کنيم.ما تعليق
داوطلبانه و
موقت را به
اين دليل
پذيرفتيم که
با تعليق موقت
يک بخش و آرام
کردن فضاي بين
المللي، بقيه
زير ساخت هاي
هسته اي کشور
را تکميل
کنيم.خب، ما،
در همين فضا،
اصفهان را
کامل و uF۶ را
توليد
کرديم.ما در
آن مقطع تازه
داشتيم اصفهان
را مي
ساختيم.در
فضاي تعليق
بود که اصفهان
کامل و
تأسيسات آب
سنگين اراک
ساخته شد.در همين
فضاي تعليق،
نطنز را کامل
کرديم.نطنز که
از اول آماده
نبود که ما
بيائيم و در
آن ۳۰۰۰
سانتريفيوژ
نصب کنيم.مگر
ما در آن مقطع
چند عدد
سانتريفيوژ
داشتيم؟
کساني که در
ريز داستان
هستند، مي
دانند تعليق
ما وابسته و
بر مبناي توان
فني ما بود. من
خودم چند نوبت
در ديدار با
مسئولان فني
تأکيد کردم که
هر زمان شما
آمادگي غني
سازي داشتيد،
اعلام کنيد تا
ما تعليق را بشکنيم"[۳۸].
پس تمام
کارهاي اساسي
به دستور رهبر
، به طور غير
علني، در
دوران خاتمي
صورت گرفته
است. تنها
تفاوت در اين
است که در
دوران احمدي
نژاد ، تقاضاي
تعليق غني
سازي غربيان
پذيرفته نشده
است.اگر اصلاح
طلبان هم بر
سر کار بودند
و تعليق غني
سازي پذيرفته
نمي شد، بازهم
پرونده ايران
به شوراي
امنيت مي رفت. حسن روحاني
در مصاحبه با
جام جم همين
نکته را تأئيد
کرده است :" اين
مساله درست
است که تعليق
در دولت هشتم
شکسته شد و
باز اين مساله
درست است که ما
در دولت هشتم
احتمال ميداديم
که روزي به
شوراي امنيت
برويم و اين
احتمال منتفي نبود
... اينکه شکسته
شدن تعليق مي
توانست رفتن
پرونده ما به
شوراي امنيت
را تسريع
کند، صحيح
است" .
۴-۲-
خاورميانه:
يکي از چالش
هاي مهم جهان
غرب،خصوصاً
دولت آمريکا،
با دولت ايران
، به نقش ايران
در حوادث منطقه
ي
خاورميانه(خصوصاً
عراق و
افغانستان و لبنان
و فلسطين ) باز
مي گردد.
آمريکا
بدنبال کنترل
انحصاري
منطقه ي
خاورميانه
است. آمريکا مدعي
است در منطقه
منافعي دارد،
اما منافع مشروع ايران
در منطقه را
به رسميت نمي
شناسد. سياست
ها و اقدامات
دولت
ايران(خصوصاً
سپاه
پاسداران)
دراين منطقه،
ربطي به احمدي
نژاد ندارد.
پيشينه ي اين
نزاع، يا
رقابت منطقه
اي،به قدمت
انقلاب است.
کمترين هدف
رهبري ايران،
در دست گرفتن
رهبري جهان
اسلام و تبديل
ايران به قدرت
بدون رقيب و
مسلط منطقه
است. طرح
خاورميانه ي
بزرگ با اهداف
زمامداران حاکم
بر ايران
تعارض
دارد.مجلس
اعلاي انقلاب
اسلامي عراق
در سال هاي
اوليه جنگ
تشکيل شد. تشکيل
حزب الله هم
پيشينه بلندي
دارد. شيخ حسن
نصرالله
رسماً گفته
است که چه پيش
از رهبري و چه پس
از رهبري آقاي
خامنه اي ،
هميشه
مستقيماً با
او در ارتباط
بوده اند و وي
حتي پس از
انتصاب به
مقام رهبري
حاضر نگرديد
نماينده اي به
جاي خود به
آنها معرفي
نمايد و تأکيد
کرده است که
مي خواهد
شخصاً با حزب
الله در
ارتباط باشد.در
لبنان ، به
وسيله ي حزب
الله،
اروپايي ها و آمريکايي
ها گروگان
گرفته مي
شدند، سپس
ايران وارد
معامله با
جهان غرب مي
شد. به
اروپايي ها
گفته مي شد،
در برابر
آزادي تروريست
هاي بازداشت
شده ي
ايراني(که پس
از ترور
مخالفان توسط
پليس بازداشت
و زنداني شده
بودند)، ايران
هم گروگان هاي
غربي را آزاد
خواهد کرد.
موارد بسياري
از اين نوع
معاملات در آن
دوران صورت
گرفت. آزادي
گروگان هاي آمريکايي
در برابر فروش
سلاح هاي مورد
نياز براي جنگ
با عراق، يکي
از اين موارد
است. در ماجراي
ايران- کنترا،
يک هيأت
آمريکايي به
سرپرستي مک
فارلين و يک
اسرائيلي
وارد تهران شد
و به همراه
خود بسياري از
سلاح هاي مورد
نياز ايران را
آورد. ايران
هم در مقابل
دستور آزادي
گروگان هاي
آمريکايي را
صادر کرد[۳۹].
در اين کشاکش
ها و درگيري
ها، احمدي
نژادي وجود
نداشت،که
کوچک ترين
نقشي در تصميم
گيريها داشته
باشد. در خصوص
حوادث سالهاي
اخير هم حسن
روحاني به
روشني توضيح
داده است که
سياست هاي
ايران براساس
چه تحليلي ،
پيش از احمدي
نژاد، تعيين
شد.به گفته ي
وي، تحليل
رهبران نظام
اين بود که
اگر آمريکا در
عراق موفق شود
، به سراغ
ايران خواهد
آمد. لذا
سياست گذاران
ايران تصميم
گرفتند که
آمريکا را در
عراق، افغانستان،
لبنان و
فلسطين
گرفتار
باتلاق
کنند تا به
سراغ ايران
نيايد و حتي
نتواند قعطنامه
جديدي عليه
ايران به
تصويب برساند.
گرفتاري
آمريکا در
منطقه، بايد
به دست عوامل
ايران باشد،
تا آمريکا
براي نجات از
آن محتاج به
معامله ي با
ايران باشد.
حسن روحاني مي
گويد:" اگر
آنها احساس
کنند که بدون
کمک ايران
نمي توانند
اوضاع منطقه،
عراق و افغانستان
و لبنان را حل
کنند، ممکن
است صدور
قطعنامه
منتفي شود يا
به تاخير
بيفتد.اگر
آمريکايي ها
در عراق موفق
مي شدند، نه
تنها براي ما،
که براي همه کشورهاي
منطقه،
خطرناک مي
شدند"[۴۰].
رهبري ايران
براساس اين
تحليل پيش رفت
و در نهايت،
پس از شکار
برخي از چهره
هاي موثر سپاه
توسط سربازان
آمريکايي،
طرفين
پشت ميز
مذاکره
نشستند و
معامله اي را
صورت دادند. در
برابر خاموش
کردن مقتدا
صدر و منتفي
کردن ارسال
اسلحه، نه تن
از اسراي
ايراني آزاد
شدند. پس از
معامله، وزير
دفاع(رابرت
گيتس) و
جانشين
فرمانده
نيروهاي
ائتلاف تحت
فرماندهي
آمريکا در
عراق( ژنرال
جيمز سيمونز)
اعلام کردند
که ايران به
تعهدات خود
عمل کرده و از
فرستادن سلاح
جديد به عراق
خود داري کرده
است،
بدينترتيب،
ميزان بمب
گذاري ها و
درگيري ها ، و
شمار تلفات
انساني کاهش
يافته است[۴۱].
مذاکره ي با
آمريکا ، و
معامله اي که
صورت گرفته، اثبات
کرد که بمب
گذاري ها کار
ايران بوده
است. اين
سياست ، خوب
يا بد، مضر يا
مفيد،
عاقلانه يا بي
خردانه ، ربطي
به احمدي نژاد
ندارد.در دوره
ي خاتمي هم
اين سياست با
جديت تمام از
سوي رهبر و
نهادهاي تحت
امر وي پيگيري
مي شد.
آمريکا
هم دقيقاً
دريافته است
که زمامداران
ايران در
مقابل طرح هاي
آمريکا چه
سياست هايي
اتخاذ کرده و
چه اقداماتي
انجام داده
اند. بوش در
سخنراني اش در
ابوظبي اعلام
کرد:"ايران
اکنون در صدر
کشورهاي حامي
تروريسم قرار
دارد و صدها
ميليون دلار
براي افراط
گرايان در سراسر
جهان مي فرستد
در حالي که
مردم خودش با
سرکوب
و فشار
اقتصادي
روبرو هستند.
ايران با
حمايت مالي و
نظامي از گروه
هاي تروريستي
چون حزب الله
اميدهاي صلح
را در لبنان
از بين مي برد
و همچنين با
حمايت از گروه
هاي تروريستي
ديگري مانند حماس و
جهاد اسلامي
اميدهاي صلح
را در ديگر
قسمت هاي
منطقه نيز کم
رنگ مي کند . به طالبان
در افغانستان
و شبه
نظاميان شيعه
در عراق
اسلحه مي
رساند و با
موشک هاي
بالستيک و
اظهارات جنگ
طلبانه
همسايگان خود
را تهديد مي
کند و بالاخره
اينکه ايران
در مقابل
سازمان ملل متحد
نافرماني مي
کند و منطقه
را با عدم شفافيت
اش
درخصوص برنامه
ي هسته اي اش
بي ثبات مي
کند. ايران
امنيت ملت هاي
ديگر را در
همه جاي جهان
تهديد مي کند.
بنابر اين
آمريکا
تعهدات
امنيتي خود را
با دوستانش در
خليج تقويت مي
کند و پيش از
اينکه خيلي دير
شود، با ديگر
دوستان در
ساير نقاط
جهان
مقابل اين
خطر خواهد
ايستاد"[۴۲]. بوش
در سخنراني
سالانه ي خود
در کنگره ي
آمريکا گفت:"
پيام ما به
مردم ايران
روشن است .
دعوايي با شما
نداريم، به
سنت ها و
تاريخ
شما احترام
مي گذاريم و
در انتظار
روزي هستيم که
آزادي خود را
به دست آوريد .
پيام ما به
رهبران ايران
هم روشن است.
غني سازي هسته
اي را به شکل
قابل تأئيد
تعليق کنيد
بعد مذاکرات مي
تواند آغاز
شود و براي
پيوستن
دوباره به جامعه
ي جهاني مقاصد
اتمي و
اقدامات
گذشته ي خود را
روشن کنيد و
به سرکوب در
داخل و حمايت
از
ترور در خارج
پايان دهيد.
اما قبل از
همه ي اينها
بدانيد آمريکا
با کساني که
سربازان ما را
تهديد
مي کنند
مقابله
خواهيم کرد.ما
در کنار
همپيمانان
خود خواهيم
ايستاد و از
منافع
حياتي خود در
خليج فارس
دفاع خواهيم
کرد"[۴۳].
همانگونه
که در سخنراني
شوراي روابط
خارجي آمريکا
نشان
دادم،هيچ طرح
صلحي براي
خاورميانه
وجود نداشته و
ندارد که
ايران امکان
آن را داشته
باشد که با آن
مخالفت کند.
وقتي سياست
رسمي دولت
آمريکا برتري
استراتژيک اسرائيل
بر منطقه ي
خاورميانه
است ، و
اسرائيل هم به
هيچ وجه حاضر
به پذيرش
تشکيل دولت
مستقل
فلسطيني
نيست، نه طرح
صلحي مي تواند
وجود داشته
باشد و نه
اميد به صلح.
پس ادعاي بوش
که ايران
اميدهاي صلح
در منطقه را
از بين برده ،
نادرست است.
باتلاق
افغانستان و
عراق را ايران
به تنهايي
براي آمريکا
پديد نياورد.حزب
بعث عراق و
القاعده و
نظاميان
پاکستان و پول
حکام عربستان
هم در ايجاد
اين باتلاق ها
نقش اساسي
داشته اند که
در سخنان بوش
هيچ اشاره اي
به آنها نمي
شود. بوش مي
گويد ما از
منافع حياتي
خود در خليج
فارس دفاع
خواهيم کرد.
پرسش اين است:
چرا آمريکا از
هزاران
کيلومتر آن
طرف تر در
خليج فارس داراي
"منافع
حياتي" است،
اما ايران در
مرزهاي آبي
خود، منافع
حياتي
ندارد؟
۵-۲-
اسرائيل :
اسرائيل يکي
از
قدرتمندترين
و موثرترين
سياست گذاران
جهان غرب در
رابطه با
منطقه ي
خاورميانه
است. دولت
اسرائيل عامل
و محرک
اصلي برخورد
با ايران است.
احمدي نژاد با
بيان سخنان
تحريک آميز و
خطرناک براي
منافع ملي
ايران، بهانه
ي لازم را در
اختيار دولت
اسرائيل مي
نهد تا جهان
را عليه ايران
بسيج کند.
نابودي
اسرائيل و نفي
هولوکاست دو شعار
مهم احمدي
نژاد بود که
به زيان ايران
تمام شد.
طراح
شعار نابودي
اسرائيل در دولت
ايران،
آقاي خميني
بود، نه احمدي
نژاد. نابودي
اسرائيل ، هدف
رسمي سياست
خارجي ايران
در سه دهه ي
گذشته بوده
است. آقاي
خميني مي
گفت:"اسرائيل
بايد از صحنه
ي روزگار محو
شود"[۴۴].در
پيام روز قدس ۱۳۶۶
مي نويسد: " ما
در صدد
خشکاندن ريشه
هاي فساد صهيونيزم،
سرمايه داري و
کمونيزم در
جهان هستيم"و
در جاي ديگري
مي گويد:" وقتي
يک ميليارد جمعيت
فرياد کرد
اسرائيل نمي
تواند از همان
فريادها
نترسد".
هيتلر
يهوديان را به
سيل،
ميکروب،آلودگي
و موجودي ناقل
بيماري تشبيه
مي کرد. پيشوا
خواهان پاک
سازي اين
بيماري مسري
بود و تأکيد
مي کرد که خطر
تکثير آلودگي
وجود دارد.او
يهوديها را از
صحنه ي گيتي
محو مي کرد.
دولت اسرائيل
هم بسياري از
فلسطينيان را
کشت و بسياري
از آنان را از
سرزمين شان
بيرون راند و
آواره کردو
همچنان آنان
را از حق مسلم
تشکيل دولت
واقعاً مستقل
فلسطيني
محروم کرده
است. منطقه به
صلح نياز
دارد، صلح
ممکن نخواهد
شد مگر آنکه
دو دولت مستقل
اسرائيلي و فلسطيني
، با حقوق
برابر،تشکيل
شود.اما آقاي
خميني به چنين
طرحي اعتقاد
نداشت ،او ضمن
تفکيک يهودي
ها از اسرائيل
،دولت-ملت
اسرائيل را به
غده سرطاني
تشبيه مي کرد
که بايد از
طريق جراحي نابود
شود.مي گفت:"اسرائيل
غده ي سرطاني
است و بايد از
بين برود"[۴۵].
هاشمي
رفسنجاني هم
در رابطه با
موجوديت دولت
اسرائيل
،بارها
سخناني ايراد
کرده که منتهي
به جنجال بين
المللي عيه
ايران شده
است.احمدي
نژاد با حرارت
تمام،
شعارهاي آقاي
خميني در اين
زمينه را
تکرار مي کند.
ضمن اينکه
خاتمي يا
اصلاح طلبان،
تاکنون طرح
ديگري، به جزء
نابودي اسرائيل
،که به صلح
منتهي شود،
ارائه نکرده اند.يک
بار يکي از
روزنامه هاي
آمريکا
سخناني از
خاتمي نقل کرد
که به معناي
پذيرش دو دولت
فلسطيني و
اسرائيلي
بود، اما
خاتمي به سرعت
انتساب آن
سخنان به خود
را نفي کرد.
نفي
هولوکاست، از
سوي دولت
ايران، ابتکار
احمدي نژاد
بود. واژه ي
يوناني
هولوکاست(Holocaust) به معناي
همه سوزاني يا
قرباني کردن
همگان در آتش
است. يهوديان
به زبان عبري،
هولوکاست را "شوآ"(Shoa) به
معناي فاجعه
مي نامند.
مطابق اسناد
تاريخي، چند
ميليون
يهودي به
دستور هيتلر،
توسط نازي ها
از پهنه ي
گيتي محو شده
اند. اهميت نمادين
اين فاجعه نزد
يهوديان، همطراز
اهميت فاجعه ي
کربلا نزد
شيعيان است.همانگونه
که براي
شيعيان قابل
قبول نيست که
رئيس جمهور
اسرائيل
فاجعه ي کربلا
را دروغ ساخته
ي شيعيان
معرفي نمايد،
براي يهوديان
هم قابل قبول
نيست که رئيس
جمهور ايران
فاجعه ي هولوکاست
را دروغ
پردازي
يهوديان
معرفي کند.به گفته
ي شيعيان،
چهار ده قرن
پيش، هفتاد و
دو تن از
اصحاب امام
حسين در کربلا
به دست
يزيديان در
نبرد با شمشير
به قتل
رسيدند. به
گفته ي يهوديها،
شصت و سه سال
پيش، نازي ها
شش ميليون يهودي
بي سلاح را به
دليل يهودي
بودن(در واقع
به خاطر نفس
انسان
بودن،براي
اينکه اگر
آنها حاضر مي
شدند دين خود
را تغيير دهند
و تابع نازي
ها شوند، باز
هم تغييري در
سرنوشت شان
روي نمي داد)
در کوره هاي
آدم سوزي
نابود کردند.
مناقشه ي
تاريخي در
خصوص اين دو
فاجعه به وسيله
ي محققان و
مورخان
يک چيز است،
و انکار آنها
توسط رئيس
دولت دشمن با
مذهبي رقيب
چيزي ديگر[۴۶].
بيان اين
سخنان
نسنجيده و
نامربوط توسط
احمدي نژاد،
براي ايران در
سطح جهاني
زيان هاي بسياري
آفريد. يکي از
آنها اين بود
که مجمع عمومي
سازمان ملل
متحد
در ۲۶ ژانويه
۲۰۰۷ با تصويب
قعطنامه اي
انکار
کنندگان
هولوکاست را
محکوم
و از تمام
کشورهاي عضو
مي خواهد تا
انکار
هولوکاست به
عنوان يک
واقعه تاريخي
و هر نوع
فعاليت مربوط
به آن را بدون
قيد و شرط رد
کنند. اين
قعطنامه، در
واقع مصوبه اي
عليه ايران
بود. اما بعيد
است که احمدي
نژاد بتواند
بدون موافقت
رهبر چنان
سخناني را به
تکرار بر زبان
آورد که
پيامدهاي
زيانبار
بسياري براي
ايران داشته
است.رهبر
جمهوري
اسلامي
اخيراً به
صراحت اعلام
کرد که سخنان
تند احمدي
نژاد تأثيري
در افزايش دشمني
با ايران
نداشته است.
اين تحليل
درست باشد يا
نادرست، حاکي
از آن است که
سخنان تند
احمدي نژاد در
عرصه بين
الملل مورد
تأئيد رهبر است،
تا آن حد که پس
از صدها نقد،
رهبر به طور علني
از سخنان وي
دفاع مي
کند.آقاي
خامنه اي مي گويد:"
مي گويند: چرا
جلب دشمني
آمريکا مي
کنيد؟ مثلاً
فرض کنيد حالا
رئيس جمهور
تعبير تندي مي
کند، ناگهان
آقايان به
اصطلاح عقلا
مي گويند اين
تعبير تند
بود، اين
دشمني آمريکايي
ها را جلب مي
کند، نه آقا!
دشمني آمريکايي
ها تابع اين
الفاظ و
تعبيرات
نيست.دشمني ،
دشمني اصولي
است.اين دشمني
در زمانهاي
مختلف بوده.
از اول انقلاب
تا حالا دشمني
بوده- حالا
بحث خطر حمله
ي نظامي را يک
جمله اي عرض
خواهم کرد-
حداقل در طول
هجده سال
اخير، يعني از
بعد از پايان
جنگ تحميلي
هشت ساله تا امروز،
هميشه اين خطر
وجود داشته،
يعني هميشه
ملت ايران
تهديد مي شده،
که ممکن است
اينها حمله ي
نظامي بکنند،
مال امروز
نيست"[۴۷].
۳- صلح
هابزي يا صلح
کانتي: به نظر
هابز انسانها به
يکديگر
بدگمانند و بر
سر کسب غرور و افتخار
و ارج و قرب و
شهرت با
يکديگر رقابت
مي کنند.اما
اين کالا ها
در طبيعت
کمياب هستند.
جنگ حاصل بد
گماني و بي
اعتمادي بي
پايان نسبت به
هم و رقابت
دائمي
ميانشان براي
کسب فضاي محدود،
منابع کمياب
،قدرت و جلال
و غرور و
افتخار است.
صلح ميان
انسانهاي
توطئه چين،
فريب
کار،دروغ گو،
نقشه کش،
دسيسه گر،
ناراضي و عدم
پايبند به
قراردادها
چگونه امکان
پذير است؟ به
گمان هابز
تنها راه صلح
، خلق يک
فرمانفرماي
مخوف و قهار
است که آدميان
را
وادارد به
توافقهايشان
پايبند
بمانند.تنها
راه صلح ،
سپردن تمام اختيار
و سرنوشتمان
به دست فرمانفرماي
داراي قدرت
مطلقه مي
باشد. فرمانفرما،
هيولاي
هولناک، اما
به درد بخور مي
باشد. افراد
حقوق شان را
به
فرمانفرماي
مخوف وا مي نهند
تا به چيز
بهتري(صلح)
دست
يابند.وظيفه ي
عقل تشخيص
بديلي در ميان
بديلهاست که
بيش از همه به
نفع ما باشد.
عقل به آدميان
مي آموزد که
به دنبال
منافع خود
باشند.صلح و
امنيت به نفع
ماست. اما اگر
افراد
دريابند که
زير پانهادن
توافق ها به
نفع شخص
آنهاست، و مي توان
قسر در رفت و
گير نيفتاد،
ترديد به خود
راه نخواهند
داد و زير قول
و قرار ها و
قرادادها
خواهند زد.
به
گمان هابز
اشکال حکومت دموکراتيک
اين است که
انسانها را
به افراد
"برابر"
تبديل مي کند.
چون قدرت قاهر
مسلطي در
دموکراسي
وجود ندارد که
افراد برابر
را اگر
از
توافقهايشان
عدول کردند
مجازات
کند،افراد با
يکديگر مي
جنگند. اما در
رژيم پادشاهي
هيچ کس قدرتي
برابر با
سلطان ندارد. تنها
چنين سلطان
مخوفي مي
تواند ميان
آدميان
صلح(امنيت)
برقرار نمايد.
دموکراسي
يعني جنگ ميان
انسانهاي
برابر،
بدگمان. به
گمان هابز
ميان فرمانفرما
و اتباعش
توافقي وجود
ندارد.مردم
ميان خود
توافق کرده
اند که
اختيارشان را
به يک فرد قهار
وابگذارند و
از او تبعيت
کنند، اما فرمانفرما
هيچ الزام يا
التزامي نسبت
به هيچ توافقي
ندارد. آقاي
خميني هم در
نظريه ولايت مطلقه
ي فقيه مي گفت
:" حکومت مي
تواند
قراردادهاي شرعي را
که خود با
مردم بسته است
... به طور يک
جانبه لغو کند"[۴۸].به
نظر هابز
برابري افراد
از يک سو و عدم
وجود يک زور
مسلط(فرمانفرما)
از ديگر سو،
دست به دست هم
داده ، افراد
را وارد جنگ و
منازعه مي
کند.
تجربه
نظامهاي
دموکراتيک
مبطل مدعاي
هابز است.
مردم در
دموکراسي ها
فقط به دليل
توافقي که
کرده اند به
توافقشان
پايبند باقي
مي مانند، حتي
اگر زوري براي
پايبندي به
توافق وجود نداشته
باشد.صلح و
امنيت هابزي
هم در قرن
بيستم با حکومت
هاي استالين
،هيتلر،
موسوليني، پل
پوت و... آزمايش
تاريخي خود را
پس داد.
جنگ
و صلح فقط
مسأله ي
فيلسوفي چون
هابز نبود،
مسأله ي کانت
هم بود.کانت
"صلح پايدار"
را منوط به
ايجاد نظام
هاي
جمهوري(دموکراسي)
مي کرد.به
گمان وي،
دموکراسي است
که به صلح
پايدار مي انجامد.
۴-
دستور کار
سياسي:
دموکراتها و
آزاديخواهان،
در طرح مسائل
اساسي جامعه،
نبايد خود را
اسير و تابع
رهبري نظام
سياسي کنند.
اينکه دستور
کار را چه کسي
معين کند،
بسيار مهم
است. آقاي خامنه
اي با موفقيت
تمام توانسته
است تعيين
دستور کار
سياسي را در
انحصار خويش
در آورد. در
گذشته، نقد
ولي فقيه،يکي
از مهمترين
دستورهاي کار
سياسي بود.
اما خامنه اي
دستور کار
سياسي را
تغيير داد.
دستور کار
سياسي وي اين
است : گام اول :
همه مشکلات و
مسائل کشور را
بايد ناشي از
توطئه هاي
دولت آمريکا
و عوامل داخلي
اش نشان داد.
براي حل
هر مشکل و
مسأله اي به
آمريکا فحش
دهيد.اين
داروي شفا بخش
تمام
دردهاست. گام دوم:
مخالفان(دگرانديشان
و دگرباشان) و اصلاح
طلبان تندرو و
افراطي
بايد به عنوان
عامل اصلي
مشکلات معرفي
شوند. گام
سوم، اگر پس
از طي اين دو
مرحله هنوز
کساني باقي
مانده باشند
که بدنبال
مقصر مي گردند
و اگر
قرار است
زمامداران
مطابق با
اختيارات
قانوني و
مسئوليت
هايشان
پاسخگو باشند
و نقش مسئولين
کشور در خرابي
ها روشن و
مقصر اصلي
شناسايي شود
،هيچ کس حق
ندارد به هيچ
وجه پاي رهبر
را به ميان
آورد، در اين
صورت، تمام
تقصيرها را به
گردن
احمدي نژاد
انداختن
اشکالي ندارد.
سلطان در اين صورت
حاضر است از يکي
از مهرهايش،
به عنوان سپر
و سيبل
استفاده کند.
اصلاح
طلبان اين
دستور کار را
کاملاً
پذيرفته اند.
آقاي خامنه اي
آنها را "در
خدمت دشمن" ،
"مايه ي ننگ"
و "عناصر فريب
خورده" مي
خواند که تلاش
داشتند
برنامه
آمريکا را عملي
کرده و
انتخابات
مجلس هفتم را
برگزار نکنند[۴۹].
تمام تلاش
اصلاح طلبان
آن است که
بگويند
ما در خدمت
آمريکا
نيستيم، ما با
آمريکا مخالف
هستيم،
آمريکا هم با
ما مخالف است.
اين يعني،
بازي در زميني
که رهبر تعيين
کرده و تمام
قواعد آن را
هم از پيش معين
کرده است. هر
چه اصلاح
طلبان
وابستگي خود
به آمريکا را
تکذيب مي
کنند، رهبر از
طريق کيهان(
تک
تيراندازان
قابل خود) به
آنها مي گويد که
اسناد مستند
وابستگي شما
به آمريکا در
دست است.
اتهام ديگري
که آقاي خامنه
اي از طريق
نهادهايي چون
شوراي نگهبان
به اصلاح طلبان
وارد مي کند ،
اتهام بي ديني
است. اصلاح طلبان
، به جاي عوض
کردن بازي ،
در چنبره ي
بازي جديد او
گرفتار شده و در حال
اثبات دينداري
خويش اند. در
حالي که وقتي
يکي از نوانديشان
ديني با چنين
اتهامي مواجه
شد، به صراحت
تمام اعلام
کرد :"من به
اسلام مصباح
يزدي کافرم".
در
پرتو دستور
کار سياسي
خامنه اي، جنگ
قدرت در
جمهوري
اسلامي را هم
بايد به گونه
اي تحليل کرد
که موجب
سردرگمي
تحليلي نشود.
اولا:
جنگ
قدرت(پنهاني
يا علني) در
تمام رژيم هاي
غير
دموکراتيک
وجود داشته و
دارد.جنگ قدرت
در ميان
زمامداران
کرملين پس از
مرگ لنين و
اعدام تمام
اعضاي دفتر
سياسي حزب
بوسيله ي
استالين به
منظور انحصار
کامل
قدرت،جنگ بعدي
قدرت ميان
رهبران روسيه
در آستانه ي
مرگ استالين و
چگونگي بر سر
کار آمدن
خروشچف و سپس
برکناري وي از
قدرت، يک
نمونه از صدها
جنگ قدرت در
نظام هاي غير
دموکراتيک
است. نمونه ي
ارائه شده
متعلق به يک
نظام
توتاليتر
است، يعني
جايي که جامعه
ي مدني به طور
کامل سرکوب شده
بود. وقتي
نظام
توتاليتر
گرفتار چنين
وضعي است،
تکليف ديگر
نظام هاي غير
دموکراتيک
روشن است.
ثانياً:
زمامداران
نظام هاي غير دموکراتيک،
انسانهاي پاک
و معصومي
نيستند که
منافع
اقتصادي و
سياسي
کوچکترين
نقشي در زندگي
آنها نداشته
باشد. تصاحب قدرت و
ثروت بيشتر،
مسأله ي اصلي
آنهاست.اين
هدف در ساختار
غير شفاف به
جنگ قدرت
تبديل مي شود.
فراموش نبايد
کرد که در
ايران، به
دليل اقتصاد
دولتي- نفتي،
افراد از طريق
دولت پولدار
شده و يک شبه
به ثروت هاي
هنگفت دست مي
يابند.
ثالثاً:
يکي از
خصوصيات
رهبران
خودکامه اين
است که به همه
بدبين اند.
تمام فکر و
ذکر آنها
"دشمن"
است.ابتدأ يک
دشمن اصلي
خارجي مي تراشند،
سپس در گام
بعد،
براي اين دشمن
اصلي در کشور
خود،
"پايگاه" ،
"نفوذي" ،
"عوامل"و
"فريب خورده"
جعل مي کنند.
به عنوان
نمونه به
ايران خودمان
بنگريد. از
نظر آقاي
خامنه اي،
دشمن اصلي آمريکاست.
مطبوعات
پايگاه دشمن
اند. روشنفکران
و مخالفان
عوامل دشمن
اند که شبيخون
فرهنگي دشمن
را گسترش مي
دهند( در
پروژه ي قتل
هاي زنجيره
اي، تعدادي از
عوامل دشمن به
سزاي اعمال
خود رسيدند).
نفوذي هاي
دشمن در دوره
اصلاحات در
قوه مجريه و
مقننه و
شوراهاي شهر
نفوذ کرده
بودند و اينک
هم رئيس دولت
دشمن(جرج بوش)
با حمايت از
اصلاح طلبان
مي خواهد
نفوذي هاي خود
را به مجلس
نفوذ دهد.
فريب خوردگان
افراد ساده
لوحي هستند که
سخنان دشمن را
تکرار مي کنند
يا سخناني بر
زبان مي رانند
که به نفع
دشمن تمام مي
شود.دشمن مي
خواهد اين نکته
را القأ کند
که انتخابات
ايران
فرمايشي و غير
آزاد است.
گروهي فريب
خورده عيناً
همين سخن دشمن
را تکرار مي
کنند.
علاوه ي
بر اينها
،رهبر
خودکامه ، به زير
دستان خود هم
بدبين است.از
کجا معلوم که
برخي از اينها
در فکر کنار
زدن او
نباشند؟
بدينترتيب
،ديکتاتورها
هم از اينکه
زير دستان
تابع شان عليه
يکديگر باشند
و تنها بر سر
او توافق
داشته باشند،
چندان ناراضي
نيستند و
بعضاً به اين
نوع اختلافات
ميان ديگران
دامن مي زنند
تا از خطر اقدام
جمعي آنان
عليه خود در
امان بمانند.
نزاع
قدرت در سه
دهه ي گذشته
به طور مداوم
در جمهوري
اسلامي وجود
داشته است،
اما اين نزاع
ها دستاوردي
براي
دموکراسي به
همراه نداشته
است. نزاع بر
سر انحصار
قدرت و ثروت
است، نه بر سر
آزادي و
دموکراسي و
حقوق
بشر.اختلاف ميان
قاليباف و
احمدي نژاد،
اختلاف ميان
لاريجاني و
احمدي نژاد،
اختلاف ميان
حدادعادل و احمدي
نژاد، اختلاف
ميان محسن
رضايي و احمدي
نژاد ، و
غيره،
اختلافي است
بر سر سهم
بيشتر از قدرت
و نتايج در
دست داشتن آن.
همه ي اينها
براي حل
اختلاف به
آقاي خامنه اي
مراجعه مي کنند،
پس از صدور
حکم يا اظهار
نظر روشن
خامنه اي به
عنوان فصل
الخطاب،
مسأله موقتاً
حل خواهد شد
تا دوباره در
مسأله اي ديگر
ميان مريدان
نزاعي درگيرد.
هر فرصتي، ولو
محدود، هر
شکافي در ميان
بالايي ها،
ولو در ميان
باندهاي
مختلف يک رژيم
، امکان
فعاليت
اجتماعي و سياسي
در پائين را
تسهيل مي
کند.بدينترتيب،
مخالفان بايد
از اين فرصت
ها براي بسيج
اجتماعي و
تشکل يابي
استفاده
کنند.اما عدم
توجه به ساير
اشکال تشکل
يابي و
نهادسازي و
صرفاً به انتظار
يا اميد اين
اختلافات يا
جنگ قدرت نشستن،
سودي به حال
پروژه ي
دموکراسي
خواهي ندارد.
.بدينترتيب،
اگر شکاف ها و
نزاع هاي بالايي
ها فضايي براي
تنفس پائيني
ها فراهم مي
آورد،نبايد
به وحدت و
انسجام آنها
کمک کرد.
کانديداتوري
اصلاح طلبان
براي مجلس
آينده، باعث مي
شود که
بنيادگرايان(اصول
گرايان) بهر نحو
ممکن به اجماع
دست يابند.
براي اينکه
نمي خواهند
رقيب
اصلي(فريب
خوردگان دشمن
که از مجلس
ششم به دشمن
چراغ سبز نشان
مي دادند و به
تعبير محمد
رضا باهنر از
سر لطف و
کرامت نظام به
حيات خود
ادامه مي
دهند) به مجلس
راه يابد.سخنان
سرلشکر جعفري
فرمانده سپاه
پاسداران در
جمع بسيجيان
در مخالفت با
اصلاح طلبان و
حمايت آشکار
از وحدت و
انسجام اصوا
گرايان براي
تسخير مجلس
آينده
به همين دليل
صورت گرفته
است[۵۰]. اما
اگر هيچ اصلاح
طلبي داوطلب
نمايندگي مجلس
نباشد و اصلاح
طلبان همين
بيست الي سي
کرسي باقي
مانده را هم
به بنيادگرايان
ببخشند، شکاف
ها و نزاع هاي
اينان افزايش خواهد
يافت و اگر
اين شکاف ها
عميق تر شود،
امکان تنفس
براي مخالفان
فراهم مي شود.
به
باور من ،
مسأله ي اصلي
ما "گذار به
دموکراسي"
است. از
اينرو، من از
اين منظر به
ساختار سياسي
ايران و مسائل
و مشکلات آن
مي نگرم. "داده
ها" ي فراواني
وجود دارد که
بدون ارتباط
با يکديگر
شايد واجد
معنا نباشند.
اين داده ها
را بايد در
پناه يک
مدل
به صورت بهترين
تبيين درآورد.
تمام تبيين
هاي بديل،
براي حل مسأله
و توضيح داده
ها هستند. تعيين اين
که نظام
جمهوري
اسلامي مصداق
کداميک از اشکال
رژيم هاي
ديکتاتوري
است؟ ، اولين
گام گذار به
دموکراسي مي
باشد. براي
اينکه راههاي
گذار به دموکراسي
متفاوت است و
"نوع رژيم"
ارتباط وثيقي
با نحوه ي
گذار به
دموکراسي
دارد. به گمان
من، رژيم
جمهوري
اسلامي نظام
فاشيستي و
توتاليتر يا
ديکتاتوري
نظامي نيست،
بلکه رژيم سلطاني
است. نظريه ي
سلطاني ماکس
وبر بوسيله ي جامعه
شناسان بعدي
بسط و تحول
بسيار يافته
است که در
تحليل نظام
سياسي ايران
بسيار کاراست.
پروژه ي
دموکراتيزاسيون
در برابر پروژه
ي
سلطانيزاسيون
قرار دارد. با
زدن سلطان و کنار
نهادن وي،
لزوماً
دموکراسي
محقق نخواهد شد.
کنار نهادن
نظام سلطاني
شرط کافي نظام
دموکراتيک
نمي باشد، اما
کنار نهادن
نظام سلطاني
شرط لازم
فرايند
دموکراتيزاسيون
است. در واقع
دو مسأله را
بايد از
يکديگر تفکيک
کرد. اول،
چگونگي ساختن
نظام
دموکراتيک .دوم،تعارض
بنيادين نظام
سلطاني با
نظام دموکراتيک.نظام
سلطاني
دموکراتيک،مفهومي
پارادوکسيکال
است.بدين
ترتيب، تغيير
ماهيت سلطاني
نظام، بخشي از
فرايند گذار
به دموکراسي
است. فروکاستن
همه ي امور به
دولت، به
آموزه اي باز مي
گردد که نه
تنها راهگشا
نيست،بلکه ما
را همچنان
گرفتار
استبداد نگاه
مي دارد.
سيطره ي
"آموزه ي
لنينيستي
دولت" بر
اذهان،همچنان مسأله و
مشکل اساسي
همه ي
فعالين
سياسي است.
همه ي ما
همچنان
لنينيست
هستيم. نبايد
از ياد برد که
کنار نهادن
آموزه ي لنيني
دولت ، شرط
لازم گذار به
دموکراسي است[۵۱].
اکبر
گنجي
کانادا،
تورنتو
۲۲ بهمن ۱۳۸۶
پاورقي
ها:
۱-تا آنجا
که من مي
فهمم، شکست
اصلاح طلبان و
پيروزي احمدي
نژاد در
انتخابات
رياست
جمهوري، معلول
دلايل بسيار
است.برخي از
آن دلايل به
قرار زيرند: ۱-
نارضايتي
آنان که در
دوم خرداد ۷۶
(انتخابات
رياست
جمهوري)و بهمن
۷۸ ( انتخابات
مجلس ششم) و
انتخابات
اولين دوره ي شوراها
به اصلاح
طلبان رأي
دادند، از
عملکرد اصلاح طلبان.
خوش بين ها،
اصلاح طلبان
را "بي عرضه" مي
خواندند، ولي
بدبين ها،
اصلاح طلبان
را "خائن" مي
ناميدند که با
"بالا" سازش
کرده اند. نزاع
هاي بي حاصل
اعضاي شوراي
شهر اول تهران
را هم بر
اينها بايد
افزود. علاوه
براينها،برخي
از افراد به
جاي پيشبرد
پروژه ي دموکراسي
خواهي، با
استفاده از
فرصت موجود،
از طريق دولت
به ثروت هاي
باد آورده دست
يافتند.
۲- تحريم
انتخابات
بوسيله ي عده
اي از چهره
هاي سرشناس.در
خصوص اهميت
نقش اين عامل
، چند نکته
قابل ذکر
است.اولاً:
هميشه درصد
مهمي از مردم
در انتخابات
شرکت نمي
کنند.ثانياً:
معلوم نيست
بقيه ي افرادي
که در
انتخابات
شرکت نکردند،
به دليل آنکه
عده اي خاص
انتخابات را تحريم
کردند، در
انتخابات
شرکت نکرده
باشند.ثالثاً:
روند شکست
اصلاح طلبان،
پيش از آن، از
انتخابات
شوراهاي شهر و
مجلس هفتم
شروع شده
بود.کافي است
به آراي مصطفي
تاج زاده که در
آزادترين
انتخابات
ايران(انتخابات
شوراهاي دوم
که دولت خاتمي
بدون نظارت
شوراي نگهبان
برگزار کرد)
بالاترين
اراي اصلاح
طلبان را اخذ
کرد، ولي به
شوراها راه
نيافت، توجه
شود. همچنين
آراي بسيار
پائين نهضت
آزادي و ملي –
مذهبي ها در
اين انتخابات
هم حکايت از
آن دارد که
علت اصلي شکست
، تحريم
انتخابات
نبود.۳- عدم
اجماع اصلاح
طلبان بر روي
يک کانديدا.با
وجود دو علت
اول و دوم،
اگر تمام گروه
هاي اصلاح
طلب بر
روي يک
فرد(کروبي يا
معين) اجماع
مي کردند،
احتمال
پيروزي آنها
بسيار افزايش
مي يافت.۴-
دخالت
سازمان
يافته ي سپاه
و بسيج در انتخابات.۵-
سرمايه گذاري
بر روي هاشمي
رفسنجاني.درست
يا نادرست،
اکثريت
جامعه، هاشمي
را نماد گذشته
و بسياري ديگر
از چيزها تلقي
مي کند. هر کس
در مقابل
هاشمي قرار مي
گرفت، پيروز
انتخابات بود.۶-
تقلب در انتخابات.۷-
شعارهاي
پوپوليستي
احمدي نژاد و
وعده ي آوردن
پول نفت بر سر
سفره هاي
مردم.۸- فضاي
ميليتاريستي
اي که دولت
آمريکا بر
منطقه حاکم
کرد. حمله ي
نظامي آمريکا
به عراق، موجب
رشد
بنيادگرايي
در منطقه شد.
سيماي جمهوري
اسلامي شبانه
روز تصاوير
دلخراش عراق
را به نمايش
مي گذارد و
بنيادگرايان،
همچون امروز،
دولت بوش را
پشتيبان
اصلاح طلبان
جلوه مي
دادند.هيچ کس
در ايران طالب
اين نيست که
ايران به سرنوشت
عراق گرفتار
شود.
۲- سخنراني
عبدالله
رمضان زاده در
روز ۱۶ آذر ۱۳۸۶
در دانشگاه
چمران،
۳-
غلامحسين
کرباسچي،دبيرکل
کارگزاران سازندگي،
گفته است:"ما
حاضر به
ائتلاف با هر
شخصي و هر
گروهي هستيم
تا هر طور شده
احمدي نژاد را
در انتخابات
شکست دهيم".
روزنامه
اعتماد ملي،
اول بهمن ۱۳۸۶.
۴-
روزنامه
اعتماد ملي،
سه شنبه ۲۵
ديماه ۱۳۸۶، ص
۱۰.
۵-
روزنامه
اعتماد، ۴
بهمن۱۳۸۶.
۶- يک
نمونه ي جالب
ديگر از
اقدامات آقاي
قاليباف در
دوران رياست نيروي
انتظامي،
اعلام نظر
درخصوص بي
اعتقادي پاره
اي از
داوطلبان
مجلس هفتم
بود، که بر اساس
اين اظهار نظر
ها صلاحيت
پاره اي از
آنان رد شد.
سايت امروز به
نقل از يک
مقام آگاه مي
نويسد:"
ماجرا از اين
قرار است كه
در زمان
برگزاري
انتخابات
مجلس هفتم،
نيروي انتظامي
در پاسخ
استعلامها
درباره برخي
نامزدها
نكاتي را مطرح
ميكرد كه هيچ
ارتباطي با
وظيفه قانوني
نيروي انتظامي
نداشت. به
عنوان مثال
اين نيرو كه
براساس قانون
فقط بايد
گزارش احراز
هويت و سوء
پيشينه
نامزدها
راارائه مي
داد، در
استعلام برخي
افراد اعلام
ميكرد كه
گفته ميشود
نامبرده به
ولايت فقيه
التزام
ندارد.وي افزود:
حجتالاسلام
و المسلمين
موسوي لاري
وزير كشور در آن
هنگام ضمن
دستور حذف اين
گزارشها به
شدت به آقاي
قاليباف
فرمانده وقت
نيروي انتظامي
اعتراض كرد و
قاليباف قول
داد تا در
ارائه گزارشها
تجديدنظر كند.
اما به رغم
قول مساعد
قاليباف،
نيروي
انتظامي در
واپسين لحظات
مهلت قانوني
استعلامها
باز هم حجم
انبوهي از
چنين گزارشهايي
را به هيأتهاي
نظارت ارسال
كرد كه ظاهراً
مبناي برخي تصميمگيريها
نيز قرار
گرفت"(سايت
امروز، ۱۳
بهمن ۱۳۸۶).
۷-
مصطفي تاج
زاده مي
نويسد:"غير
آزاد و غير
عادلانه بر گزار
کردن انتخابات
و قلع و قمع
داوطلبان در
انتخابات که نمونه
بارز آن
کودتاي
پارلماني در
انتخابات مجلس
هفتم بود و
نيز مقابله با
منتخبان ملت
در هر نهاد
انتخابي".ماهنامه
آئين، شماره
تاج
زاده در
اول بهمن ۸۶
طي مصاحبه اي
با سايت
نوروز،
اقدامات جناح
مقابل در رد
صلاحيت
گسترده ي
اصلاح طلبان
را "کودتاي
مخملي"
ناميد که در
صد د است تا
"مجلس
فرمايشي"
ضعيف تر از
مجلس هفتم ،که
خود محصول
"کودتاي
پارلماني"
است ،
تشکيل دهد.
سازمان
مجاهدين
انقلاب
اسلامي ، پس از
رد صلاحيت ۲۲۰۰تن
از داوطلبان،
طي اطلاعيه اي
اعلام کرد که "مراکز
قدرت و
بازيگران
اصلي" به
دنبال "برگزاري
انتخاباتي
نمايشي و
تشکيل مجلسي
گوش بفرمان و
مطيع" هستند.
به گفته ي
مصطفي تاج
زاده،:" رد
صلاحيتهاي
غيرقانوني و
فله اي هياتهاي
اجرايي كه
پيرو ارسال متن
سخنراني اخير
مقام رهبري به
آنان توسط
وزارت کشور
صورت گرفت،
ناشي از تصميم
كانون قدرت است
و همان مركزي
كه به هياتهاي
اجرايي ابلاغ
كرد كه چه
كساني بايد
حذف شوند، به
هياتهاي
مركزي نظارت
نيز همان پيام
را ابلاغ خواهد
كرد و ديگر
جاي هيچگونه
خوشبيني و
توجيه باقي
نخواهد گذاشت
و به اين
ترتيب به
جهانيان اعلام
خواهد کرد انتخابات
آزاد،
عادلانه و
سالم در
جمهوري اسلامي
ايران سرابي
بيش نيست و
قرار است
جمهوري اسلامي
به صورت تكحزبي
و مطلقه اداره
شود و حزب
پادگاني جاي
همه احزاب
قانوني كشور
را بگيرد، يا
هيأتهاي
نظارت بر انتخابات
با اصلاح
اقدام
غيرقانوني
هيأتهاي اجرايي،
امکان
برگزاري
انتخابات
آزاد و سالم و
رقابتي را
فراهم خواهند
کرد... بارها
گفتهام
مادام كه
دادگاه آقاي
جنتي تشکيل
نشود، ايرانيان
شاهد برگزاري
انتخابات
آزاد و سالم نخواهند
بود ... وي در
خاتمه
اصولگرايان
را نصيحت کرد
که از سرگذشت
پيشينيان درس
بگيرند و از
انجام کودتاي
دوم پارلماني
خودداري
کنندو اجازه
دهند ملت رشيد
ايران خود در
صندوقهاي رأي
تصميم بگيرد
چه کساني صلاحيت
ورود به مجلس
را دارند"(
مصطفي تاج
زاده، گفت و
گو با سايت
بهارستان،
رجوع شود به
سايت امروز، ۱۰
بهمن ۱۳۸۶).
مجمع
روحانيون
مبارز اعلام
کرده است که
تکليف دو سوم
نمايندگان
مجلس آينده از
پيش روشن شده
است. موسوي
لاري هم گفته
است که تکليف ۱۷۰
کرسي مجلس از
قبل روشن شده
است. در مجلس
آينده اصلاح
طلبان فقط به
عنوان يک
اقليت
قدرتمند مي
توانند حضور
بهم رسانند تا
از تک صدايي
شدن ممانعت به
عمل آورند.
۸-
رجوع شود به
مصاحبه محسن
آرمين، سايت
نوروز، ۶ بهمن
۱۳۸۶.
۹-
سيد محمد
صدر،واقعيت
هاي سياست
خارجي دولت نهم،
نوزدهمين
احلاس موسسه
باران با حضور
سيد محمد خاتمي،
سايت نوروز
۱۰-
سايت امروز، ۱/۸/۱۳۸۶.
۱۱-
حسين مرعشي،
سايت نوانديش،
۳ بهمن ۱۳۸۶..
۱۲-
روزنامه
اعتماد ملي، ۹
بهمن ۱۳۸۶..
۱۳-
گفت و گو با
سايت
بهارستان،
رجوع شود به
سايت امروز، ۱۰
بهمن ۱۳۸۶..
۱۴-
مصاحبه با
سايت
بهارستان
ايران، ۱۶
بهمن ۱۳۸۶.
۱۵-
روزنامه
اعتماد ملي، ۲۵
ديماه ۱۳۸۶، ص
۱۰.
۱۶-
مصاحبه با
خبرگزاري
مهر، ۱۶بهمن ۱۳۸۶.
۱۷-
به عنوان
نمونه به دو
مورد زير مي
توان استناد
کرد. آقاي
خميني در وصيت
نامه اش مي
نويسد: «وصيت
اكيد من به
قواى مسلح آن
است كه همان
طور كه از
مقررات نظام،
عدم دخول
نظامى در
احزاب و
گروهها و
جبههها است
به آن عمل
نمايند؛ و قواى
مسلح مطلقاً،
چه نظامى و
انتظامى و
پاسدار و بسيج
و غير اينها،
در هيچ حزب و
گروهى وارد
نشده و خود را
از بازيهاى سياسى
دور نگه
دارند. در اين
صورت
مىتوانند قدرت
نظامى خود را
حفظ و از
اختلافات
درون گروهى
مصون باشند. و
بر فرماندهان
لازم است كه
افراد تحت
فرمان خود را
از ورود در
احزاب منع
نمايند. و چون
انقلاب از همه
ملت و حفظ آن
بر همگان است،
دولت و ملت و
شوراى دفاع و
مجلس شوراى
اسلامى وظيفه
شرعى و ميهنى
آنان است كه
اگر قواى
مسلح، چه
فرماندهان و
طبقات بالا و
چه طبقات بعد،
برخلاف مصالح
اسلام و كشور
بخواهند عملى
انجام دهند يا
در احزاب وارد
شوند كه ـ
بىاشكال به
تباهى كشيده
مىشوند ـ و
يا در بازيهاى
سياسى وارد
شوند، از قدم
اول با آن
مخالفت كنند.
و بر رهبر و
شوراى رهبرى
است كه با
قاطعيت از اين
امر جلوگيرى
نمايد تا كشور
از آسيب در
امان باشد.
آقاي
خميني در پيام
۲۹ فروردين ۱۳۶۱
خطاب به تمامي
نيروهاي
نظامي
مينويسد:
«از امور مهمى
كه بايد تمام
نيروهاى مسلح
از آن پيروى
كنند و اغماض
از آن به
هيچوجه
نمىتوان كرد
و باز هم تذكر
دادهام، آن
است كه هيچيك
از افراد نيروهاى
مسلح، چه
ردههاى بالا
يا پايين در
حزب و گروهى
با هر اسم و
عنوان نبايد
وارد شوند،
هرچند آن حزب
و گروه صددر
صد اسلامى و
به جمهورى
اسلامى
وفادار باشند.
و هر كس در يك
حزب و گروه
وارد شد بايد
از ارتش و
سپاه و ساير
قواى انتظامى
و نظامى و
قواى مسلح
خارج شود. و
فرماندهان و
مسئولان موظف
هستند كه هر
كس در يكى از
احزاب يا
گروههاى
سياسى يا دينى
وارد شد به او
تذكر دهند كه
از حزب و يا
گروهها و يا
سازمان خارج
شود، و اگر
تخلف كرد او
را از ارتش يا
ديگر قواى
مسلح اخراج
كنند، و همه
افراد
موظفاند
چنين اشخاصى
را به
فرماندهان معرفى
نمايند. و
بايد توجه
داشته باشند
كه ورود قواى
مسلح در احزاب
و گروهها و
سازمانها،
پايه قواى
مسلح را
متزلزل خواهد
كرد و غفلت از
اين امر موجب
پيگرد خواهد
بود.».
۱۸- روزنامه
اعتماد ملي ، ۲۵
ديماه ۱۳۸۶، ص
۱۰.
۱۹-
گفت و گو با
شهروند
امروز، به نقل
از سايت امروز،
۲۰/۱۱/۱۳۸۶.
۲۰-
رجوع شود به
نطق پيش از
دستور بيژن
شهباز خواني ،
زير عنوان "خداحافظي
بخش خصوصي ،
روزنانه
اعتماد ملي ۶ بهمن ۱۳۸۶.
۲۱-
سايت نوروز، ۱۳
بهمن ۱۳۸۶
۲۲-
سيد محمد صدر،
واقعيت هاي
سياست خارجي
دولت نهم.
۲۳-
روزنامه
اعتماد ملي،۲۱
آبان ۱۳۸۶.
۲۴-
روح الله
خميني، صحيفه
نور، جلد ۲۰،ص
۲۲۳.
۲۵-
روزنامه
اعتماد، ۴
بهمن ۱۳۸۶
۲۶-
سايت بازتاب،۱۸
خرداد۱۳۸۶ به
نقل از
روزنامه الري
العام کويت
۲۷-
سايت مجمع
تشخيص مصلحت
نظام، ۲۱/۲/۱۳۸۵.
۲۸-
روزنامه
اعتماد، ۴
بهمن ۱۳۸۶. وي
در همين
مصاحبه مي
گويد:"
در شرايط
کنوني ما
طرفدار
برقراري رابطه
با امريکا
هستيم چون
معتقديم اين
تصميم به سود
منافع و امنيت
ملي و در جهت
رفع خطرها و
ضرر و زيان ها
از سر کشور و
نظام است".
۲۹-
جام جم، ۲۰
آذر ۱۳۸۶.
۳۰-
کيهان،۲۲/۸/۱۳۸۶.
۳۱-
سخنراني
رهبري در جمع
دانشجويان
دانشگاههاي
استان يزد، ۱۳/۱۰
۱۳۸۶ ، پايگاه
اطلاع رساني رهبري
۳۲-
سايت مجمع
تشخيص مصلحت
نظام، ۲۱/۲/۱۳۸۵
۳۳- سايت
گويا،۴ مرداد ۱۳۸۶،
اصل مصاحبه با
خبرگزاري
دانشجويان
ايران صورت
گرفته است.
۳۴-
خبرگزاري
مهر، ۳/۷/۱۳۸۶.
حتي اسدالله
بادامچيان هم
به صراحت گفته
است که تمام
اقدامات حسن
روحاني با
تأئيد رهبر بوده
است.بادامچيان
مي گويد
:«آقاي روحاني
در بحث هستهاي
از حيثيت خود
گذشته و
اقداماتي كه
انجام داده با
تاييد رهبري
بوده است. اگر
روحاني فرد
سازشكاري
بود، يقينا
جامعتين وي را
در فهرست خود
نميگذاشتند».
۸ آذر ۱۳۸۵ .
۳۵-
سخنراني
رهبري در جمع
دانشجويان
دانشگاههاي
استان يزد، ۱۳/۱۰
۱۳۸۶ ، پايگاه
اطلاع رساني رهبري
۳۶-
کيهان، ۲۲/۸/۱۳۸۶
۳۷-
اعتماد،۱/۹/۱۳۸۶.
۳۸-
جام جم، ۲۰
آذر ۱۳۸۶
۳۹-
رجوع شود به
سايت هاشمي
رفسنجاني،
مواضع و ديدگاه
ها، ايران و
آمريکا،
ماجراي مک
فارلين،۵ مهر ۱۳۷۸
و سوء
نيت آمريکا،۱۷
مهر ۱۳۸۱
۴۰-
حسن
روحاني،خبرگزاري
مهر،۳/۷/۱۳۸۶
۴۱-
سايت
بي.بي.سي، ۲۴
آبان ۱۳۸۶.
۴۲-
سخنراني جرج
بوش در
ابوظبي، به
نقل از سايت بي
بي سي، ۱۸
ژانويه ۲۰۰۸ .
۴۳-
سخنراني
سالانه جرج
بوش در کنگره
ي آمريکا، به
نقل از سايت
بي.بي.سي ، ۲۹
ژانويه ۲۰۰۸.
۴۴-
روح الله
خميني، صحيفه
نور، جلد ۱۷،
ص ۱۴
۴۵-
روح الله
خميني، صحيفه
نور، جلد ۱۲،ص
۲۷۶
۴۶- اريک
هابسبام،
مارکسيست
يهودي زاده، و
منتقد جدي
دولت
اسرائيل، مي
پرسد:" آيا رعب
و وحشت اردوگاه
هاي کار
اجباري با
فهميدن
اين که تاريخداني
پي برده که نه
شش ميليون
يهودي (برآوردي
سرسري و
تقريباً
مبالغه آميز)
که فقط پنج يا
چهار ميليون
نفر قتل و عام
شده اند، کمتر
مي شود؟"(اريک
هابسبام، عصر
نهايت
ها،تاريخ جهان
۱۹۹۱-۱۹۱۴ ،
ترجمه ي حسن
مرتضوي، نشر
آگه، ص ۶۶).
۴۷-
سخنراني
رهبري در جمع
دانشجويان
دانشگاههاي
استان يزد، ۱۳/۱۰
۱۳۸۶ ، پايگاه
اطلاع رساني رهبري
۴۸-
روح الله
خميني، صحيفه
نور، جلد ۲۰،
ص ۱۷۰..
۴۹-
به عنوان نمونه
مراجعه شود به
سخنراني آقاي
خامنه اي براي
نيروي هوايي
در تاريخ ۱۹
بهمن ۱۳۸۶.
۵۰-
سايت امروز، ۲۰
بهمن ۱۳۸۶.
۵۱-
در يکي از
سلسله مقالات
"گفتمان
انقلاب ۵۷" که
به انقلاب
فرهنگي
اختصاص دارد،
آموزه ي لنينيستي
دولت را طرح و
نقد کرده ام
که به زودي منتشر
خواهد شد.