يکم اوت ۲۰۰۶

مقالهء اکبر گنجي در نيويورک تايمز

 

روزنامهء سرشناس «نيويورک تايمز»  امروز در بخش ديدگاههاي خود مقاله اي از اکبر گنجي منتشر کرد که در آن نويسنده به دولت آمريکا آگاهي مي دهد که «با پول نمي توان دموکراسي را خريد». گنجي مي نويسد مبلغ ۷۵ ميليون دلاري که کابينهء بوش براي کمک به آزادي خواهان ايران اختصاص داده بهتر است به مصارفِ فرهنگي نظير ايجاد مراکز ايران شناسي در دانشگاههاي آمريکا برسد.

 

اکبر گنجي روزنامه نگار و سخنگوي جنبش تحول دموکراتيک در ايران امروز با انتشار مقاله اي در «نيويورک تايمز» با لحني انتقادي نسبت به عملکردِ گذشتهء دولت آمريکا در خاورميانه، بار ديگر اعتقادش را به لزوم تحول از داخل بدون دخالت خارجي تأکيد گذاشت. آقاي گنجي اعتقاد دارد استبداد را مي توان از بيرون بر کشوري تحميل کرد و حاکمان مستبد مي توانند با حمايت از خارج به بقاي خود ادامه دهند، اما به دست آوردن آزادي روندي داخلي و طولاني است که بايد از سوي خود مردم ايران تحقق پذيرد. آقاي گنجي مي نويسد: «هرکس مدعي باشد فورمول طلاييِ کسب آزادي را يافته و تنها به مبلغي پول و کمک از خارج نياز دارد تا آن فورمول را عملي کند يک کلاهبردار است.»

 

بحث از کمک هاي مالي آمريکا براي اکبر گنجي از اين رو اهميت پيدا کرده که در ماه مارس گذشته گزارشي در هفته نامهء «نيويورکر» منتشر شد که در آن تصويري منفي از غالب چهره هاي اپوزيسيون ايراني در آمريکا عرضه ميکرد، کساني که در صدد براندازي رژيم اسلامي با کمک کابينهء بوش هستند. آقاي گنجي با اشاره به اين مقاله مي نويسد بازجويان امنيتي در ايران مدام از قربانيانِ به بند افتاده محل اختفاي «چمدان هاي پر از دلار» را جويا مي شوند.

 

به عقيدهء اکبر گنجي چمدان هاي پر از دلار آمريکا که به بنيادگرايان اسلامي در افغانستان در سالهاي ۱۹۸۰ ميلادي مدد رساند تا براي نبرد با اتحاد شوروي، مسلح و سازماندهي شوند، نمونه اي از پيامدهاي فاجعه بار اين نوع کمک هاي خارجي بود.

 

آقاي گنجي در عوض به طور غير مستقيم از آمريکا مي خواهد جلوي کمک هاي فني و مادي اي که رژيم ايران از غرب مي گيرد به نحوي گرفته شود. براي نمونه آن نوع تکنولوژي که با آن مي توان سايت هاي اينترنتي را فيلتر کرد، يا امتيازات اقتصادي و معاملات مالي که به نفع اقتدارگرايان ايران تمام مي شود.  اکبر گنجي مي نويسد او و ساير آزادي خواهان ايران تنها خواهان «حمايت اخلاقي و معنوي» از خارج هستند.

 

اکبر گنجي سياست آمريکا را در قبال ماجراجويي اتمي رژيم ايران صحيح مي داند اما باور دارد که غرب همان استاندارد را بدون تبعيض در مورد ساير قدرت هاي اتمي منطقه نيز پي بگيرد و تمامي خاورميانه را بري از تسليحات اتمي اعلام کند.

 

آقاي گنجي در پايان مي نويسد: «بهترين کمکي که دنيا مي تواند به ما بکند آن است که به صداهاي گوناگون جامعهء ما گوش دهد و به هنگام تعيين سياست در قبال ايران يا کشيدن تصويري از ايراني ها، کشور ما را در حد رژيم پرقساوتي که برآن حکم مي راند تنزل ندهد.»

 

عبدي کلانتري ـ دويچه وله

 


 

 

بخشی از مقالهء جنجالیِ کانی براک در هفتهء نامهء «نيويورکر»

 

به نقل از «نيويورکر» ۶ مارس ۲۰۰۶

 

اوائل سال گذشته، در دانشگاه ستانفورد، سه سرپرستِ «پروژهء دموکراسي در ايران» وابسته به انستيتوي هووِر ــ عباس ميلاني، مايکل مک فال، و لاري داياموند ــ به اتفاق، رساله اي را مي نوشتند که اميد داشتند بتواند بر سياستِ آمريکا در قبال ايران تأثير بگذارد. ديدگاه آنها با ديدگاه همهء مناظره گرانِ ديگر متفاوت بود. تنها يک تن ازين ميان، ميلاني، متخصص ايران بود؛ مک فال و داياموند کارشناسان حوزهء توسعهء دموکراتيک بودند. مک فال متخصص اتحاد شوروي بود، و داياموند به تازگي مشاورت «دولت موقت ائتلافي» در عراق را به عهده داشت.

 

رسالهء انستيتوي هووِر با عنوان «فراسوي تغييرات تدريجي: استراتژي اي نوين براي مقابله با ايران»، چنين استدلال مي کند که سياست آمريکا در قبال ايران کماکان در همان مرحلهء ۱۹۷۹ «گير کرده» است، و فوريّت بحران هسته اي، ابتکارهاي ديپلماتيک قوي مي طلبد. اين رساله به احتمال زياد به اين لحاظ توجه را جلب کرد که، علاوه بر جسورانه بودن اش، براي هرکس چيزي در توبره داشت. رساله، تغيير رژيم را تبليغ مي کرد اما از راه درگيرشدن [ديپلماتيک]. هرچه ميان دو کشور تماس ها بيشتر باشد، به زعم نويسندگان رساله، ملاها بيشتر تضعيف خواهند شد. رساله به  آمريکا توصيه مي کند که به طور مستقيم با ايران بر سر برنامهء هسته اي اش وارد مذاکره شود. اگر اين مذاکرات موفق بشود، آنگاه آمريکا بايد اعلام کند که قصد تهاجم به ايران و برنشاندن رهبر را ندارد، اما هم زمان بايد بر حمايت خود از دموکراسي، حقوق بشر، و حکومت قانون تأکيد کند. تحريم هاي کنونيِ آمريکا ــ تحريم اقتصاديِ سراسري که به کل جمعيت آسيب مي رساند ــ بايد برداشته شود، و به جاي آن بايد «تحريم هاي زيرکانه» تعبيه شود که رهبران فاسد را هدف قرار دهد. ــ «نه به عنوان امتيازي به ملاها بلکه گامي به سوي گشودن، ليبراليزه کردن، و سرانجام دموکراتيزه کردن ايران.»

 

حميد مقدم، يک بازرگانِ ساکن سان فرانسيسکو، که يکي از بنيانگذاران «پروژهء دموکراسي براي ايران» است، ابراز خوشوقتي مي کند که يک صداي سياسي متفاوت به اهداف آنها پيوسته است. [مقدم مي گويد] «من فکر مي کنم مشکل اين کابينه [بوش] اين است که چيز زيادي در مورد آن قسمت از دنيا نمي داند، به همين خاطر توسط کساني که در ظاهر به نظر مي رسد مي دانند چه کار دارند مي کنند، دچار گمراهي شد.  به طور کامل يک خلاء ايده ها و کمبودِ تحليل هوشمندانه به چشم مي خورد. به همين دليل ما اين پروژه را شروع کرديم، آن هم نه فقط با کمک ايراني ها.» منظور مقدم، آقايان مک فال و داياموند است. «تنها راه حل براي همهء اين ها دموکراسي است، اما آن را نمي شود به شيوهء عراق ديکته کرد، در آن صورت تأثير معکوس خواهد گذاشت. تنها از راه گفت و شنود و فعاليتِ بازِ اقتصادي  مي توان آن را تقويت کرد ــ کاري که بر همهء فعاليت هاي مشکوک نور مي اندازد. جوان ها کليد مشکل هستند. زماني که آنها با فعاليت اقتصادي و ديالوگ آشنا شوند، ديگر توقع شان همیشه همان خواهد بود.» بيش از دوـ سوّم جمعيتِ هفتاد ميليونيِ ايران زير سي و پنج سال دارند.

 

مقدم با اشاره به پروژهء انستيتوي هوور ادامه داد: «ما اميدوايم بتوانيم [بر مقامات] تأثير بگذاريم. به هرحال، کوندي [کانداليزا رايس]  هم از مزرعه مي آيد.» «مزرعه» (فارم) اشاره اي است به دانشگاه ستانفورد.   در حقيقت آنچه که عباس ميلاني تحت عنوان «مُهر تأييد محافظه کارانه» ي انستيتوي هوور بدان اشاره دارد، به ميزان قابل توجهي در دولت بوش حضور رسمي يافته است.

 

در اوايل پاييز، عباس ميلاني به طور خصوصي با تعدادي از کارمندان وزارت امور خارجه و N.S.C.  (شوراي امنيت ملي) ملاقات کرد. ميلاني خودش را يک پراگماتيست مي بيند. (حميد مقدم گفت: «عباس نمايندهء صافيِ ايدئولوژي است (purity of ideology) ـ او توسط همه بازخواست و پيگرد شده!) ميلاني بيشتر اوقات اشاره مي کند او رهبران جمهوري اسلامي را بخوبي مي شناسد زيرا زماني همه باهم، در رژيم شاه، زنداني سياسي بوده اند. (ميلاني با يک گروه زيرزميني مائويستي همکاري مي کرد و در سال ۱۹۷۶ به مدت يک سال به زندان افتاد. بعدها توسط ملاها شغل استادي دانشگاه را از او گرفتند.) برخلاف بعضي از طرفداران مذاکره با رژيم اسلامي، ميلاني چنان تنفرِ غريزي اي از رژيم دارد که حتا تندروها نيز مي خواهند به حرف هايش گوش دهند. او به طور مکرر به مقامات آمريکايي گفته است که: «تنها راه حل براي خلاص شدن از شرّ اين ها ـ هرچند واضح به نظر نمي رسدــ اين است که موضع تان را نرم تر کنيد.» (او به يکي از کارمندان ارشد چنين نصيحت کرده است: «همان کاري را بکنيد که اسراييل کرد! در سال ۱۹۸۰، همه جاي ايران [کنار جاده ها ] علامت زده بودند: ۲۳۰ مايل تا قم؛ ۲۳۴۲ مايل تا اورشليم. با اينهمه اسراييل به کمک ايران شتافت و سلاح و مهمات به ايران فروخت.») ميلاني توصيه مي کند با ژست هاي خيرخواهانه، نظير اهداي مراکز پيش بينيِ زمين لرزه، پايان دادن به تحريم ها، فشار بر رژيم براي نقض حقوق بشر، استقرار روابط ديپلماتيک، بايد عمل کرد. او اصرار مي ورزد:  «با آنها [مقامات ايراني] مذاکره کنيد، اما با هدف براندازيِ آنها!» 

 

مقامات آمريکايي از ميلاني پرسيدند در مورد مذاکرات هسته اي بهترين راه چيست. او به مقامات گفت از نظر او تهيهء سلاحهاي اتمي توسط ايران اجتناب ناپذير است، و او عقيده دارد که حمله نظامي به تأسيسات هسته اي ايران باعث تحريک احساسات ناسيوناليستي ِ ايراني ها خواهد شد که آن هم عمر رژيم را براي سالها طولاني تر خواهد کرد. گذشته ازين، او يادآور مي شود، متحدان رژيم ــ حماس در فلسطين، حزب الله در لبنان، اخوان المسلمين در مصر ــ به خاطر گسترش دموکراسي در خاورميانه، که کابنينهء بوش آن را تشويق کرده،  به قدرت هاي تازه دست يافته اند. ميلاني مي گويد: «اگر يک حمله نظامي عليه ايران صورت گيرد، به اين روايت که غرب مهاجم است ياري خواهد رساند، و اين کار اسلامگرايان تندرو را تقويت خواهد کرد.» او همچنان توصيه کرد که آمريکا نيابد سعي کند شخصيتي را براي رهبريِ آيندهء ايران برکشد، زيرا شاه نيز هرگز نتوانست اين لکه را که توسط کودتاي سيا عليه حکومت ملي نخست وزير محمد مصدق در سال ۱۹۵۳، به تخت پادشاهي نشسته را بزدايد. او مي گويد: «چرا خيال مي کنيد چيزي از آن زمان عوض شده؟»

 

 

From Exiles (The New Yorker, March 6, 2006)

Early last year, at Stanford University, the three co-directors of the Hoover Institution’s Iran Democracy Project – Abbas Milani, Michael McFaul, and Larry Diamond – were collaborating on an article that they hoped would influence US policy toward Iran. Their perspective was different from those of other polemicists. Only one, Milani, was an Iran expert; McFaul and Diamond were experts in the field of democratic development. McFaul had specialized in the former Soviet Union, and Diamond had recently served as an adviser to the Coalition Provisional Authority in Iraq.

 

The Hoover article, “Beyond Incrementalism: A New Strategy for Dealing with Iran,” argues that American policy toward Iran has been “stuck” since 1979, and that the urgency of the nuclear crisis calls for strong diplomatic initiatives. The article attracted attention, possibly because, in addition to its boldness, it had something for everyone. It advocated regime change by means of engagement. The more contact that existed between the two countries, the authors argued, the more the mullahs would be weakened. It urged the U.S. to negotiate directly with Iran on its nuclear program. If negotiations were successful, the U.S. should state that it had no intention of invading Iran or choosing its ruler, while continuing to emphasize its support for democracy, human rights, and the rule of law. Existing U.S. sanctions – a broad embargo that hurts the general population – should be lifted, and replaced by “smart sanctions,” to target corrupt leaders. And diplomatic relations should be established – “not as a concession to the mullahs but as a step toward opening, liberalizing, and ultimately democratizing Iran.”

 

Hamid Moghadam, a San Francisco businessman who is a co-founder of the Iran Democracy project, is delighted that a distinctly different political voice has joined the cause. “I think the problem in this Administration is that it doesn’t know much about how things work in that part of the world, so it is misled by people who appear to know what they are doing. There’s an absolute vacuum of ideas and thoughtful analysis. That’s why we started this thing – and not just with Iranians.” He meant McFaul and Diamond. “The only solution to all of this is democracy, but it cannot be dictated, Iraq style, or it will backfire. It can only be encouraged, through dialogue and open economic activity – it sheds light on all the creepy, crawly things. The youth are the key. Once they get used to economic activity and dialogue, they will expect it.” More than two-thirds of Iran’s population of seventy million is below the age of thirty-five.

 

“We hope to have some influence,” Moghadam continued, referring to the Hoover project. “Condi [Condoleezza Rice], after all, is from the Farm.” He meant Stanford. Indeed what Abbas Milani refers to as Hoover’s “conservative cachet” has provided considerable entree in the Bush Administration.

 

 In early fall, Abbas Milani met privately with a number of officials at the State Department and N.S.C. Milani sees himself as a pragmatist. (“Abbas represents purity of ideology – he’s been persecuted by everybody!” Moghadam said.) Milani often remarks that he got to know leading officials in the Islamic Republic quite well when they were all political prisoners together, during the Shah’s regime. (Milani was affiliated with a Maoist underground group, and, in 1976, he went to prison for a year. Later he was purged from a university teaching job by the mullahs.) In contrast to some advocates of engagement, Muilani has an antipathy for the regime so visceral that even hard-liners tend to hear him out. He repeatedly told U.S. officials, “The only solution is to get rid of these guys – but, counterintuitively, you have to soften the position.” (He exhorted one senior official, “Do as Israel did! In 1980, there were signs all over Iran that said, ‘Qom. 230 miles; Jerusalem, 2342 miles.’ Yet Israel was helping Iran, sending arms.”) Milani was advocating good-will gestures, such as the donation of earthquake-prediction centers, ending the embargo, exerting pressure on the regime for its violation of human rights, establishing diplomatic relations. “Talk to them – but with the purpose of overthrowing them,” he urged.

 

The officials asked Milani what he thought was the best way to proceed on the nuclear track. He told them that he considers Iran’s possession of nuclear weapons inevitable, and he is convinced that military strikes against the nuclear sites would rouse Iranian’s nationalism and extend the life of the regime for many years. Moreover, he pointed out, allies of the regime – Hamas in Palestine, Hezbollah in Lebanon, the Muslim Brotherhood in Egypt – have risen to new power through the spread of democracy in the Middle East, which has been championed by the Bush Administration. “If there is a military attack on Iran, it will play into the narrative of the West as the aggressor, and all of these radical Islamists will be strengthened.” He also urged that the U.S. abandon the idea of anointing anyone as the future leader of Iran, pointing out that the Shah had never lived down the fact that he owed his throne to the C.I.A, which engineered a coup against Iran’s nationalist Prime Minister, Mohammad Mossadegh, in 1953. “Why would you think anything has changed?”