تحليلي از منظر مطالعات فرهنگي بر وضعيت موتور در ايران

گلادياتور‌هايي سوار بر اسب آهنين

پيشکش به عباس جان نثاري ومريم طوسي

 

 

امين بزرگيان

 

۱

الف)  اعتبار موتورسيكلت از جايي آغاز مي‌شود كه اتومبيل دچار بحران كاركردي مي‌شود. سرعت در جابه‌جايي كالا، انسان و پيام يكي از مهم‌‌ترين ويژگي‌هاي دوران جديد است. هواپيماها و كشتي‌هاي غول آسا، رسانه‌هاي جمعي و تجهيزات جديد مخابراتي و نيز اتومبيل، وسايل و تجهيزاتي‌اند كه سعي دارند ميل به «سرعت» انسان مدرن را اجابت كنند، اما تجربه زيست مدرن با همه موفقيت‌ها و پيشرفت‌هايش، آكنده است از شكست‌ها، ناكامي‌ها و كندي‌ها.

 

آن هنگام كه هواپيمايي سقوط مي‌كند (تصوير آشنا براي ماي ايراني) و بسياري از انسان‌ها را به كام مرگ و كالاهايي را به كام نابودي مي‌كشاند يا كشتي غرق مي‌شود، آن هنگام كه رسانه‌هاي جمعي به دستگاهي در جهت ترويج ابتذال و بلاهت مبدل مي‌شوند و آن هنگام كه اتومبيل در ميانه ترافيك، سرگردان و خسته، كاركردش تماماً نابود مي‌شود و به جاي سرعت، كندي را به ارمغان مي‌آورد، شكست‌ها و ناكاميابي‌ها سرباز مي‌كند. مزيت نسبي موتور سيكلت براي ارضاي ميل از دست رفته سرعت (در مقام هيستري شهرنشينان)، در مواجهه با بدن‌هاي مرده اتومبيل‌هاي گرفتار در عذاب ترافيك، خود را مي‌نماياند.

 

زماني موتورهاي دوپا فخرفروشي مي‌كنند كه شهرها انباشته از اتومبيل و ترافيك شوند. لايي كشيدن‌ها و حركات مارپيچ موتورها در ميانه اتومبيل‌هاي گرانقيمت  محبوس در ترافيك، شبيه رقص پاي سرخوشانة رقصندگاني است كه فاخرانه، وضعيت غرور انگيز خود را در پيش چشم‌هاي نگران و خسته اتومبيل‌سواران به رخ مي‌كشند؛ اتومبيل‌سواراني كه در خيال تماشاي ارضا شدن (ارگاسم) غريزه «رسيدن» موتور سوارها، وضعيت هيستريك خود را با به كاربردن فحش ـ غالباً جنسي ـ خطاب به موتورسوارها و ديگر عناصر شهري (ترافيك، رفت و آمد عابران، چراغ قرمز و...) به نمايش مي‌گذارند. در واقع موتور سواراني كه با حمل و نقل مسافران بر سر هر چهار راه و ميداني، رهگذران را با فريادهاي خود تحريك مي‌كنند، از شكاف ميان امر آرماني سرعت و امر انضمامي كُندي (ترافيك) نان مي‌خورند.

 

ب)  نكته جالب درباره مسافركش‌هاي موتوري در اينجاست كه آنها غالباً در مناطق ممنوعه شهري (طرح ترافيك)، كسب ارتزاق مي‌كنند، يعني همان بهره‌اي كه فروشندگان و سازندگان سي‌دي‌هاي مستهجن از نمايش مناطق ممنوعه بدن مي‌برند. به تعبير فرويد، اساساً هر منطقه ممنوعه‌اي خالق تكانه‌اي است، تكانه‌اي در جهت ارضاي يك ميل؛ ميل به غذا، قدرت و يا ميل جنسي.

 

۲

الف) شهرها معمولاً براي اتومبيل‌ها طراحي مي‌شوند و برنامه‌ريزان شهري معطوف به اتومبيل، شهرها را مي‌سازند. در اين وضعيت، موتورسيكلت‌ها در شهر، به واقع در حاشيه اتومبيل‌ها قرار دارند. موتورسيكلت‌ها وسايل حمل و نقلي هستند زايد بر اتومبيل‌ها.

 

هژموني حاكم بر شهر با تمام نمادهايش از جمله پمپ‌هاي بنزين، چراغ‌هاي قرمز، خطوط عابر پياده و توقف، تابلوهاي ايستگاه‌هاي مسافر بري و... حاكي از اين مسأله است كه اتومبيل به سبب نسبت بيشترش با مفهوم شهر (به عنوان تجسم و تجسد مدرنيته) نقش مركزي را در اين هژموني بازي مي‌كند.

به دليل محوريت مفهومي اتومبيل در هژموني شهري است كه موتور مي‌تواند نقشي ضد هژمونيك در شهر بيابد. موتور مي‌تواند از جلوي چشمان پليس بسيار آسان‌تر از اتومبيل بگريزد ـ يا به تعبيري خلاف كند ـ‌  چراغ قرمز رد كند، قوانين حاكم بر خطوط عابر پياده‌ و توقف را رعايت نكند، ورود ممنوع بيايد و در پياده‌روها ويراژ دهد بدون اينكه مورد مؤاخذه جدي قانون (پليس) و رهگذران قرار گيرد. موتورها در واقع ضد هژموني نظم شهري‌اند. نابساماني و تخريب در ذات موتورها است و به همين دليل براي شهرنشينان ـ به خصوص در شهري مثل تهران ـ نفرت‌انگيزند.

 

ب) كاركرد ضد نظامي موتور سيكلت‌ها در زندگي روزمره را مي‌توان در جاهاي ديگري نيز جستجو كرد. كيف قاپ‌زن‌ها، دزدهاي حرفه‌اي يا آماتور و تروريست‌ها براي اقدامات تخريبي خود از موتور بهره مي‌گيرند؛ به يك دليل ساده و آن هم برخورداري از امكان «فرار» بهتر. به سبب وضعيت ضد هژمونيك موتور است كه اين وسيله نقليه  با «فرار» قرابت زيادي پيدا كرده است. ترور سعيد حجاريان و قاضي مقدسي در چند سال اخير توسط تروريست‌هايي انجام شد كه هوشمندانه موتورسيكلت به همراه داشتند.

 

 از همه ملموس‌تر صحنه پر تكرار قاپ‌زني توسط موتورسيكلت‌سوارها است.

 

ج) از سويي ديگر وضعيت تراژيك مسافركش‌هاي موتوري نيز مؤيد نقش ضد انتظام بخشي موتورهاست. مسافركش‌هاي موتوري، افراد مستأصلي‌اند كه از نظم اقتصادي رايج در شهرها، بيرون افتاده‌اند. آنها نه كارمندند، نه مغازه‌دار و نه حتي مسافركش‌هايي به رسميت شناخته شده (رانندگان تاكسي). آنها مجبورند براي زنده نگهداشتن خود و خانواده خود، با استفاده از كمترين سرمايه ـ موتور ـ خيابان‌هاي شهر را درنوردند. مسافركش‌هاي موتوري در شهر تهران بيش از هر چيز نشان دهنده توحش اقتصاد و فاصله فاحش طبقاتي‌اند. آنها در حقيقت رانده‌شدگاني از هژموني مسلط اقتصادي‌اند كه به گونه‌اي سيار، مدام از جلوي چشمان ما عبور مي‌كنند.

 

۳

الف) موتور در دهه ۶۰ و در ايران نماد جوانان رزمنده بود. در دوران جنگ رزمندگاني كه از جبهه‌ها برمي‌گشتند يا جواناني كه در انتظار اعزام به جبهه‌هاي جنگ بودند به دلايلي همچون: الف) نشانة سرمايه‌دارانه و طاغوتي اتومبيل، ب) تمايز يافتن از ديگر افراد و ج) عامل اثرگذار سرعت در هنگام جنگ، از موتورسيكلت‌هاي نسبتاً ارزان قيمتي ـ اكثراً هوندا ۱۲۵ ـ استفاده مي‌كردند كه بسيار تحت تأثير شعارها و ارزش‌هاي انقلابي بود. جواناني كه به جبهه‌ها مي‌رفتند اكثراً از طبقات پايين اقتصادي بودند. (لازم به توضيح است در آن مقطع از تاريخ ايران هنوز طبقات متوسط، به طور ملموس، شكل نگرفته بودند. خانواده‌هاي شهري، غالباً يا از طبقات پايين بودند و يا از طبقات مرفه). اين جوانان از سرمايه پدري براي خريد اتومبيل بي‌بهره بودند.

 از سويي ديگر اتومبيل‌هاي غير شخصي و دولتي كه مي‌توانست در اختيار جوانان رزمنده قرار بگيرد، به سبب هم ماهيت سرمايه‌دارانه اتومبيل از نظر ايدئولوژيك چپ‌گرايي اسلامي حاكم بر آن روزها، و هم واقعيت عيني طاغوتي بودن اتومبيل‌هاي دولتي مورد اقبال جوانان رزمنده و انقلابي قرار نگرفت. اتومبيل‌هاي دولتي در اوايل انقلاب يا باقي مانده از حكومت قبلي بودند و يا مصادره شده از خانواده‌هاي طاغوتي. در اين شرايط موتورسيكلت جانشين اتومبيل، و تبديل به نماد رزمندگان شد.

 

ب) بعد از پايان جنگ و آغاز دوره سازندگي، ايدئولوژي حاكم از چپ‌گرايي اسلامي به راست‌گرايي اسلامي تغيير وضعيت داد. در شرايط جديد، با شكل‌گيري اشكالي از طبقه متوسط،‌ نحوه نگرش به زندگي تغيير پيدا كرد. جامعه تازه مصرفي شده آن سال‌هاي ايران، با همراهي دولت، به تغيير نگرش‌هاي عمده‌اي دست يافت. از اتومبيل به همراه بسياري از وسايل مدرن، ايدئولوژي زدايي صورت گرفت و مصرف شد.

 

در دوره سازندگي، موتورها هر چند همچنان به عنوان نمادي از رزمندگان مورد استفاده قرار مي‌گرفتند،‌ اما ديگر اتومبيل معناي طاغوتي خود را از دست داده بود. در وضعيت جديد بسياري از رزمنده‌هاي سابق، موتور‌هاي خود را رها كرده و اتومبيل سوار شدند.

 

ج) آغاز دوره اصلاحات در ميانه ۷۰، براي موتورها آفريننده نشانة نمادين ديگري بود. با تغيير فضاي سياسي در ايران و بروز عدم يكدستي فرهنگي طبقات گوناگون اجتماعي، بسياري از كشمكش‌ها به خيابان كشيده شد.

 

تجربه زيست سياسي در اين سال‌ها گواه از حضور گروهي ـ معمولاً از جوان‌ها ـ در درگيري‌هاي سياسي حوزة عمومي مي‌داد كه با نام انصار حزب‌الله شناخته مي‌شدند. اعضاي انصار حزب‌الله به غير از نشانه‌هاي ظاهري (ريش، پيراهن مشكي و...) از يك نشانة ديگري نيز برخوردار بودند؛ موتورسيكلت.

آنها معمولاً با موتورسيكلت مي‌آمدند، با گروه‌هاي مقابل درگيري راه مي‌انداختند و با موتور سيكلت مي‌رفتند. اين نشانه در فيلم «آژانس شيشه‌اي» با روشني به تصوير كشيده مي‌شود. حاج كاظم رزمنده رنجور و آرمانگراي باقي مانده از سال‌هاي جنگ در ديالوگ خود با يكي از همرزمان دوران جنگ خود ـ كه منصبي انتظامي يافته است ـ خطاب به او مي‌گويد كه «دود موتورهاي حاميانش او را آزار مي‌دهد.»

 

در دهه هفتاد و تحت تأثير تحولات اجتماعي ـ سياسي، موتور تبديل به نماد «انصار حزب‌الله» شد؛ نماد افراد جواني كه سعي داشتند نشانه‌هاي نمادين رزمندگان دهه ۶۰ ـ كه واقعي و ناب بودند ـ را باز توليد كنند. بدنه غالب انصار حزب‌الله از جواناني تشكيل مي‌شد كه در دوران جنگ كودك بودند. كودكان دهه شصت در دهه هفتاد سعي داشتند با همسان سازي ظاهري خود با رزمندگان واقعي (در قالب اشيايي همچون موتورسيكلت)، امر آرمانگرايانه موجود در ناخودآگاهشان را دوباره احيا كنند و در مركز توجه قرارگيرند. نكته‌اي كه آن‌ها توجه نكردند اين بود كه با تغيير پيدا كردن جامعه تنها شباهتشان با رزمندگان دهه شصت، نوع وسيله نقليه‌شان مي‌شود؛ البته موتورها هم تغيير پيدا كرده و از اصالت افتاده بود. موتور سيكلت رزمندگان دهه شصت، ژاپني بود و موتورسيكلت هواداران دهه هفتاد، محصول بازار مشترك يا نوع مونتاژ شدة ايراني آن.

 

د) در سال‌هاي اخير موتورسيكلت‌ نه نماد رزمندگان است و نه نماد انصار حزب‌الله. موتورسيكلت با ظهور انبوه مسافركش‌هاي موتوري، امروزه تبديل به نماد رئاليسم اقتصادي شده است. مفوم موتور از ايده‌آل اعتقاد و سياست‌ خالي شده و از نيازمندي اقتصادي خبر مي‌دهد.

 

 موتورسوارها نه ديگر شعار انقلابي مي‌دهند و نه منتقدين حكومت را مي‌ترسانند. موتورسوارها امروز نيز همچون گذشته بر سر چهارراه‌ها و ميدان‌ها فرياد مي‌زنند: انقلاب، جمهوري !  اما تنها به اين معنا كه با موتور شما را به ميدان انقلاب يا جمهوري مي‌رسانم و پول مي‌گيرم.

 

افول رئاليسم يوتوپيك انقلابي به سمت رئاليسم انضمامي جامعه ايران در نماد و نشانه‌اي به نام موتورسيكلت، در سه دهه اخير، به طور ملموسي قابل رديابي است.

 

۴

الف) «والتر بنيامين» در قطعه‌اي از كتاب «خيابان يك طرفه» خود با عنوان «كودك روي اسب چوبي چرخان»، مي‌نويسد: «تخته‌اي كه حيوان‌هاي رام روي آن‌اند، در فاصله‌اي نزديك به زمين مي‌چرخد. در مناسب‌ترين ارتفاعي است كه مي‌توان براي پرواز خيال كرد. موزيك شروع مي‌شود و كودك با يك تكان از مادرش جدا مي‌شود، و شروع به چرخيدن مي‌كند. ابتدا از اين كه از او دور شده است، مي‌ترسد. اما لحظه‌اي بعد متوجه مي‌شود چقدر آدم دلاوري است! روي اسبش مانند فرمانروايي كه از روي بارگاه خود به سرزمينش حكمراني مي‌كند، جا خوش كرده است.»

كودك به كمك اسب چوبي چرخان و در خلال بازي شادي بخش خود، پرواز را تخيل مي‌كند. خيال در روان‌كاوي به معني صحنه يا روايتي تخيلي است كه در آن شخص خيال‌پرداز حضور دارد، ولي صحنه،‌ صحنه‌اي است دگرگون شده يا وجهه مبدل يافته؛ به گونه‌اي كه آرزويي را برآورده مي‌كند. در واقع خيال، افكار را به روايت و تصاوير خاص تبديل مي‌كند. كار رؤياها يا خيال‌ها، تبديل يك فكر به يك «تجربه» است؛ تجربه‌اي كه امكان وقوعش در واقعيت منتفي است.

 

همانگونه كه بنيامين مي‌نويسد، كودك با بهره‌گيري از اسباب‌بازي‌هايش و نيز تخيل خلاقانه‌اش، پرواز را تجربه مي‌كند. او در رؤيا، خود را فرمانروايي دلاور مي‌بيند كه فاخرانه بر زمين زيرپايش حكم مي‌راند.

 

منطق بنيامين درباره اسب چوبي چرخان را مي‌توان در اسب‌هاي آهني بنزيني يا موتورسيكلت‌ها، تداوم داد. موتورسوار جوان، بر روي اسب خود، خيال كودكي را باز توليد مي‌كند و لذتي كه رؤياي پرواز براي او مي‌آفريند را احيا مي‌كند. او كودكي از دست رفته خويش را مي‌جويد تا به وسيله آن بتواند دقايقي از زمين (واقعيت) جدا شده و به پرواز (حقيقت) درآيد.

 

ميل جوانان به موتورسواري همان ميل كودكان به بازي با «تاب و الاكلنگ» و در ادامه آن است. شايد بتوان گفت كه تجربة روياگون پرواز بيش از هر چيز ديگري ـ در شهر ـ با موتور تداوم مي‌يابد، تجربه‌اي كوتاه، كودكانه و بدلي.

 

ب) يكي ديگر از مهم‌ترين جذابيت‌هاي موتور در تركيبي است كه ميان حيوانيت محض (اسب) با تكنولوژي و فن‌آوري، در اين وسيله ايجاد شده است. موتور در واقع سعي دارد نوستالوژي توان و حركت اسب را ـ تصويري روستايي ـ در شهر احيا كند. در نظام «بازنمايي» تلويزيون اين تركيب به خوبي قابل مشاهده است. در بسياري از تبليغات تلويزيوني موتورسيكلت‌ها، شاهد اين صحنه هستيم كه موتور، تبديل به اسب سفيد يا سياه قدرتمندي مي‌شود و يا در صحنه‌اي ديگر، موتور مي‌تواند اسب‌ها را از نظر سرعت جا بگذارد و از آن‌ها جلو بزند. در واقع نكته‌اي كه در اين تبليغات تلقين مي‌شود، اين هماني ميان اسب و موتور سيكلت است. موتور سوار در خلال ويراژ‌هاي خود در شهر ـ و با كمك ايماژ‌هاي تبليغاتي ـ به طور همزمان دو تصوير را ديالكتيك‌وار براي خود و موتورش مي‌سازد؛ تصوير اسبي قدرتمند همراه با سواركاري ماهر و تصوير تكنولوژي مدرن كه او را خوشبخت ساخته است.

 

۵

الف) بر خلاف اتومبيل كه هم داراي دلالت‌هاي زنانه و هم دلالت‌هاي مردانه است، موتور سيكلت ـ به خصوص در ايران ـ تماماً مردانه است.

 

«بري ريچاردز» در كتاب «روانكاري فرهنگ عامه» معتقد است كه اتومبيل به سبب برخورداري از محيط نرم و گرم براي سرنشينان، تداعي‌گر رَحِم مادر است. از سويي ديگر همان قدر كه اتومبيل حكم يك بدن محافظت كننده مادرانه را دارد؛ حكم بدني مردانه كه با فشار راه خود را مي‌گشايد را نيز دارد.

موتورسيكلت فاقد ويژگي‌هاي نمادين زنانگي است. موتور هيچگاه مكاني راحت، آرام و امن براي مسافران خود نمي‌سازد. تمام تكان‌هاي ناشي از ناهمواري خيابان‌ها و كوچه‌ها به راننده و سرنشينان موتور انتقال مي‌يابد و آسودگي را مي‌ربايد. هيچ فردي نمي‌تواند در هنگام موتورسواري، بخوابد اما خوابيدن در اتومبيل، امري رايج است؛ به اين سبب كه اتومبيل امكان خوابيدن را فراهم مي‌سازد. اما از سويي ديگر موتور با حركت‌هاي آني و سريعش به سمت جلو، نرينگي خود را در حد ناب به تصوير مي‌كشد. درواقع موتور درتهران به "قضيب" شهر تبديل شده است. همواره چه در گذشته و چه در سال‌هاي اخير، زنان اتومبيل داشته‌اند، در گذشته كمتر و اخيراً بيشتر؛ اما هيچ تصويري از موتورسواري زنان در ذهن عمومي جامع ايران وجود ندارد.

در ايران موتور تماماً در اختيار مردان است و هيچ زني آن را رانندگي نمي‌كند. در حالي كه تصوير رانندگي موتور توسط زنان در كشورهاي غربي تصويري معمولي و در كشورهاي جنوب شرقي آسيا تصويري رايج است.

 

ب) ايدئولوژي جلوگيري از رانندگي موتور توسط زنان ـ يعني دخالت دادن امر جنسي به موضوعي تماماً غير جنسي ـ در جاي ديگري به گونه‌اي معكوس باز توليد شده و موتور سواري را در واقع تبديل به يكي از بارزترين مظاهر سكسوآليته كرده است.

 

به سبب فضاي موجود در موتورسيكلت و نحوه نشستن، زناني كه در پشت موتور مي‌نشينند، بيش از هر حالت و وسيله نقليه ديگري، در عرصه عمومي شهر، مي‌توانند به جنس مذكر نزديك شوند و او را در بغل بگيرند. نزديكي فيزيكي دو جنس، بيش از هر جاي ديگري از شهر بر روي موتورها قابل رؤيت است.

 

 موتورهايي كه قرار بود «مردانه» باشند؛ در خلال كنترل‌ها و مراقبت‌هاي ايدئولوژيك، تبديل به بارزترين تجلي سكسوآليته در سطح شهر شده‌اند. در جايي كه مي‌توان تماس بدن دو جنس مخالف را توجيه عقلاني كرد ـ يعني سوار بر موتور ـ اين امكان فرصتي را فراهم ساخته است كه دو جنس ايدئولوژي را به عكس خود مبدل سازند.

 

 ايدئولوژي، حتي سوار بر موتور نيز دود مي‌شود و به هوا مي‌رود.

 

۶

«نوربرت الياس»، جامعه‌شناس برجسته آلماني در كتاب خود تحت عنوان «فرايند تكنيكي و متمدن شدن» معتقد است كه دنياي جديد، خشونت را از ميان نبرده بلكه آن را پنهان كرده يا قانونمند كرده است. نقطه آغاز الياس در اينجاست كه وي فرآيند «متمدن شدن» را در جريان «كنترل برخويشتن» مي‌يابد. هر اندازه انسان‌ها بر خويشتن كنترل مي‌ورزند، به همان اندازه متمدن مي‌شوند. پس در  اين تلقي متمدن شدن يعني سركوب بسياري از كنش‌ها و رفتارها. در خلال فرايند متمدن شدن است كه بسياري از اقدامات خانمانسوز و تخريب كننده همچون قتل و غارت و جنگ از ميان رفته و جاي خود را به اشكال پنهان يا قانونمندي از خشونت مي‌دهد؛ همچون ورزش‌هاي قهرماني و نيز نزاع‌هاي خياباني.

 

توجه به آمار فجايعي كه موتور براي موتورسواران در شهرهاي بزرگ ايران مي‌آفريند، مؤيد يكي از روشن‌ترين براهين جهت اثبات ساختار غير تمدني جامعه ماست. موتورها در سطح خيابان‌ها با خطرهايي كه مي‌آفرينند، گوياي اين واقعيت هستند كه رانندگان آنها از توانايي كافي براي كنترل برنفس برخوردار نمي‌باشند و خشونت را باز به سبك قرون پيش و در جلوي چشمان ناظران، به گونه‌اي عريان توليد مي‌كنند.

 

موتور سواراني كه بدون كلاه ايمني و با سرعت بالا ـ و گاهي با دو سه نفر سرنشين ـ خيابان‌ها را به دنبال «هيچ» مي‌پيمايند؛ گلادياتورهايي را مي‌مانند كه بي‌زره و شمشير، سوار بر اسب خود در دل دشمن مي‌تازند. هر آن ميزان كه جنگ گلادياتورها در قرون قبل، از تمدن دور بود، اقدام اين موتورسواران نيز غير متمدنانه است.

 

 نقطه تراژيك ـ كميك در اينجاست كه پليس خود را مكلف به حفظ جان موتورسوارها مي‌داند اما بسياري از آنها نهيليست‌وار، ازدست پليس فرار مي‌كنند. بسيار ديده‌ايم كه پليس در تهران، موتورسواراني را كه كلاه ايمني ندارند، جريمه مي‌كند. موتور سواران در تهران جريمه مي‌شوند، چون از جان خودشان مراقبت نمي‌كنند. جمله فوق برگرفته از يكي از داستان‌هاي سيال ذهن بورخس نبود، تنها يك جمله توصيفي بود.