پرونده انقلاب فرهنگي اسلامی

 

توضيح ــ دو مقالهء زير از روزنامهء هم ميهن گرفته شده است. اهميت آنها در نامهايي است که در آن ها برده شده و نقشي که اين افراد در «انقلاب فرهنگي اسلامي» داشته اند. بهترين تحليل تاکنون از معني اجتماعي و سياسي «انقلاب فرهنگي اسلامي» را آرامش دوستدار در مصاحبه اش با نيلگون ارائه کرده است:

http://www.nilgoon.org/articles/Dustdar_on_Soroush.html

 

حال مي بينيم که همه تبهکاراني که در اين جنايت بزرگ سهيم بوده اند (فصل کثيف ديگري از تاريخ ربع قرن اخير،  که وزن اخلاقي آن به هيچ وجه کمتر از قتل هاي زنجيره اي يا کشتار زندانيان سياسي نيست)  انگشت اتهام را به سوي ديگري نشانه گرفته است. ما اين دو نامه را به خاطر اسامي جانياني که در آنها آورده شده («روشنفکر» ، «فيلسوف» ، «دکتر» ، «مهندس») ، از جمله نويسندگان خود اين دو نامه ، در اينجا دوباره به چاپ مي رسانيم.


PDF for Print



منبع:

http://ham-mihan.org/Released/86-04-02/339.htm#3975

 

 

پرونده انقلاب فرهنگي

پاسخ صادق زيبا کلام‌ به عبدالكريم سروش

 

صادق زيباكلام: در بازگشايي پرونده انقلاب فرهنگي توسط دکترعبدالکريم سروش مطالبي درباره برخي افراد گفته شدکه اعتراض آنان را بر انگيخت.

 

گرچه بهتر بود اين گفت‌و‌گو در محيطي دوستانه و رودررو به سرانجام مي‌رسيد اما هم ميهن به احترام حق پاسخ گويي آنان بي هيچ داوري پاسخ ها را منعکس مي‌‌نمايد.با اين اعتقاد که جامعه ما بيش از هر چيز نياز به تمرين گفت و گو و تبادل افکار دارد.

 

قبل از پرداختن به پاسخم به مطالب جناب آقاي دكتر سروش ذكر چند نكته را به صورت عليحده ضروري مي‌دانم.

 

۱- آقاي سروش فرموده بودند كه بنده ادعاي نمايندگي دولت موقت در كردستان را كرده بودم و وقتي كه اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد از اثبات در ماندم. ايشان اين را حجتي بر «ناصادق» بودن بنده گرفته‌اند.

 

بنده تصوير دو نامه رسمي را كه اولي تقاضاي همكاري دولت موقت از دانشگاه تهران در خصوص اين حقير است و نامه دوم حكم رسمي نمايندگي از سوي دولت موقت براي رسيدگي به امور منطقه كردستان است، را ضميمه كرده‌ام و استدعا دارم كه هر دو را درج كنند.

 

۲- من در سال ۱۳۶۳ مربي دانشكده فني دانشگاه تهران بودم و براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا در انگلستان خواهان تغيير از فني به علوم‌انساني بودم كه وزارت علوم موافقت نمي‌كرد. قرار شد كه وزارت علوم اين تقاضا را از ستاد انقلاب فرهنگي استعلام كند و چنانچه اعضا ستاد موافقت كردند وزارت علوم مجوز تغيير رشته را صادر كند.

 

در آن مقطع، مسووليت اصلي ستاد برعهده جناب سروش ، دكتر علي شريعتمداري و حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي بود. دكتر شريعتمداري و احمدي مخالفت كردند اما سروش موافقت كرد. از آنجا كه اعتبار ايشان بيش از سايرين بود، وزارت علوم موافقت كرد. من تا زنده هستم خود را مديون دكتر سروش از اين بابت مي‌دانم.

 

۳- من هرگز نقش يا سمت رسمي در ستاد انقلاب فرهنگي نداشتم. كسي كه صورتش را با تيغ ژيلت اصلاح مي‌كند، قطعا در دهه ۱۳۶۰ نمي‌توانسته در ستاد انقلاب فرهنگي جايگاه و پست يا مقامي داشته باشد اما به صورت ديگر، يعني به راه‌انداختن موج، من نقش داشته‌ام.

 

در سال‌هاي ۵۹-۱۳۵۸ من سخنراني‌ها و يادداشت‌هاي زيادي تحت عنوان «ضروت انقلاب فرهنگي» داشته‌ام كه برخي از آنها در مطبوعات آن روزها چاپ شده‌اند.

 

شايد بد نباشد براي تنوير افكار عمومي و اينكه بحث‌هايي كه آن ‌روزها مطرح بود از چه سنخي بودند، «هم‌ميهن» برخي از آنها را چاپ كند.

 

صحبتي هم كه پيرامون «حلاليت از مردم در خصوص نقشم در جريان انقلاب فرهنگي» در سال ۱۳۷۷ و در جريان برگزاري بزرگداشت ۱۶ آذر كه دفتر تحكيم در دانشگاه تربيت مدرس برپا كرده بود داشتم منعطف به آن نقش مي‌باشد.

 

۴- جريان انقلاب فرهنگي به تعبير امروزه يك «گفتمان» بود. يعني رودخانه‌اي كه از جريانات و تفكرات مختلفي شكل گرفته بود.

 

تغيير در نظام آموزشي كشور، تلاش در جهت توليد علم در دانشگاه‌ها، سوق دادن دانشگاه‌ها به سمت پژوهش و مطالعات بنيادي به جاي محور قراردادن صرف تدريس، رفتن به سمت و سوي مباحثي چون توسعه ملي يا بومي، تكنولوژي مناسب (Appropriate technology) تلاش دانشگاه در مسير عدم وابستگي كشور به غرب، اسلامي كردن دروس انساني تا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان مخالف، منتقد، ناراضي، دگرانديش و غير مسلمان صرف‌نظر از درست بودن يا غلط بودن اهداف فوق صرف‌نظر از قابل تحقق بودن برخي از آنها (همچون اسلامي كردن دروس انساني) تنها خواسته و هدفي كه تحقق يافت صرفا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان از نظر حكومت «معاند» بود.

 

آنچه كليه جريانات درون «گفتمان انقلاب فرهنگي» (از جريانات اسلامي گرفته تا ملي – مذهبي‌ها تا ماركسيست‌‌ها و همه ) بر روي آن توافق داشتند تعطيلي دانشگاه‌ها بود ستاد انقلاب فرهنگي هم به حكم مرحوم امام تشكيل شد براي تحقق آن اهداف و نه آنگونه كه دكتر سروش ادعا مي‌كند، براي بازكردن يا نوگشايي دانشگاه‌ها.

 

اما برويم سراغ اصل مطلب:دكتر سروش خصوصيت جالبي دارند كه خلاصه مي‌شود در بي‌مقدار و بي‌ارزش دانستن مخالفان‌شان. هركس كه به ايشان جسارت كرده و سرسوزني مخالفت نموده و بگويد بالاي چشمان ايشان ابروست با توپخانه‌اي از ادبياتي روبه‌رو مي‌شود كه كمترين آنها «نادرستي»، «ناصادقي» ، «زشتي»، «جهالت» و ... است چرا كه ايشان خود را حقيقت‌ مطلق و مطلق حقيقت مي‌پندارد.

 

آنان كه آشنايي با تاريخ دارند آگاهند كه وقتي چنين انسان‌هاي خودمحور و خود بزرگ‌بيني به قدرت رسيده‌اند چه بر سر مردمان آن قوم رفته است.

 

خيلي دور از ذهن نيست انساني كه كوچكترين انتقاد و خرده‌گيري را برنمي‌تابد با مخالفان، منتقدان، معترضان، ناراضيان و دگرانديشان چه خواهد كرد. در مصاحبه‌شان نيز هركس كه جرات كرده و ايرادي يا انتقادي به مشاراليه نسبت داده، يا متهم به لاف‌زني و دروغ‌پردازي شده (اين بنده حقير) يا اشتباه مي‌كند و دچار فراموشي شده (دكتر ناصر كاتوزيان) يا خاك در چشم حقيقت مي‌باشد دكتر (محمد ملكي) چرا كه دكتر سروش به زعم خودشان (و البته روزنامه هم‌ميهن) به جز تلاش در بازگشايي دانشگاه‌ها و جلوگيري از ضرر و زيان، نقش ديگري نداشته، تصفيه اساتيد هم اساسا به ستاد مربوط نمي‌شده، اگر هم ستاد نقشي مي‌داشته اين اعضاي ديگر ستاد همچون دكتر علي شريعتمداري، حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي، جلال‌الدين فارسي، دكتر مهدي گلشني، دكتر محمدعلي نجفي، مرحوم حجت‌الاسلام مهدي رباني املشي، حسن حبيبي و ديگران بوده‌اند.

 

دكتر سروش (به گفته خودش) از خارج آمده بوده و اساسا نمي‌دانسته در دانشگاه‌ها چه مي‌گذشته و براي آنكه پشت درهاي بسته تصميم‌گيري صورت بگيرد، مرتبا به ديدار اساتيد و دانشگاه‌ها مي‌رفته. فقط دفعتا خبردار مي‌شود كه وزارت علوم كه دكتر نجفي مسووليت آن را برعهده داشته ۷۰۰ استاد را تصفيه كرده است.

 

اين خيلي جالب است و عبرت آموز كه سروش دكتر محمدعلي نجفي را كه در دهه ۱۳۶۰ عهده‌دار وزارت علوم بوده را به عنوان مسوول تصفيه‌ها در كرسي اتهام قرار داده اما دكتر مصطفي معين را كه از سال ۱۳۶۲ به عنوان نماينده امام در ستاد انقلاب فرهنگي بوده و از سال ۱۳۶۸ نيز وزير علوم در دولت آقاي هاشمي‌رفسنجاني بوده و قطعا نقش به مراتب بنيادي‌تري از محمدعلي نجفي در تمامي جريانات انقلاب فرهنگي داشته را نمي‌بينند.

 

ايضا تلاش در نشان دادن اينكه يك برنامه‌هايي براي بستن دانشگاه‌ها بوده كه آقايان هاشمي رفسنجاني و آيت‌الله خامنه‌اي از آن اطلاع داشته‌اند اما سروش كاملا «معصوم و بي‌گناه» است در جريان آن مسائل پشت‌پرده نبوده ايضا تلاش در مقصر نشان دادن هاشمي‌رفسنجاني براي ممانعت از تدريس ايشان در دانشگاه.

 

پذيرفتن اينها نه از فردي كه يكي از مسوولان ستاد انقلاب فرهنگي بوده بلكه حتي از يك فرد عادي كه در دهه ۱۳۶۰ صرفا در ايران زندگي مي‌كرده و در جريان تحولات دانشگاه بوده اگر نگوييم غيرممكن كه حداقلش آن است كه خيلي ثقيل است.

 

اين خيلي ثقيل است كه انسان بتواند بپذيرد كه دكتر سروش كه با دانشگاه حشر و نشر داشته در دهه ۱۳۶۰ روحش هم خبردار نبوده كه چه اتفاقاتي دارد مي‌افتد و چگونه صدها استاد و هزاران دانشجو از دانشگاه‌هاي كشور اخراج شده‌اند و امروز مدعي شود كه اولا ستاد اين كارها را نمي‌كرده، ثانيا اگر هم ستاد مي‌كرده من در جريان نبوده‌ام، ثالثا چرا نمي‌رويد از ديگران هم سوال كنيد و رابعا چرا كارهاي مثبت و ارزنده من را نمي‌بينيد و مطرح نمي‌كنيد؟

 

خامسا منتقدان را به دروغ‌گويي و غيره متهم مي‌سازيد؛ سادسا به جاي برخورد صادقانه با گذشته، همچون پاره‌اي از مسوولان منتقدان را متهم مي‌كنيد كه «به چشم‌داشت پاداش،‌ سخنان دروغي را تكرار مي‌كنند و متاسفانه مطبوعات هم آنها را چاپ مي‌كنند.»

 

آقاي دكتر سروش،‌كدام روزنامه مطالب دكتر ملكي يا دكتر كاتوزيان پيرامون شما را منتشر ساخت و كدام يك از روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب و دگرانديش،‌كوچكترين مطلب و اظهارنظري از شما را با عكس و تفصيلات درج نكرد؟

 

فقط يك بار ديگر به سرمقاله روزنامه «هم‌ميهن» در همان روزي كه مصاحبه شما را چاپ كرد نگاهي بيندازيد تا ببينيد چگونه سره و ناسره، حق و ناحق را دارند به هم مي‌بافند تا خدشه‌اي به شخصيت شما وارد نشود. آن سرمقاله در دفاع و حمايت از شما آنقدر به ابتذال رفته كه حتي آنچه شما در همان مصاحبه تلويحا پذيرفته‌ايد را سعي مي‌كند از ساحت وجود شما مبري سازد.

 

فرموده‌ايد «انقلاب فرهنگي نزاعي ميان جناح‌هاي مختلف در دانشگاه بود و هر كدام مي‌خواستند كه دانشگاه را به نفع خود مصادره كنند و …» آيا به راستي اينچنين بود؟ اگر حكايت انقلاب فرهنگي چنين مي‌بود، يعني دعواي قدرت بود، چرا شما حكم مرحوم امام خميني را پذيرفتيد؟

 

چرا خودتان از آن دعواي قدرت به قول خودتان كنار نكشيديد؟ به علاوه اينكه انقلاب فرهنگي، دعواي قدرت بوده را جنابعالي چه زماني ملتفت شديد؟ آيا در سال‌هاي نخست انقلاب فرهنگي كه آن همه پيرامون مسائل دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگي گفتيد، نوشتيد و اينجا و آنجا سخنراني مي‌كرديد، معتقد بوديد كه كل آن برنامه يك جنگ قدرت است؟

 

فرموده‌ايد كه گزارشات، اطلاعات و آمار اساتيد تصفيه شده در اختيار ما نبود. زهي افسوس كه اينچنين قلب واقعيت مي‌كنيد و براي تبرئه خود پا به روي هر حق و حقيقتي مي‌نهيد.

 

در همان مصاحبه از ملاقات‌ها و مراجعات دانشگاهيان به ستاد و ديدار با شما و ديگر اعضاي ستاد گفته‌ايد. آيا در آن ملاقات‌ها اساتيد شكايت از اخراج خودشان و همكارانشان نمي‌كردند؟

 

آيا مطبوعات منظما اخباري مبني بر اخراج اساتيد درج نمي‌كردند؟ اگر شما علم و اطلاعي از تصفيه‌ها نداشتيد چگونه در بخش ديگر مصاحبه فرموده‌ايد كه «رباني املشي مسوول روحاني تصفيه استادان بودند»؟ اگر ستاد علم و اطلاعي از اخراج‌ها نداشت، چگونه پس ادعا كرده‌ايد كه «آقاي احمد احمدي و آقاي فارسي از موافقان شديد تصفيه‌ها در دانشگاه‌ها بودند؟»

 

نخستين امواج تصفيه از دانشگاه علم و صنعت آغاز شد. دكتر اسرافيليان، رئيس دانشگاه از تمديد قرارداد اساتيد حق‌التدريس امتناع ورزيد. سپس دكتر سيدكمال‌الدين نيك‌روش، رئيس دانشگاه پلي‌تكنيك، آن سياست را در پلي‌تكنيك دنبال كرد.

 

بعد نوبت به دكتر حسن عارفي رسيد كه علاوه بر رياست دانشگاه تهران، وزير علوم هم بود. تا پايان سال ۱۳۵۹ صدها استاد كه قرارداد همكاري‌شان با دانشگاه‌ها تمديد نشده بود، از دانشگاه‌ها كنار گذارده شده بودند.

 

پزشكان و اساتيدي كه در رشته‌هاي فني و علوم تخصص داشتند عموما راهي غرب شدند، اما اساتيد بيكار شده در علوم انساني با مشكلات بنيادي مواجه شدند. بعد دكتر عارفي در اقدامي انقلابي ،‌ تمامي بورس‌هاي خارج از كشور را قطع نمود. بورسيه‌اي بود كه چند ماه بيشتر تا پايان كارش نمانده بود؛ بورسيه‌اي بود كه في‌المثل دو يا سه سال از كارش مانده بود، جملگي مي‌بايستي به كشور بازمي‌گشتند.

 

درحالي‌كه مطبوعات هر روز اخبار اين اتفاقات و تصميمات را چاپ مي‌كردند؛ درحالي‌كه والدين بورسيه‌هاي خارج از كشور هر روز به وزارت علوم، نخست‌وزيري، مجلس و هر كجاي ديگر كه به عقلشان مي‌رسيد رجوع مي‌كردند؛ درحالي‌كه اساتيد بيكار شده منظما صداي اعتراض خود را در مطبوعات منعكس مي‌ساختند، چگونه مي‌شود پذيرفت كه شما آقاي سروش در جريان اين تحولات نبوديد؟

 

من در فاصله مهر ۱۳۶۰ تا مهر ۱۳۶۳ مديركل روابط بين‌الملل دانشگاه تهران بودم و شاهد تصفيه منظم اساتيد دانشگاه. در سال ۱۳۶۳ آماري تهيه كردم از اساتيد تصفيه شده دانشگاه تهران. درميان تصفيه‌شده‌ها (اگر درست يادم مانده باشد) حدود ۸۰ تن از اساتيد دانشكده پزشكي بودند و بسياري از آنان در حرفه و تخصصشان انصافا جزو بهترين‌ها بودند.

 

از مهندس ميرحسين موسوي نخست‌وزير، تقاضاي وقت كردم و به همراه دكتر ابوالقاسم گرجي، دكتر علي شيخ‌الاسلامي رئيس دانشكده ادبيات و پيش‌نماز دانشگاه؛ دكتر علي افروز و يكي، دو استاد ديگر آن ليست را به آقاي موسوي ارائه دادم و گفتم آيا درست است كه اين همه استاد تصفيه شوند؟

 

آن ليست را با يادداشتي كه روي آن گذاردم براي جملگي مسوولان نظام و ستاد انقلاب فرهنگي ارسال داشتم. آن ليست را بعدا يكي از گروه‌هاي مخالف نظام چاپ كرده بود؛ آن‌وقت چگونه مي‌شود كه شما در ستاد خبر از اين مسائل نداشته باشيد؟

 

آقاي سروش، هيچ‌كس نمي‌گويد كه شما اين بلاها را بر سر دانشگاه آورديد. سهل است كه هيچ‌كس نمي‌گويد شما با اين تصفيه‌ها موافق بوديد. البته شما با بري دانستن خود از همه آن اتفاقات، درعين حال مي‌خواهيد تسويه‌حساب سياسي هم با عده‌اي كرده و آنان را مقصر در اين قضايا جلوه دهيد.

 

اما آقاي سروش آن ۵۰۰ يا ۷۰۰ نفر يا حتي يك نفر استاد به همراه هزاران دانشجو را نه شما تصفيه كرديد، نه هيچ‌يك از افراد و چهره‌هايي كه در مصاحبه‌تان خواسته‌ايد مقصر قلمداد كنيد.

 

تصفيه‌ها را همان نيروها و جرياناتي انجام دادند كه جلوگيري از تدريس شما در دانشگاه كردند؛ كه سيد‌حسين نصر و ناصر كاتوزيان را اخراج كردند؛ كه اگر امروز هم بتوانند همان داستان را تكرار خواهند كرد. بعيد به نظر مي‌رسد كه شما اينها را ندانيد.

 

درعين حال تلاش كرده‌ايد كه مسووليت جلوگيري از تدريستان را بر گردن هاشمي رفسنجاني بيندازيد و مسووليت اخراج سيدحسين نصر را بر گردن دكتر ملكي. سبحان‌الله!! پرسش اساسي اين است كه دكتر عبدالكريم سروش در زماني‌كه اين بي‌عدالتي‌ها را ناظر بود چه كرد؟

 

واقعيت آن است كه آقاي سروش، شما به جز سكوت، سكوت و باز هم سكوت هيچ كار ديگري نكرديد. هيچ‌كس نمي‌گويد كه دكتر سروش آن تصفيه‌ها را مي‌كرده؛ سهل است كه هيچ‌كس نمي‌گويد كه دكتر سروش لزوما با آن تصفيه‌ها همراه بوده، نه آقاي سروش، مغلطه نكنيد. هيچ‌كس شما را متهم به اعمال خلاف نمي‌كند. سوال چيز ديگري است؛ سوال آن است كه شما وقتي آن تصفيه‌ها را مي‌ديديد، چه كرديد؟

 

سوالي كه راديوفردا از من كرد دقيقا همين بود: واكنش ديگر دكتر سروش درميان آن تصفيه‌ها چه بود؟ به نظر شما من چه مي‌بايستي مي‌گفتم؟

 

مي‌رسيم به پرسش سخت؛ چرا راديوفردا مي‌پرسد كه دكتر سروش در آن وانفسا چه مي‌كرد؟ چرا نمي‌پرسد كه علي شريعتمداري، حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي، جلال‌الدين فارسي يا دكتر مهدي گلشني در آن وانفسا چه مي‌كردند و واكنش‌هايشان چه بود؟

 

چرا فقط مي‌پرسند كه دكتر سروش چه مي‌گفت و واكنشش چه بود؟ پاسخ آقاي سروش آن است كه عده‌اي عليه ايشان به توطئه برخاسته‌اند و خطي از جايي دارد مي‌آيد و كساني از جمله راقم اين‌ سطور به واسطه پاداش، داريم بحث را به گونه‌اي مطرح مي‌كنيم كه برسد به سروش و او را بدنام كنيم. نه آقاي سروش، دست‌كم شما ديگر از پارادايم ديدن ردپاي انگلستان و دشمن در هر پديده‌اي بياييد بيرون.

 

پاسخ خيلي ساده است. راديوفردا دشمن شماست نه اين بنده حقير كه همواره خود را مديون شما مي‌دانم، آنقدر نمك به حرام نيستم كه اگر چنين طرحي عليه‌تان باشد در آن شركت كنم. نه مشكل در جاي ديگري است. آن چهره‌ها و شخصيت‌هاي ديگر هيچ‌كدام «فرشته» نيستند.

 

اما يك تفاوت مهم با شما دارند. دكتر مهدي گلشني يا دكتر احمد احمدي يا جلال‌الدين فارسي امروز هم همان نظرات دهه ۶۰ را دارند. آنان نه هرگز گفتند كه ما طرفدار پلوراليسم، جامعه مدني، دموكراسي و آزادي انديشه هستيم و نه از هيچ‌يك از مطالب ديگري كه شما خود را به آنها پاي‌بند مي‌دانيد، طرفداري مي‌كنند.

 

دكتر گلشني يا جلال‌الدين فارسي كي گفتند كه ما طرفدار آزادي عقيده و دموكراسي هستيم كه كسي از آنان بپرسد پس شما در دهه ۶۰ چه مي‌كرديد؟

 

اما اشكال اساسي در مورد شما آن است كه آنچه شما امروز مدعي آن هستيد، در ذهن مخاطب‌تان به طور طبيعي اين پرسش را ايجاد مي‌كند كه كسي كه اينچنين طرفداري از آزادي، ايمان، عرفان، عشق، تكثر حقيقت و... مي‌نمايد ۲۰ سال پيش كه آن تصفيه‌ها در مملكتش اتفاق مي‌افتاد، كجا بود؟

 

اصل نامه هاي ذيل موجود است:

جناب آقاي دكتر محمد ملكي مديريت محترم دانشگاه تهران

 

بدينوسيله درخواست مي‌شود كه چون به وجود آقاي مهندس صادق زيباكلام مفرد براي انجام پاره‌اي از خدمات در نخست‌وزيري، قسمت معاونت امور انقلاب احتياج مي‌باشد، لذا در صورت امكان موافقت فرمايند ايشان به عنوان ماموريت در اختيار نخست‌وزيري قرار گيرند.

 

معاونت نخست‌وزير در امور انقلاب دكتر ابراهيم يزدي

 

آقاي مهندس صادق زيباكلام به شما ماموريت داده مي‌شود براي رسيدگي به مشكلات هموطنان كرد، به منطقه كردستان و آذربايجان غربي عزيمت نماييد.

 

اميد است مقامات محلي نهايت همكاري را در اين ماموريت با شما به عمل آورند.

ابراهيم حكيمي رئيس دفتر نخست‌وزير


پرونده انقلاب فرهنگي

پاسخ محمد ملکي به عبدالکريم سروش

 

دكتر محمد ملكي: روزنامه‌نگار جوان آقاي رضا خجسته‌رحيمي از من خواست تا به مناسبت سالگرد به اصطلاح انقلاب فرهنگي و بستن دانشگاه‌ها به چند سوال او پاسخ گويم. اين كار انجام شد و گفت‌وگوي ما سروپاشكسته و حتي با تغيير نام‌ها منتشر شد.

 

گله‌اي از او ندارم كه در مضيقه سياست‌هاي روزنامه اهل بقاست. اما چند روز بعد در روزنامه «هم‌ميهن» با تزيين عكس بزرگ دكتر سروش در صفحه اول، مقاله‌اي و مصاحبه‌اي با ايشان منتشر شد كه موجب شگفتي بسياري شد.

 

مطالبي در مصاحبه آمده بود كه به هيچ‌وجه در شأن دكتر سروش كه ما مي‌شناختيم نبود.

 

اي كاش به جاي آن همه صغري و كبري بافتن و متهم ساختن اين و آن، اين شهامت را از خود نشان مي‌دادند كه بعد از آنكه فرمودند:‌«من به دليل اينكه تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبري نداشتم اساتيد را نمي‌شناختم و معمولا در اين جلسات حرفي نمي‌زدم و گوش مي‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها قضايا براي من روشن شود.» (عين فرمايشات ايشان منتشرشده در روزنامه هم‌ميهن)

 

در ادامه مي‌فرمودند من در پذيرش اين كار اشتباه كردم و اشتباهم را به عنوان يكي از اعضاي ستاد مي‌پذيرم. اينكه ستادي براي بازگشايي دانشگاه تشكيل شده بود و سخن‌هايي از اين سنخ كار ايشان را مشكل‌تر مي‌كند آن‌گونه كه جناب محمدعلي نجفي، وزير علوم وقت در پاسخ خود در روزنامه هم‌ميهن مطالبي گفت كه تا حدودي روشن‌گرانه بود.

 

من با توجه به اينكه شخصا قصد نداشته‌ام كه فرصت‌طلبان را از انتقاد نيروهاي مغضوب به يكديگرخوشحال كنم، مدت‌هاست كه در جريان ذكر وقايع انقلاب فرهنگي نامي از دكتر سروش و انتقادهاي وارده به ايشان به طور جدي نمي‌بردم.

 

اتفاقا سوالي كه مصاحبه‌كننده درباره آقاي دكتر سروش و مواجهه با ايشان در ستاد انقلاب فرهنگي از من پرسيد را مختصر پاسخ دادم و بدان پرداختم تا ديگران سوءاستفاده نكنند، زيرا به هر حال ايشان را با تمامي انتقادات، امروز در زمره مغضوبين مي‌دانم و قصد تخريب ايشان را نداشته‌ام، اما دكتر سروش در مصاحبه اخير ادعاهاي عجيبي كرده‌اند و سكوت امثال من را حمل بر قبول مدعيات تكراري خويش فرض كرده‌اند.

 

جناب آقاي خجسته‌رحيمي نيز سرمقاله‌اي احساساتي در باب حاشيه‌نشيني استاد نوشته‌اند در حالي‌كه اغراق در معنويت ايشان نمي‌تواند حجابي بر غرور يك فيلسوف در مواجهه با ديگران و گذشته خويش باشد.

 

نويسنده جوان خوب است بداند كه آقاي سروش حتي «حاشيه‌نشيني در راحت» را بسيار ديرتر از ديگراني تجربه كرده‌اند كه «حاشينه‌نشيني در اسارت» را سال‌ها چشيده‌اند.از اين جهت در ادامه توضيحاتي را درباره مطالب ذكر شده در مصاحبه آقاي دكتر سروش با احترام به ايشان عرض مي‌نمايم:

 

۱- از قول جناب دكتر سروش نوشته شده است كه «من تازه از خارج برگشته‌ بودم و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبري نداشتم، اساتيد را نمي‌شناختم و معمولا در اين جلسات حرفي نمي‌زدم و گوش مي‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها قضايا براي من روشن شود.

 

آقاي ملكي تقريبا تمام جلسه را در اختيار گرفت و سخنراني مفصلي درباره حقيقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ آن هم از موضع تندروانه چپ كرد و يك ذره شفقت نسبت به اساتيد در صحبت‌هاي او نبود».اين فرموده ايشان اين سوال را برايم ايجاد كرده كه:شما كه تازه از خارج برگشته بوديد و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبري نداشتيد، اساتيد را نمي‌شناختيد، چرا به قول خودتان ماموريت بازگشايي دانشگاه‌هايي را كه با آن وضع بسته بودند، پذيرفتيد. شما كه عالمانه به مسائل نگاه مي‌كنيد آيا پذيرش مسووليت كاري را كه در حد اطلاع و دانش شما نبود، صحيح مي‌دانيد؟

 

۲- مرتب در مصاحبه تكرار مي‌كنيد چرا از بين اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي فقط من را مورد نقد قرار مي‌دهيد؟ مي‌دانيد چرا؟

 

براي اينكه شما هم استاد دانشگاه بوديد، هم فيلسوف و هم علم‌شناس. كسي از جلال‌الدين فارسي كه به قول شما سروسري هم با لاجوردي دادستان انقلاب اسلامي تهران داشت يا رباني املشي (مسوول روحاني تصفيه استادان) يا دكتر شريعتمداري و حسن حبيبي و باهنر انتظار آن را نداشت در برابر آن اخراج‌ها و دستگيري‌ها و مقابله بادانشجويان و استادان به اعتراض برخيزند.

 

توقع از شما بود، ولي با كمال تاسف تا اين لحظه يك اعتراض جاندار نسبت به وقايع آن دوره كسي از شما نشنيده است.

 

۳- قصه اخراج دكتر نصر و همدلي جديد عده‌اي از اصلاح‌طلبان با سلطنت‌طلبان اسلامي! در جست‌وجوي علت اخراج ايشان و نقش اينجانب در اين مساله نيز كشف جديد است كه فرصت‌طلبان اصلاحاتي براي توجيه اشتباهات تاريخي خود به آن دست يافته‌اند.

 

دكتر سروش نيز كه به تازگي با دكتر نصر دست به يقه كلامي شده بود، توضيحات اينجانب را «توجيه» خوانده است. اگرچه اخراج دكتر نصر به بنده ارتباطي نداشت و دستور و تصميم‌گيري‌ شوراي انقلاب بود ليكن ماهيت اخراج ايشان نيز با تصفيه استادان و دانشجويان در انقلاب فرهنگي كه بنده با آن مخالف بودم، كاملا متفاوت بود.

 

از آقاي سروش و ديگر معترضين به اخراج دكتر نصر تقاضا مي‌كنم ليست اخراجي‌هاي وابسته به رژيم شاهنشاهي كه بلافاصله پس از انقلاب انجام شد و ليست استادان پاكسازي شده پس از انقلاب فرهنگي كه وظيفه‌اش اسلامي كردن دانشگاه بود را منتشر كنند تا سيه‌روي شود هر كه در او غش باشد.

 

اخراج وابستگان و عوامل يك رژيم سركوبگر ساقط شده با رعايت شواهد و قواعد، بسيار متفاوت است از اخراج و تصفيه صدها استاد و دانشجويي كه خود با رژيم شاهنشاهي در راه انقلاب مبارزه كرده بودند و تنها به دليل دگرانديشي و مخالفت با تفكر حاكم از دا شگاه اخراج مي‌شدند.

 

اگر گفته‌هاي من در مورد چگونگي اخراج دكتر نصر كه متاسفانه كاملا دست و پاشكسته در هم‌ميهن منتشر شد «توجيه» است، آيا اين گفته شما كه چندين بار تكرار شده كه مسووليتي در تعطيلي دانشگاه‌ها و اخراج هزاران استاد و دانشجو نداشته‌ايد «توجيه» نيست؟

 

۴- نوشته‌ايد: «در صحبت‌هاي ملكي يك ذره شفقت نسبت به استادان نبود.» از شما شنيدن چنين سخني شگفت‌آور است. در آن جلسه من و تعدادي از استادان سرشناس دانشگاه آمده بوديم تا به شما و همكارانتان بگوييم اگر قرار است تغييري در دانشگاه‌ها داده شود اين وظيفه شوراي عالي دانشگاه‌هاست كه منتخب دانشگاهيان هستند نه كساني‌كه از سوي احزاب حاكم برگزيده شده‌اند تا اهداف خود را كه حذف استادان و دانشجويان دگرانديش و جذب خودي‌هاست در دانشگاه‌ها پياده كنند.

 

ما به ستاد انقلاب فرهنگي آمده بوديم تا از حق مسلم استادان و دانشجويان در اداره دانشگاه‌ها دفاع كنيم. هرگز نيامده بوديم تا از كساني‌كه صلاحيت تصميم‌گيري در مورد دانشگاه‌ها را نداشتند‌«شفقت» گدايي كنيم. شما در حضور استادان سرشناس مانند دكتر ناصر كاتوزيان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگي به استادان توهين كرديد و به آنها گفتيد ما خودمان مي‌دانيم چكار كنيم شما برويد پي كارتان.

 

حالا ادعا مي‌كنيد كه در ستاد انقلاب فرهنگي فقط ناظر گفت‌وگوها بوده‌ايد؟ در همين جا لازم است يادآور باشم آن روزها كه شما به عنوان ايدئولوگ حكومت ديني را تئوريزه مي‌كرديد من به خاطر دفاع از دانشگاهيان در زندان بودم و با قبول همه مسووليت‌ها مانع دستگيري حتي يكي از همكارانم در شوراي عالي و شوراي مديريت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقاي دكتر كاظم ابهري، استاد دانشكده فني كه از جنابعالي خواست با نزديكي‌اي كه به نظام داشتيد در اين مورد اعتراض كنيد، گفتيد: «هركس خربزه مي‌خورد پاي لرزش هم بايد بنشيند.»

 

كسي كه با برنامه‌هاي حكومت مخالفت مي‌كند طبيعي است چوبش را خواهد خورد. (به نقل شفاهي از دكتر كاظم ابهري، استاد سابق دانشكده فني دانشگاه تهران و استاد فعلي يكي از دانشگاه‌هاي استراليا)

 

۵- اعتراف به اشتباه كار مردان بزرگ است. به جاي اينكه مرتب مسووليت را به گردن اين و ‌آن بيندازيد اعتراف كنيد كه به سهم خودتان در نتايج انقلاب فرهنگي دخيل بوده‌ايد. اين كار نشانه شجاعت و بزرگواري است و در گذشته بسياري از «فيلسوفان حاشيه‌نشين» چنين كرده‌اند.

 

۶- شما در گفت‌وگويتان با روزنامه‌ هم‌ميهن در چند مورد استاد محترم جناب آقاي دكتر ناصر كاتوزيان را دروغگو ناميده‌ايد (دفاع با خود ايشان است) اما من به عنوان يك همكار دانشگاهي كه ده‌ها سال است او را مي‌شناسم، گواهي مي‌دهم جز صداقت و شجاعت چيزي از او نديده‌ام.اما در مورد دكتر صادق زيباكلام با تمام اختلافات مسلكي كه با او دارم برازنده‌ شما نديدم كه او را ناصادق بناميد.

 

او آنقدر صداقت داشت كه به گناهان خود اعتراف كند، ولي شما همين كار كوچك را هم نكرديد. شهادت مي‌دهم آن روزها (۲۹ آذر تا ۲۳ دي ماه ۵۷)‌روزهاي گرم انقلاب كه شما در انگلستان مشغول تحقيق و تحصيل بوديد، آقاي زيباكلام در جمع ۸۰-۷۰ نفري استادان دانشگاه تهران با تحمل تمام ناراحتي‌ها و خطر مرگ كه استادان را تهديد مي‌كرد در آن جمع حضور داشت و به مسووليت خود عمل كرد و به عنوان يك معلم دانشگاه با دانشجويان و مردم همكاري مي‌كرد و بين آنها بود. دستي از دور بر آتش انقلاب نداشت و تا حدودي به مسائل دانشگاه‌ها آشنا بود.