![]() |
![]() |
مباني
جنبش تحول
دموكراتيك در
ايران
تزهاي
پيشنهادي
۱۱جولاي
۲۰۰۶
اكبر
گنجي
در اين
نوشته، فرض بر
اين است كه در
ايران معاصر جنبشي
براي انجام
تحولي
دموكراتيك در
سامان سياسي و
اجتماعي كشور
وجود دارد.
اين دگرگونيخواهي،
كه عليالفرض
وجود دارد،
البته يك
«جنبش»است، و
نه بيشتر،
يعني اقدام
جمعياي است
كه تشكيلات
منظم و كاملي
ندارد و تركيب
آزادي است از
افراد و
گرايشها و
جريانهاي
مختلف در داخل
و خارج كشور.
اين جنبش،
تحولخواهياي
است كه نه
انقلابيگري،
بلكه اصلاحطلبي
است. اصلاحطلبي
آن صرفا در
اين معني است
كه شورشگر
نيست، طرفدار
اقدام نظامي
از درون يا
بيرون نيست و اين
خواست يا ادعا
را ندارد كه
با يك ضربت ميتوان
جهشي تاريخي
را ممكن ساخت.
درست در اين معني،
تحولخواهياي
دموكراتيك
است،
دموكراتيك
است چون معتقد
است كه اگر از
انديشه و شيوهي
عمل
دموكراتيك
نياغازيم، به
دموكراسي دست نخواهيم
يافت. اين
جنبش، جنبش
تحولطلبانه
«ايران» است،
نه جاي ديگر. از
اين رو، هم به
جهت تحولطلبي
دموكراتيكش
و هم به جهت ايراني
بودنش
خصوصياتي
دارد و، به
نظر نگارنده،
بايستي به
اعتبار
درسگيري از
تاريخ داشته
باشد كه من در
زير برداشت
خود را از
آنها فهرستوار
ميآورم و
اميدوارم با
طرح آنها سهمي
را در پيشبرد
بحث در اين
حوزه ادا كرده
باشم:
|
|
۱) هزينهي
انقلاب بسي
بيشتر از سودِ
آن است.
انقلاب را چه
به معناي
دگرگوني
اساسي و سريع
آرمانها و
نهادهاي
حكومتي از راه
سرنگوني
خشونتآميز
بگيريم و چه
به معناي
دگرگوني
اساسي و سريع
ساختارهاي
اجتماعي ملت،
درهر دو حال،
هزينهاي ميطلبد
كه به مراتب
بيش از سود آن
است. الف)
دگرگوني
اساسي و سريع،
درست به همين
دليل كه ميخواهد
سريع باشد،
هميشه بايد
ماهيت فيزيكي
و مادي داشته
باشد، نه ذهني
و رواني و
فرهنگي، زيرا
دگرگونيهاي
ذهني و رواني
و فرهنگي
لاجرم بسيار
كند و بَطئاند.
و هر دگرگونياي
كه ماهيت فيزيكي
و مادي داشته
باشد نميتواند
بدون توسل به
قدرت، خشونت،
و زور انجام گيرد،
و در اِعمال
خشونت و زور
هميشه انسانهايي
كه هيچ
مَحْمِل و
مجوزي براي
قتل و جرح و ضرب
و آزار جسماني
و روانيشان
نيست در معرض
اين امور قرار
ميگيرند، و
اين چيزي است
كه هيچگونه
توجيه اخلاقي
ندارد. ما نميتوانيم
براي
سعادتمند شدن
گروهي از
انسانها،
هرچه قدر
پرشمار
باشند، گروه
ديگري را، هرچه
قدر كمشمار
باشند، فدا
كنيم يا به
مصيبت و فلاكت
دچار سازيم. ب)
اِعمال زور و
خشونت هيچگاه
قدرت باورآفريني
ندارد و،
بنابراين،
هميشه گروه
كمابيش پرشماري
همچنان به
آرمانها و
نهادهاي
حكومتي جديد
يا ساختارهاي
اجتماعي جديد
بيعقيده و
سُسْتمهراند
و احساس
ستمديدگي و
دفع شدن از
سوي انقلابيان
پيروز دارند و
اين احساس هم
براي بهداشت
رواني آنان
بسيار مضّّر
است و هم آنان
را به فعاليتهاي
خلاف موازين
اخلاقي واميدارد،
و هم از دست
رفتن آن
بهداشت رواني
و هم انجام
گرفتن اين
فعاليتهاي
غيراخلاقي
هزينههاي
انساني عظيمياند.
ج) خشونت
خشونت ميآورد
و،
بنابراين،
جامعهي پس از
انقلاب هم از
خشونتهاي
فراوان مصون
نيست و هم
هميشه انتظار
انقلابهاي
جديد را ميكشد
كه هركدام ميخواهند
آرمانها و
نهادهاي
حكومتي يا
ساختارهاي
اجتماعي جديدتري
و متفاوتي
پديد آورند. د)
هيچ تضميني براي
حركت و سير
حكومت
انقلابي در
همان سمت و سوي
اوليهاي كه
پديدآورندگان
انقلاب در نظر
داشتهاند
نيست و
بنابراين،
بهترين آرمانها
و نهادهاي
حكومتي يا
ساختارهاي
اجتماعي نيز
ميتوانند
فقط چندصباحي
تنها براي
تضعيف حكومت قبلي
و ايجاد حركت
انقلابي
دستاويز و
مستمسك كساني
شده و بعداً
به كل فراموش
شوند. خسارتهاي
ناشي از پديد
آمدن انقلابي
كه هرگز به
اهدافش نميرسد
كم نيست.
هدف از تقدسزدايي
از مفهوم
انقلاب، نه
دعوت به تسليم
به وضعيت
موجود، بلكه
دعوت به
خلاقيت در
انديشه و
اقدام براي
پيشبرد تحولي
دموكراتيك در
سامان سياسي و
اجتماعي كشور
است.
۲) انقلاب
مبتني بر يك
پيشفرض
نادرست است و
آن چيزي است
كه از آن به
«اصالت سياست»
تعبير ميكنيم.
اصالت سياست
نظريهاي است
حاكي از اينكه
بزرگترين يا
يگانه مشكل يا
علّةالعلل
همهي مشكلات
جامعه،
نظام و رژيم
سياسي حاكم بر
آن جامعه است
و اين نظريه،
طبعاً، توجيه
ميكند كه
براي بهبود و
پيشرفت جامعه
بيش و پيش از
هر كار ديگري
به سراغ نظام
سياسي حاكم بر
آن جامعه بايد
رفت و آن را
سرنگون ساخت.
عجيب اينكه
طرفداران
انقلاب
هيچگاه از خود
نميپرسند كه
چرا پس از
سقوط نظام و
رژيم قبلي مسائل
و مشكلات مردم
يكسره ناپديد
نميشوند و
حال آنكه وقتي
عامل اصلي
مشكلات از ميان
ميرود
بالطبع بايد
معلولهاي
آن، يعني همان
مشكلات، از
ميان بروند.
وجهي از
خشونتي كه
معمولاً
انقلابيان
پيروز، پس از
بر كرسي قدرت
نشستن، اعمال
ميكنند
معلول همين
خشمي است كه
از پي بردن به
خطاي اساسي
نظريهشان
عارض ميشود.
انتقاد به
تقليل كل يك
جنبش تحولخواه
به سياست و
تقليل سياست
به مبارزه
براي برانداختن
قدرت مستقر
البته
نبايستي به
معناي چشمپوشي
بر اين حقيقت
باشد كه در
مواردي هيچ
تحول جدياي
در عرصهي
جامعه و فرهنگ
ميسر نيست جز
از راه تحولي
در عرصهي
سياست.
۳) اصالت از
آن فرهنگ است.
اين بدين معني
است كه اگر
بخواهيم اساس
را شعور
انسانها
بگذاريم، بايد
بگوييم بزرگترين
يا يگانه مشكل
يا علّهالعلل
مشكلات جامعه
فرهنگ آن است
و مراد از
«فرهنگ»
مجموعهي
باورها،
احساسات و
عواطف، و
خواستهها،
آداب و رسوم،
عادات و
مَلَكات و
الگوهاي ذهني
ـ رواني ـ
رفتاري مشترك
افراد جامعه
است. تا عناصر
و مؤلفههاي
نامطلوب،
باطل، غلط،
و ناسالم
فرهنگ جامعه
حذف و طرد
نشوند و نوعي
جرح و تعديل و
حك و اصلاح و
تغيير و تبديل
فرهنگي انجام
نگيرد و بخشي
كمابيش وسيع
از باورها،
احساسات و
عواطف،
خواستهها،
آداب و رسوم،
عادات و
ملكات و
الگوهاي ذهني
ـ رواني ـ
رفتاري مشترك
افراد جامعه
دگرگون نشود
تغيير همهي
آرمانها و
نهادهاي
حكومتي يا ساختارهاي
اجتماعي هيچ
سودي نخواهد
داشت. كساني
كه فرهنگشان
دست نخورده
مانده است،
نظام سياسي و
حكومتي جديد
يا نهادهاي
اجتماعي جديد
را دير يا زود
به صورت همان
نظام سياسي و
حكومتي قديم
يا نهادهاي
اجتماعي قديم
درميآورند و
با همان عقبماندگيها
و بدبختيها
دست به
گريبان ميشوند.
۴) فرهنگ
امكان تغيير
سريع و دفعي
ندارد. فرهنگ جامعه
بايد با
فعاليتهاي
تدريجي و
كمابيش بطیء
دگرگون شود.
عوض كردن
باورهاي
مردم، كه عوض شدن
ساير عناصر
فرهنگي، يعني
احساسات و
عواطف،
خواستهها،
آداب و رسوم،
عادات و
ملكات، و الگوهاي
ذهني ـ رواني
ـ
رفتاري را
درپي دارد، يكي
از كُنْدآهنگترين
فعاليتهاي
بشر است.
نيروهاي
باوراننده،
يعني نيروهاي
ذهني ـ رواني
كه به كار از
ميان بردن يا
پديد آوردن يا
دگرگون ساختن
باورها ميآيند،
نيروهايياند
كه در عين حال
كه ژرفترين
دگرگونيهاي
زندگي انساني
را پديد ميآورند
و هم از
نيروهاي
انگيزاننده
(نظام پاداشي
و ترغيبكننده)
و هم از
نيروهاي
وادارنده
(نظام كيفري و
تهديدكننده)
مؤثرتراند،
كارشان كندي
فراواني دارد
و تأنّي و حلم
و
ازخودگذشتگي
فراوان ميطلبد.
با امر و نهي و
تهديد و ارعاب
و زور و خشونت
نميتوان بيباوري
را به آستانهي
باور كشاند يا
باوري را از
ذهن و ضمير
كساني زُدود.
از اين رو،
تحولطلبي
دموكراتيك از
هرگونه
شتابزدگي و
عجله پرهيز
داد و ميداند
كه وقتي يگانه
راه تغيير
باورهاي
نادرست و
اصلاحات
فرهنگي است
كُنْدي اين
راه و روش را
بايد پذيرفت و
تسليم آن بود.
۵) بخش قابل
توجهي از
فرهنگ جامعه
كه بايد دگرگون
شود خرافاتپرستي،
خودشيفتگي،
جزمباوري،
تعصب فرقهاي،
تنگنظري،
سطحيانديشي،
تقليدگرايي،
القا و تلقينپذيري،
تعبدگرايي،
شخصيتپرستي
و پيشداوريهايي
است كه در
فرهنگ ما
ايرانيان،
خاصه در حوزهي
ديني آن، رخنه
كرده است و آن
را آلوده و از
حيات و
ارجمندياش
عاري ساخته
است.
بنابراين،
دستاندركاران
تحول
دموكراتيك
بايستي سعي
فراواني در
جهت پيراستن
فرهنگ ما از
اين مؤلفههاي
بسيار مؤثر در
عقبافتادگي
ما
ايرانيان
داشته باشند.
اينكه تحولخواهي
دموكراتيك چه
بخواهد و چه
نخواهد با
تفكر ديني و
فرهنگ مذهبي
جامعهي
ايراني
برخورد
انتقادي دارد
و بايد داشته
باشد ناشي از
اين مبناي
نظري است. نفي
اين عناصر و
مؤلفهها از
فرهنگ ديني
اصلاً به
معناي مخالفت با
دين و مذهب
جامعهي
ايراني نيست.
بخش چشمگيري
از فعالان و
دستاندركاران
تحولخواهي
دموكراتيك
ايران معاصر
خود علقهها و
گرايشهاي
ديني و مذهبي
عميق دارند.
نهايت آنكه
اين جنبش
بخوبي پي برده
است كه تا
تحول،
معطوف به بخش
ديني فرهنگ
ايرانيان
نشود، قسمت
عمدهاي از
عوامل عقبماندگي
و انحطاط
ما
ايرانيان دستنخورده
باقي ميماند.
۶) نميتوان
و نبايست
تسليم اين
ادعا شد كه
مسلمان به
عنوان مسلمان
به دليل ذات و
گوهر دين
اسلام (و مذهب
تشيع) با
اصلاحات
فرهنگي، چه
اصلاحات فرهنگ
ديني و چه
اصلاحات
معطوف به بخشهاي
ديگر فرهنگ
جامعه،
مخالفت دارد.
كاملاً امكانپذير
است كه شخص،
مسلمان (و
شيعه) باقي
بماند و، در
عين حال، به
اصلاحات
فرهنگي مورد
نظر اين جنبش
معتقد باشد و
عملاً مبادرت
ورزد. خصلت
دموكراتيك
جنبش تحولخواه
ما ايجاب ميكند
كه وسيعترين
تودهها را با
انواع و اقسام
باورها به خود
جلب كند. دموكراسيخواهي
پرورنده
استعدادهاي
دمكراتيك است.
عرصهي
مبارزه براي آزادي
به روي عموم
باز است.
۷) در عين
حال، بخش قابل
توجهي از
روحانيت كنوني
ايران با
اصلاحات
فرهنگي اين
جنبش نميتواند
موافقت و
همراهي داشته
باشد.
روحانيت، به
دليل انتفاع
غيرقابل
انكاري كه از
عقائد خرافي و
نادرست ديني و
مذهبي عوامالناس و
تودههاي
مردم ميبرد و
نيز به دليل
محافظهكاري
مُفْرطي كه
دارد و خود
باز معلول
دليل اول است،
با تحول
دموكراتيك
نميتواند جز
مخالفت و
ناسازگاري
نشان دهد. اما
امروزه به دو
جهت ديگر
مخالفت
روحانيت با
تحول دموكراتيك
تشديد و تقويت
شده است: يكي
به جهت پيوستگي
بخش قابل
توجهي از روحانيت
به مراكز قدرت
رژيم جمهوري
اسلامي و ديگري
به جهت رشد
گرايشهاي
بنيادگرايانه
در ميان
روحانيون. به
عبارت ديگر،
ظهور
روحانيون
ايدئولوژيك
كه با اختلاف
مراتب هم به
رژيم جمهوري
اسلامي نزديكتر
و هم گرايشهاي
بنيادگرايانه
دارند
ناسازگاري
روحانيت با
هرگونه جنبش
تحولطلب
آزاديخواه را
بيشتر كرده
است.
۸) هرگونه
گرايش
بنيادگرايانه
و هرگونه
تفسير و قرائت
بنيادگرايانه
از اسلام (و
تشيع) مخالف
تحول
دموكراتيك
است.
بنابراين،
بايد با آن مبارزه
كرد. تفسير و
قرائت
بنيادگرايانه
از اسلام به
دلايل زير با
تحول
دموكراتيك
قابل جمع
نيست: الف) عقل
استدلالگر
را در مذبح
دين و كتب
مقدس ديني و
مذهبي قربان
ميكند، ب) بر
ظواهر ايستاي
دين تاكيد
دارد، نه بر
روح پويشپذيرآن،
ج) ديانت را
تقريباً در
فقه منحصر ميكند
و احكام فقهي
را
تغييرناپذير
و خدشهناپذير
ميداند، د)
براي تأسيس
مجدد جامعهاي
فقهي و شريعتزده
از خشونت
رويگردان
نيست و بلكه
مؤكّداً انقلابي
است، هـ) به
تكثرگرايي (Pluralism)
ديني قائل
نيست، و) به
تكثرگرايي
سياسي نيز قائل
نيست، ز)
معتقد به ورود
دين و روحانيت
در جميع
قلمروهاي
ساحت جمعي
زندگي است، ح)
مخالفت با
حكومت ديني،
يعني فقهي، را
به هيچوجه
تحمل نميكند،
و ط) با فرهنگ
غربي يكسره
مخالفت دارد و
در بسياري از
موارد حتي با
تمدن غربي نيز
سازگاري
ندارد. از اين
رو، جنبش تحولخواه
بايد به
مبارزهي
فرهنگي با
بنيادگرايي
اهتمام بليغ
داشته باشد و
فضاحت و
رسوايي
انديشگي اين
گرايش را
آفتابي و به
مردم تفهيم
كند.
۹) پارهاي
از عناصر و
مؤلفههاي
تفسير و قرائت
سنتگرايانه
از اسلام نيز
مخالف تحول
دموكراتيك است.
تحولخواهي
دموكراتيك
نميتواند
اين عناصر و
مؤلفههاي
اين گرايش را
بپذيرد:
مخالفت با عقلگرايي
و آزادانديشي
و مخالفت با
فرهنگ و حتي تمدن
غربي.
۱۰) تحول
دموكراتيك،
عليالاصول،
با تفسير و
قرائت
تجددگرايانه (modernistic)
از اسلام
سازگاري كامل
دارد و از اين
رو اين جنبش،
در جناح ديني
و مذهبياش،
طرفدار اسلام
تجددگرايانه
است. يعني الف) براي
عقل استدلالگر
ارج و قيمت
فراواني قائل
است تا آنجا
كه سعي بليغ
دارد كه حتيالمقدور
تفكر ديني را
عقلاني سازد،
ب) آزادانديش
و تعبدگريز
است، ج) بر روح پويشپذير
پيام اسلام
تاكيد دارد،
نه به ظواهر
ايستاي آن، د)
تدين را بيش و
پيش از هر چيز
در اخلاقي
زيستن ميداند،
آن هم اخلاقي
اين جهاني،
انسانگرايانه،
و حساس نسبت به
درد و رنج و
لذت و الم
انسانها، هـ)
احكام شريعت و
فقه را
تغييرناپذير
نميداند، و)
نتيجهي
ايجاد حكومتهاي
شريعتمدار و
فقهگرا را در
مخالفت يا
خواست
پارسايي،اخلاقگرايي
و بهروزي
انسانها ميبيند،
ز) فَراغ و
فراق دولت از
ديانت و ديانت
از دولت را نه
فقط ممكن،
بلكه مطلوب و
ضروري ميداند،
ح) به
تكثرگروي
ديني قائل
است، ط) طبعااز
تكثرگرايي
سياسي نيز
استقبال ميكند،
ي) دين را فقط
برآورندهي
نيازهاي
معنوي مؤمنين
ميداند، ك)
معتقد نيست كه
بهشت اينجهاني
را بتوان با
حكومت ديني
پديد آورد، ل)
از تمدن و
فرهنگ غربي
يكسره گريزان
نيست،
هرچند ممكن
است نسبت به
عناصري از آن،
نظري انتقادي
نيز داشته
باشد، م) به
«از ماست كه بر
ماست» قائل
است و علت
عمدهي تيرهروزي
ما را خودمان
ميداند، نه
بيگانگان.
۱۱) محك و
ملاك همهي رد
و قبولها،
تأييد و
انكارها،
تقويت و تضعيفها،
نفي و اثباتها،
جرح و تعديلها،
و حمله و دفاعها،
در عالم رأي و
نظر و نيز در
عالم فعل و
عمل، سه چيز
است: عقلِ
داراي احكام
جهانشمول (Universal)، اخلاق
جهاني، و حقوق
بشر. درست است
كه هم در تبيين
اين سه پديده
و هم در فروع و
جزئيات احكام
هر سه اختلاف
نظرهايي كم يا
بيش وجود
دارد، ولي در
عين حال، جنبش
تحولخواهي
دموكراتيك
ايران براي
فيصله نزاعها
و حل مسائل و
رفع مشكلات
جامعهي
ايراني به
چيزي غير از
اين سه مرجع
رجوع نميكند
و از غير اين
سه، داوري نميطلبد.
از اين لحاظ،
ميتوان گفت
كه اين جنبش
جنبشي مدرن (modern)
است، نه پيشامدرن
(pre-modern)
و نه پَسامدرن
(post-modern).
پيشامدرن
نيست، زيرا
حتي سنت
گذشتگان خود
را نيز بر اين سه
محك عرضه ميكند
و آنچه از اين
سنت را كه با
عقل
جهانشمول، اخلاق
جهاني، و حقوق
بشر سازگار
باشد ميپذيرد،
و بقيه را رد
ميكند و
بنابراين،
سنت را حاكم بر
اين سه نميداند،
بلكه محكوم و
تابع اين سه
ميخواهد.
پسامدرنيستي نيز نميانديشد،
زيرا به نسبي انگاري
(relativism)
بيپروايي كه
جميع احكام
عقل
جهانشمول،
اخلاق جهاني،
و حقوق بشر را
نيز مفروض
نسبيت و فاقد
اعتبار مطلق
ميداند،
باور ندارد.
۱۲)
حركتي را ميتوان
تحول دانست و
تحولي را ميتوان
دموكراتيك
دانست، كه در
جهت لغو همه
امتيازهاي
نابهحق و همه
تبعيضهاي
ناروا باشد.
هدف عمدهي
تحولطلبي با
نگاه به نظام
مستقر لغو
دموكراتيك همه
امتيازهايي
است كه حاكمان
فعلي به خود و
بستگان و
وابستگانشان دادهاند.
خواست جدايي
دين و دولت
خواستي در جهت
رفع تبعيض
است. تبعيضي
كه اساس نظام
حاكم است و آن
نشاندن فقيه
در موضع ولي
مطلق و مردم
در موضع
صغيران و
جاهلان و
مجنونان است،
تبعيضهاي
فراواني را
موجب شده و
تبعيضهاي
سنتي را تحكيم
كرده است. از
ميان اين
تبعيضها مقدم
بر همه تبعيضي
است كه در حق
زنان روا
داشتهاند.
تحولخواهي
دموكراتيك در
ايران فقط در
صورتي شايسته
چنين عنواني
خواهد بود كه
در جهت لغو
آپارتايد
جنسي بكوشد.
۱۳)
جامعهي
امروز ايران
جامعه تضادها
و تبعيضهاي
حاد است. از
دين سكه ساختهاند
و گروهي سكهي
دين را به نام
خود ضرب كردهاند.
آن را مياندوزند
و با جاه و مال
تاخت ميزنند.
پول به معيار
مطلق ارزشها
تبديل شده و ارزش
ديني نيز در
خدمت آن قرار
گرفته كه در
نهايت با اين
معيار سنجيده
شود. مناسبات
اجتماعي در
ايران هيچگاه
مثل دورهي
كنوني سرمايهدارانه
و آلوده به
بهرهكشي و
تبعيض و فساد
و پولپرستي
نبوده است. در
طول تاريخ
هيچگاه دروغ و
ستم اين چنين
در جامعهي
ايراني
انباشته
نبوده است. جامعه
دير زماني است
تبعيضها و حقكشيها
را ميبيند و
عدالت ميخواهد.
رفع تبعيضهايي
چون
روحاني–غير
روحاني و
خودي–غيرخودي
هنوز به منزلهي
برقراري عدالت
در ايران
نيست. اما رفع
تبعيضي كه
اساس ساختار
سياسي ايران
است، گام نخست
در جهت برقراري
عدالت در
جامعه است.
اينك ديگر نميتوان
تبعيضهايي
را كه ميان
اقشار مختلف
مردم، ميان دو
جنس، ميان
مناطق مختلف،
ميان اقوام
مختلف، ميان
باورهاي
مختلف در
رابطه با دين
و گرايشهاي
فكري متفاوت و
ميان كساني را
كه به سبكهاي
مختلف زندگي
گرايش دارند،
رفع كرد، مگر
اين كه نخست
در جهت رفع
تبعيض بنيادي
نظام كوشيد.
رفع اين تبعيض
به معناي
سكولار شدن
نظام سياسي
است. جدايي
دين و دولت
گام اول و اصلي
براي آن است
كه هر انساني
چونان انسان و
هر شهروندي
چونان شهروند
در نظر گرفته
شود. تحقق
حقوق بشر و
حقوق شهروند
در گرو سكولار
شدن نظام
سياسي است و
اين همانا هدف
اصلي تحول
دموكراتيك در
جامعهي
ايران است.
رفع همه تبعيضهايي
سياسي–اجتماعياي
كه به نام دين
صورت ميگيرد،
مبنا و معناي
سكولاريزاسيون
ايراني است.
دينداران
پايبند به
اخلاق و
خواهان عدالت
نيز هيچ
مخالفتي با
سكولاريزاسيون
در اين معنا
ندارند.
۱۴) تحولخواهي
دموكراتيك در
ايران در عرصهي
سياست به
معناي جمهوريخواهي
است. حكومت
سلطنتي
همانند حكومت
فقاهتي مبتني
بر تبعيض است.
همچنان كه
ولايت سياسي فقها
مبتني بر حق
ويژهي قشري
از يك صنف
است، معناي
سلطنت قائل
شدن به حقي
ويژه براي يك
دودمان است.
قائل شدن به
حقي ويژه براي
يك صنف يا
دودمان نه با
عقل ميخواند
نه با درسهايي
كه از تجربههاي
تاريخي گرفتهايم.
هر حق ويژهاي
در عرصهي
سياست در
ايران به
سادگي ممكن
است در كوتاهترين
زمان به بنياد
ديكتاتوري
تبديل شود.
جمهوريخواهي
در برابر
سلطنت قرار
دارد، چه سلطنت
شاهانه و چه
سلطنت
فقيهانه. اساس
جمهوري،
برابري و
علنيت كامل در
عرصهي سياست
است. شرط تحقق
ايدهي
برابري اين
است كه هيچ
منصبي حق ويژهي
كسي يا گروهي
نباشد. جمهوريخواهي
باور به اين
است كه امر
جمهور مردم
بايستي بيهيچ
استثنا و
محدوديتي به
خود جمهور
مردم سپرده
شود. نظام
جمهوري هيچ
راز، فن، شگرد
يا افسوني
ندارد كه تصور
شود خانوادهاي
خاص يا صنفي
خاص به آنها
وقوف دارند.
قايل شدن به
حقويژه براي
كساني خاص،
پيشاپيش
سياست را به
راز اختصاصي
آنان تبديل ميكند
و اين سرچشمهي
فساد است.
تنها راه براي
آن كه عرصهي
سياست بتواند
اخلاقي باشد،
آن است كه در
اين عرصه
علنيت برقرار
شود. جمهوري
همگاني، يعني جمهورياي
كه هيچ مقام و
منصبي در آن
حق ويژه
خانوادهاي
خاص، جنسي
خاص، صنفي
خاص، دارنده
مذهب يا ايدئولوژياِِِِِي
خاص، برآمده
از قوم و
تباري خاص
نباشد، همهي
پستها به صورت
گردشي عوض
شوند و در آن
همه چيز بر
اساس قانون
باشد، تنها
نظامي است كه
در آن اين
امكان وجود
دارد كه در
عرصهي سياست
علنيت و
شفافيت
برقرار شود.
علنيت و شفافيت
شرط صلح است.
هر چه حوزهي
سياست شفافتر
باشد دستيابي
به صلح امكانپذيرتر
ميشود، چه
صلح در داخل و
چه در رابطه
با همسايگان و
جهانيان.
۱۵)
وضعيت جهان،
الزامات
زمان، موقعيت
كنوني ايران،
مجموعهي
درسهايي كه از
تاريخ ميگيريم
و آنچه از
بهترين
دستاوردهاي تفكر
بشري ميآموزيم،
ايجاب ميكنند
كه آرمان
اساسي تحول
دموكراتيك در
كشور را صلح
قرار دهيم.
هدف ما
صلح اجتماعي
است. مبارزهي
فعال در راه
صلح، مبارزه
با همهي
تبعيضهايي
است كه
همزيستي
مسالمتآميز
انسانها را در
خطر ميافكنند.
خواست
ثابت ما صلح
جهاني است. ما
خواهان دوستي
با همهي
جهانيان
هستيم. هيچ
اختلافي وجود
ندارد كه حل
آن از راه
مبارزه و با
اتكا بر دوستي
و پشتيباني
ملتها و حمايت
جنبش جهاني
صلح ميسر
نباشد.
وجهي از
مبارزه براي
صلح مبارزه با
"اتمي" شدن
كشور و منطقه
است. مبارزه
با اين خطر در
عين حال بخشي
از مبارزهي
ما براي صلح
با طبيعت است.
ما آگاهي و
ارادهي
انسانها را
مخاطب قرار ميدهيم
و همگان را به
مبارزه با هر
آن چيزي فرا ميخوانيم
كه محيط زيست
انساني را
آلوده ميكند.
جنبش حفظ محيط
زيست در
همبستگي
تنگاتنگ با
جنبش صلح است.
۱۶) صلح
براي تحول
دموكراتيك در
ايران هم ايدهي
مبنايي است و
هم اصل تعيين
روش. جنبش
تحول دموكراتيك
در ايران،
جنبش صلح است
و جنبش صلح، جنبشي
است براي
تحولي
دموكراتيك.
ايدههاي صلح
و آزادي و رفع
تبعيض
همتافتهاند.
جنبشي موفق و
سعادتآور
است كه در همه
مراحل رشد و
گسترش خود به
اين آرمانها
وفادار بماند.
صلحخواهي
نه تسليم به
وضعيت موجود،
بلكه نفي آن از
راه نقد بيامان
ماهيت خشونتبار
آن است. صلحخواهي
فعال رد و نفي
همهي
قانونهايي
است كه ماهيتي
تحميلي دارند
و از هيچ
پشتوانهاي
جز خشونت
برخوردار
نيستند. تفاوت
انقلابيگرياي
كه آن را به
شكلهاي مختلف
تجربه كردهايم،
با صلحخواهي
فعال بهعنوانِ
ايده و روش در
اين است كه
اولي از استفاده
از روش و منش
حريف خود
ابايي ندارد،
وليكن دومي بر
آن است كه از
هر نظر در
مقابل نظام و
شيوهاي قرار
گيرد كه آن را
غيراخلاقي و
غيرانساني ميداند.
ما آرمان خود
را با شجاعت مدني
و نافرماني
مدني پيش ميبريم.
نافرماني
مدني سرپيچي
مسالمتآميز
از نظامات
تحميلي و
خشونتبار
است. تأكيد ما
همواره بر
آگاهي و اخلاق
است. ما با
مردم و در
برابر چشم
جمهور مردم
عمل ميكنيم،
به اين اعتبار
نيز عميقا جمهوريخواه
هستيم.
۱۷)
بنيادگرايي
ديني در شكلهاي
اسلامي،
مسيحي،
يهودي، و نيز
هندو و جز آن،
جهان ما را
متشنج كرده و
دستاوردهاي
روشنگري و
دموكراسي را
تهديد ميكند.
بنيادگرايان
يكديگر را
تقويت ميكنند
و با توسل به
يكديگر افراطگري
تبهكارانهي
خويش را موجه
ميكنند. قدرتطلبي
و سلطهطلبي
در قالبهاي
ديني فرو رفته
و به تشنجطلبي
خود پوشش ديني
و فرهنگي دادهاند.
ما معتقد به
نقد بيامان
بنيادگرايي و
همهي اشكال
افراطگري
ديني و قومي
هستيم، در عين
حال بر اين
نكته واقفيم
كه هم جنگطلبي
بنيادگرايانه
و هم اعلام
جنگ عليه بنيادگرايي
ممكن است
پوششي بر
منافع و مطامعي
براي سلطه بر
منطقهي ما
باشد. عالميم
بر اين نكته
كه اين
بنيادگرايي
اسلامي است كه
امروزه رابطهي
ايران را با
جهان متشنج
كرده و بعيد
نيست كه تحريم
و فشار همهجانبهي
جهاني و
سرانجام جنگ
را به مردم ما
تحميل كند. بر
اين نكته نيز
آگاهيم كه
قدرتهاي بزرگ
در پوشش
مخالفت با
تشنجطلبي
حكومت ايران
چه ظلمها كه
ممكن است بر
مردم ايران
روا دارند، چه
تصويرهاي
غلطي از مردم ما
به جهانيان ميدهند
و با كوبيدن
بر طبل جنگ چه
مطامعي را در
سر ميپرورانند.
ما آزادي و
استقلال را
توأمان ميخواهيم
و به خوبي
تشخيص ميدهيم
كه كجا و چگونه
تشنجطلبي
رژيم ايران
صرفاً به
بهانهاي
براي تحميل
جنگ به مردم
ايران و گسترش
تشنج در منطقه
براي تحكيم
اقتدار
قدرتهاي
جهاني و تضمين
منافع
درازمدت آنها
تبديل ميشود.
وجه
اصلي
صلحخواهي ما
در داخل كشور،
جمهوريخواهي
ماست.تا
استبداد
برقرار است دو
خطر كشور را
تهديد ميكند:
درگيري با
جهانيان و
رفتن زير بار
قدرتها و در
هر دو حالت
پايمال شدن
منافع ايران و
ايرانيان. ما
جمهوريخواهانه،
خواهان صلحيم.
صلحخواهي ما
در وجه بيروني
آن تأكيد بر
اصل مذاكره
است. تحولخواهي
دموكراتيك در
ايران به يك
سياست خارجي فعال
نياز دارد. ما
بايستي چهرهي
صلحدوست و
ترقيخواه
جامعهي
ايران را به
جهانيان
معرفي كنيم و
بكوشيم هيچ
تلاشي براي
تحميل جنگ به
ايران كامياب
نشود. ما
بايستي
بگوييم كه با
جنگ، با
مداخلهجويي
و
آلترناتيوسازي
خارجي و از
طرف ديگر هر گونه
معاملهاي با
رژيم كه به
ضرر مردم ايران
خاصه مبارزه
آن براي
دستيابي به
آزادي و حقوق
انساني تمام
شود، مخالفيم.
هرچه مبارزه
براي حقوق بشر
گستردهتر
شود، از خطر
جنگ كاسته
برميگردد. ما
با جناحهايي
از قدرتهاي
جهاني نيز كه
تصور ميكنند
با جنگ ميتوانند
مسائل خود را
با رژيم ايران
حل كنند، با
اتكا بر آزادي
و حقوق انساني
مواجه ميشويم
و در مقابل
آنها جبههي
جهاني صلح را
فراميخوانيم
از حق مردم
ايران براي
زيستن در صلح
پشتيباني
كنند. ما از هر
ابتكاري براي
مذاكره و گفتگو
كه از خطر جنگ
بكاهد و به
نفع صلحطلبي
جمهوريخواهانهي
ما باشد
پشتيباني
كرده و دست
زدن به چنين
ابتكارهايي
را تشويق ميكنيم.
اين نكته را
اما همواره در
نظر داريم كه ثمربخشي
يك سياست
خارجي
صلحجويانهي
فعال، تابع
مبارزهي
داخلي جمهوريخواهانهي
ما براي صلح و
آزادي است.
۱۸) دگرگونسازي
دموكراتيك در
ايران مستلزم
آن است كه ميان
نيروهاي خواستار
اين دگرگوني
مناسباتي
دموكراتيك
برقرار شود.
بافت اجتماعي
ايران و شكافي
كه ميان قشرهاي
سنتي و قشرهاي
جديد وجود
داشته، پيچيدگي
و تناقضاتي كه
ذاتي انقلاب
ايران بوده، نقشي
كه دين و
روحانيت در آن
ايفا كرده،
مبارزهي حاد
بر سر قدرت از
يكسو و از سوي
ديگر انحصارطلبي
روحانيون
حاكم، تداوم
مسائل بحث نشده
تا چه برسد به
آنكه بگوييم
حل نشدهاي كه
از پيش از
انقلاب و حتي
ميتوان گفت
از زمان
انقلاب
مشروطه در
رابطهي ميان
گروهها و
جريانهاي
سياسي ايران
وجود داشته،
ايدئولوژيزدگي
شديد غالب
جريانهاي
سياسي ايران،
تعصبات فرقهاي
و مذهبي و شبهمذهبي
و ساختار
سازماني غير
دموكراتيك
همهي آنها،
انعكاس
تضادهاي
جهاني و منطقهاي
در فضاي سياسي
ايران و
مجموعهاي از
عوامل ريز و
درشت ديگر
باعث شده است
كه نيروهاي
سياسي
ايراني، حتي
در آنجايي كه
امروزه بتوان
گفت حقيقتاً
خواهان آزادياند،
رابطهي
همدلانهاي
با هم نداشته
باشند. بايد
اين فكر را
كنار گذاشت كه
ميتوان طرحي
از تاريخ
سياست در
ايران در چند
دههي اخير
ارائه كرد كه
عموم روي آن
توافق داشته باشند.
بر اين اساس
مصلحت آن است
كه همدلي، همرايي،
همسخني و
همگامي با نظر
به تحليل
وضعيت كنوني و
آماجها و
آرمانهاي
آينده ايجاد
شود و بر سر تحليل
گذشته سختگيريهاي
اتحادشكنانه
صورت نگيرد.
تفسير صائب
تاريخ مهم
است، اما در
مناسبات
اجتماعي
مهمتر از اين
امر، همبستگي
و دلبستگي و
ياري متقابل
است. تاريخ
گذشته روي
مردمي سنگيني
ميكند كه چشمانداز
آينده را تيره
و تار ميببيند.
هر چه با خوشبيني
و اميدواري
بيشتري به
آينده
بنگريم، از فشار
گذشته بر روي
ما كاسته ميشود.
سختگيري در
مورد گذشته،
همواره نه
نشانهي
زيركي، بلكه
چه بسا نشانهي
تنبلي فكري،
غلبهي نيروي
عادت،
و ناتواني در
پيشبرد وظايف
آينده است.
هويتي جدا از
عمل وجود
ندارد و عرصهي
عمل مفتوح و
مبسوط است.
خود را باز
كنيم به روي
تجربههاي
تازه، رابطههاي
تازه، دوستيهاي
تازه. همه ميتوانيم
از همديگر
بياموزيم.
۱۹)انتقاد
از گذشتهگرايي
كه زير پوشش
درسگيري از
تاريخ انجام
ميشود، نافي
اين نكته نيست
كه چيزي نبايد
فراموش شود و
نبايستي هيچ
پرسشي در مورد
گذشته طرحنشده
بماند.
مسؤوليت ويژهاي
در رابطه با
توضيح وقايع،
خاصه وقايع
آغشته به
خشونت و خون،
متوجه آن
نيروها و
افرادي است كه
در حاكميت،
حتي به صورت
حاشيهاي،
حضور داشتهاند.
شفافسازي
واقعي نقشها
در فضايي كه
مختصات آن را
عدالت و اخلاق
و اراده به
آزادگي رقم ميزند،
ميسر ميشود،
نه در فضاي
انتقامجويي
و كينهورزي.
جنبش براي
تحولخواهي
دموكراتيك در
ايران بايستي
از هم اكنون
خود را با اين
اراده معرفي
كند كه عدالتخواه
است، اما به
نام هيچ
عدالتي چوبهي
دار بر پا
نخواهد كرد،
زندانها را پر
نخواهد كرد،
افراد را خانهخراب
و آواره
نخواهد كرد.
ما منكر
مسؤوليت حقوقي
نيستيم، اما
براي ما مهمتر
از هر
مسؤوليتي تعهد
در اين مورد
است كه به نام
صلح آغاز ميكنيم،
با صلح پيش ميرويم
و بر آنيم كه
به صلح برسيم.
به اين دليل
بر اولويت
بخشش بر
مجازات تأكيد
ميكنيم. اميد
ما اين است كه
دگرگونخواهي
دموكراتيك در
ايران آنچنان
با ايدهي صلح
و بخشندگي
درآميخته
باشد كه سرزنش
اخلاقياي را
كه متوجه كسي
يا نيرويي به
سبب تبهكارياش
ميكند،
سنگينتر از هر
مجازاتي
ادراك شود.
۲۰) ما
ايدههاي خود
را با شهامت
پيش ميبريم.
در بخشش نيز
شهامت داريم.
براي زدودن فسادكاريهاي
حكومت رانتخواران،
دنائت اخلاقياي
كه فرومايگان
تشنهي قدرت
رواج دادهاند،
زدودن آثار
سفلهپروري و
رشوهدهي و
رشوهخواري،
زدودن
تأثيرات تبهكاريهايي
كه افراد
احيانا به نام
ثواب ديني دست
خود را به
آنها آلودهاند،
به صفاي
اخلاقي نياز
داريم،
آنچنان صفايي
كه فضا را پر
كند، تيرگي و
پلشتگي و
آلودگي را در
معرض ديد
بگذارد و
بيزاري
همگاني را برانگيزد.
تحول
دموكراتيك
آيندهي ما
بايستي تحولي
در بينش و منش
ما باشد، تا شجاع
شويم، راستقامت
و راستگو
شويم، در عين
پايبندي به
ايدهي صلح از
همهي
تحميلها
سرپيچي كنيم،
نهراسيم، تنگ
نظر نباشيم و
حتا در آنجايي
كه ضعيفيم، با
شهامت و صفا و
پايداري خود
حقارت و دنائت
دشمنان آزادي
را بنماييم.
ما بايستي در
هر گام به پيروزي
اخلاقي
بينديشيم. كسب
پيروزيهاي
موضعي در اين عرصه
است كه
روانشناسي
تازهاي
ايجاد خواهد
كرد، در پهنهي
سرتاسري تحرك
پديد خواهد
آورد و
آزاديخواهي
را از حسرت
آزادي، به
نشاط و اميد و
خلاقيت براي
كسب آزادي
تبديل خواهد
نمود.
|
|