
|
عبدی کلا نـتری خوب، خاموشی بزرگ نيويورک همين الآن به پايان رسيد و اوضاع دارد کم کم به حال عادی برمی گردد ــ و اين مصادف شد با کشف مهم من که رساله ای باشد از آقای مسعود توفان در نشريهء کارنامه « درباره كاركردهاى آفرينشگرانه زبان»: تخمه افشانی در برابر تخمه افکنی در روايت (فرياد) دريدای ايرانی در يک لايه گسلیِ تخمه ای. اگر مشکلی با رجزهاى واژگانىِ روىساختِ متن پيدا کرديد می توانيد اين جمله را سه بار تکرار کنيد: «با اين همه شايد هگل در اين جا به يارى ما بشتابد.» در پايين اين صفحه تفسيرات كلبِ آستانِ حكما را هم ملاحظه بفرماييد |
|
لايهگسلى پيشگفتار فردوسى مسعود توفان
آنچه مىخوانيد
در اصل پيوستى
است بر رسالهاى
درباره
كاركردهاى
آفرينشگرانه
زبان (نوشته
مسعود توفان).
هر گاه به
پيشگفتار
فردوسى بر
داستان رستم و
سهراب بنگريم،
با شگفتى،
واكنش پيشگفتار
را، با همه
تلاش براى
توجيهات
خردگرايانهاش،
همچون گرايشى
فشرده براى
لايهگسلى،
يا ورچينشِ
متن داستان مىبينيم:
پسرى(پيشگفتارى)كه
پدر (متن) را
ارج مىنهد با
اين همه مىكوشد
تا بيدادش را (كه
بى آن، متن
داستان از
ميان خواهد رفت)
از ميان
بردارد. کليه حقوق براي سايت کارنامه محفوظ است. نقل مطلب با ذکر نام و نشاني کامل سايت بلامانع است |
|
كلبِ آستانِ حكما بحثهاي آقاي مسعودِ توفان در باره ي تخمه افشاني و تخمه فكني بسيار عالي ست و بنده مُستفيذ و مستفيض و اندكي هم منقبض شدم ولي حيف است كه ايشان به بحثِ تخمه شكني نپرداخته اند كه در ايران بويژه در سينماها بسيار رايج است و نوعي از deconstructionism است كه ما ايرانيها بنا به نبوغِ ذاتي مان از عهدِ دقيانوس با آن آشنا هستيم و روح حضرتِ دريدا هم از آن خبر ندارد. و حيف است كه آقاي توفان تا كنون در اين باره تخمه پراكني نكرده اند. والسلام |
|
عبدی کلا نـتری شما زحمت آقای توفان را در پيشبرد يک ديدگاه فمينيستی و متکی بر داد و عدالت خواهی دست کم نگيريد. آنچه من از اين رساله آموختم و ازين پس بايد در ارزيابی هر متنی مد نظر قرار دهم اين است: نخست بايد ببينم که آيا من اينجا با Le texte سرو کار دارم يا با La texte . اين تشخيص اوليه بسيار مهم است زيرا به من می گويد اگر اين «لوتکست» باشد معنی اش اين است که بابايی با لوگوس اش آمده، تخمه فکنی اش را کرده و بعد بی توجه به داد و انصاف، آوای نرينه اش را برداشته و تشريفش را برده و تنها مرگ و نابودی به جا گذاشته (يا در تعبير کمتر دريدايی، طرف زهرش را ريخته و زده است به چاک با اين حرفِ آخر که مرده شور عيال و آقا بچه را ببرد). اما اگر معلوم شود که اين يک «لا تکست» است ديگر بايد بدانم که با لايه های تودرتوی تاريک زيرينِ زنانه ، يا زمزمه های «فروفشرده و فرونهفته» ءمادينگی رويارو شده ام (به قول آقای توفان متن و ماتيان و ماده و مادينه همه از يک ريشه اند، و تازه « اگر {هم}اين گمان درست نباشد، باز بايد متنِ مادينهاى را انگاشت كه در دل متنِ نرينه پنهان است»، يا «گرُدافريدی در جوشن مردانه»!). حال، ما در ميان تخمه فشانی هستيم - زن و زندگی و زندگانی - جايی که «مادر فرزند خود را برمىگيرد و مىپروراند»، جايی مثل مهد کودک يا انجمن همشيرگانی که تخمه افکن هاشان را در جنگ با طاغوت از دست داده اند. اين جا کار به سادگی جلو نمی رود و بايد «هگل به ياری ما بشتابد.» (شايد هم نشتابد و سلانه سلانه بيايد.) به هر حال، بدون «آفهبونگ» اوضاع ننهء آقا بچه راست و ريست نمی شود. ما بايد بفهميم (به قول اليوت) که درون اين آسمانهای نرينه، "قطرهاى آب در خرسنگ" خبر از دريايى ناشناخته از مادينگی مىدهد. دريايی که «ژرفا و تاريكىهاى متن» را برما آشکار خواهد کرد . |
|
كلبِ آستانِ حكما من از نيتِ خيرِ عبدي عزيز بسيار سپاسگزار ام كه كوشيده است اين مطالب سنگينِ سوپردريداييِ استاد مسعود توفان را به ما شيرفهم كند. بنده بايد اقرار كنم كه با آن خنگيِ ذاتي آنهم در اين سرِ پيري فهمِ اين مطالبِ سنگين برايم بسيار دشوار است، اما از يك نكته هم نبايد گذشت ( البته به قصدِ اقرار به گناه وسبك كردنِ استخوان) كه من در مقولات و مقالاتِ استاد توفان تهِ دل از آن ”دخترـ ديباچه“ بيشتر خوش ام آمد تا آن ”مادرـ متن“ (البته به پدرـ متن و پسرـ ديباچه كاري ندارم چون هيچ گونه تمايلِ هموسكسوئل ندارم). و اما علتِ خوش آمدن ام هم اين است كه ”دخترـ ديباچه“ به نظر ام مثلِ يك دخترِ تَرگُلـ وَرگُلِ هجدهـ بيست ساله مي آيد و ”مادرـ متن“ مثلِ يك خانمِ پتـوـ پهنِ شصتـ هفتاد ساله. بنا براين، اگر در اين جا ”هگل به ياري ما بشتابد“، براي هرگونه Aufhebung در مرتبه ي نخست (برابر lifting up يا ”بلند كردن“ و ”ترفيع“ به زبانِ شيرينِ فارسي) وسپس zu-Boden-lassen (oder zu-Bett-) (جاي مرحومِ هايدگر خالي. ملاحظه مي فرماييد كه زبان آلماني در بيانِ مفاهيمِ فلسفي چه غوغايي مي كند!) دخترـ ديباچه بر مادر متن ترجيح دارد. و اگر هگل وقت نداشت يا تنبلي كرد و شتاب نكرد و به جاي او دريدا همت كرد و به ياري ما شتافت، باز براي هرگونه ”لايه گسلي“ (اما نه ”ورچينش“ كه به دردِ مادرـمتن ميخورد: اصطلاحاتِ دريداييِ استاد توفان را به كار مي گيرم) باز دخترـ ديباچه بر مادرـ متن ترجيح دارد. البته اين ذوق و سليقه ى بنده است كه يك ذوق و سليقه ي قديميِ پيشامدرن است و ممكن است ذوق و سلقه ي پسامدرن جورِ ديگري بپسندد. در اين عالمِ پولي فونيك البته هر كس حق دارد هر جور دل اش خواست آواز بخواند. دريدا و استاد توفان هم برايِ همين لايه گسلي و ورچينش و تخمه فكني و گرده افشاني مي كنند. و اما يك نكته ي ديگر اين كه استاد توفان گويا شيرازي هستند و در نتيجه ”دخترـ ديباچه“ را مي شود در اين تصنيفِ قديميِ شيرازي هم گنجاند و كلي حال كرد: دخترـ ديباچه، جونُم، دخترـ ديباچه... البته دوستان از من انتظار نداشته باشند كه مصراعِ دومِ اين تصنيف را هم بسرايم، زيرا قافيه ي آن مي شود” لنگ و پاچه“ و ممكن است در اين عصرِ شكوهمند فمينيسم مصنّف به داشتنِ تمايلاتِ sexistic وmale-chauvinistic متهم شود؛ كه از اين بنده دور باد. دعاي ختمِ مجلس: اللهُمَ أغفر لنا ذنوبنا و أخرِب لنا (اعني، deconstruct it for us ) الدختر ديباجه حتي ”فيها خالدون“ (كما قالوا اهل الفُرس بلغة العربيه و بالمعني الفارسيهّ). كلبِ آستانِ حكما |