|
جنگ
سرد روشنفکري
در ايران
در
کشورما ،
اصطلاحِ «جاده
صاف کن
امپرياليسم»
برچسبي بود که
توده اي ها به
روشنفکرانِ
از حزب بريده
، به
سوسياليست
هاي مستقلِ
طرفدار اروپا
و آمريکا ، به
تروتسکيست ها
، و بعدها به مائويست
ها و
دانشجويان
عضو
کنفدراسيون
جهاني مي
زدند. به
دنبال خروج
متفقين از
ايران ،حزب
توده در تمام
سالهاي پس
ازجنگ ، و حتا
پس از کوتاي
بيست و هشت
مرداد ، در
ميان
روشنفکران ،
نويسندگان و
هنرمندان ،
حضور چشمگيري
داشت. حزب
توده بدون شک
مهمترين عامل
رشد فرهنگ
تحزب ، فعاليت
هاي صنفي اتحاديه
اي،
سکولاريسم در
فرهنگ و هنرها
، و به طور کلي
تجدد فرهنگي
در ايران
محسوب مي شود.
هيچ نيروي
سياسي ديگري
در ايران چنين
نقش مهمي را
بازي نکرده
است. تصور
فرهنگ و هنر مدرن
ما از نيما و
هدايت تا
امروز ، بدون
در نظرگرفتن
نقش حزب توده
، و روشنفکران
و هنرمندانِ
نزديک به آن
غير ممکن است.
از سوي ديگر،
وابستگي و
تبعيت اين حزب
از خط رسمي کومينترن
، آن را به
همان راه و
سرنوشتِ
محتومي در
انداخت که
همهء جنبش هاي
استالينيستي
را شامل شد. در
ميان
روشنفکران
ناسيوناليست
، حزب توده
هميشه به
عنوان ستون
پنجم ابرقدرت
شمالي شناخته
مي شد که قصد
داشت ايران را
به جمهوري
ايرانستانِ
شوروي تبديل
کند.
حزب
توده همچنين
فورموله
کنندهء نوع
خاصي از «ضد
امپريالسم»
نظري بود که
به جاي تآکيد
بر مبارزهء
طبقاتي داخلي
، بر «جبههء
وسيع ضد امپراليستي»
يا در حقيقت
ضدآمريکائي
تاکيد داشت.
براي حزب توده
، از بدو
تآسيس تا زمان
انهدام کامل
اش به دست
حکومت اسلامي
، ائتلاف با
هرنيروي
ضدآمريکائي و
ضدِ
ليبراليسم
بورژوايي از ارجحيت
برخوردار بود.
حزب توده
فرهنگ غربي يا
آمريکايي را
تحمل نمي کرد.
بومي گرايان
جهان سومي و
مبارزان
اسلامي که با
رژيم شاه و
آمريکا به
مبارزه
برخاستند، از
تئوري هاي حزب
توده
بسيارآموختند.
نخستين
«جاده صاف کن
هاي
امپرياليسم» ،
انشعابيان
حزب توده به
رهبري خليل
ملکي و جلال
آل احمد
بودند. خليل
ملکي با معرفي
آثار سيدني
هوک و
سوسياليست
هاي ضد مسکو و
آل احمد با
ترجمه اي از
آندره ژيد، به
افشاي
استالينيسم
پرداختند.
گويي که شعبهء
ايراني «کنگره
براي آزادي
فرهنگي»
به طور غير
رسمي شکل مي
گرفت. در
شرايطي که
نشريات توده
اي اجازهء
انتشار
نداشتند ،
نشريات نيروي
سومي اجازهء
معرفي و نشر
عقايد
سوسياليست
هاي ضد شوروي
را پيدا
کردند.
نشريهء«انديشه
و هنر»
(با تلاش
کساني چون
ناصروثوقي و حسين
ملک برادر
خليل ملکي) ،
به معرفي آثار
تروتسکي ،
مائو ،
سوسياليست
هاي ضد مسکو
در بريتانيا و
فرانسه ، جنبش
دانشجوئي
آمريکا و هنر
آوانگارد
پرداخت. «جهان
نو» ، «نگين» و
گاهنامه هاي
فرهنگي ديگر
(با تلاش
افرادي چون
منوچهر
هزارخاني،
رضابراهني،
مصطفي رحيمي،
محمود عنايت،
داريوش آشوري
، هما ناطق ،
ناصر پاکدامن،
باقرپرهام،
علي اصغر حاج
سيدجوادي و
همفکران
آنها)
معرف
آنتونيو
گرامشي ، ريمون
آرون ، گونار
ميردال ،
سوسيال
دموکراسي سوئدي
، و چپ
ضدشوروي شدند.
جنگ سرد
زيرزميني روشنفکران
در
اردوگاههاي
«هنرمتعهد» و
«هنرمدرن يا هنر
براي هنر» در
سالهاي چهل و
پنجاه شمسي
ادامه پيدا
کرد.
در
سالهاي چهل و
به ويژه پنجاه
شمسي،
پرهيز از
سياست براي
روشنفکر
ايراني آسان
نبود. جنبش
مبارزه چريکي
مسلحانه از
سياهکل به بعد
فضاي
روشنفکري و
دانشگاهي
ايران را به
شدت سياست زده
کرده بود.
تشديد مميزي ،
تعطيلِ
نشريات نيمه
مستقل ،
دادگاه علني خسرو
گلسرخي و
همفکران اش ،
برچيده شدن
احزاب و تشکيل
حزب واحد و
فراگير
رستاخيز،
روشنفکران و
هنرمندان را
در مقابل
انتخاب هاي
تلخ و دشوار
قرار مي داد.
آيا بايد با
کيهان ،
آيندگان ،
تماشا ، و
رستاخيز
همکاري کرد ،
يا گرسنه ماند
و با اسم
مستعار
سناريوي فيلم
فارسي نوشت؟
دربار پهلوي
با ايجاد
جشنواره هاي
فرهنگي ،
کانون هاي
فيلم ، کانون
پرورش فکري
کودکان و
نوجوانان،
جشن هنر شيراز
، کارگاه نمايش،
تئاتر شهر،
فرهنگسراي
نياوران ،
موزهء هنرهاي
معاصر،
نشريات دولتي
و مهمتر ازهمه
راديو و
تلويزيون ملي
وشبکهء دوم ،
توانست بخش مهمي
از روشنفکران
سياسي را اهلي
کند و به کار خلاق
گمارد. جدال
توده اي ها و
نيروي سومي ها
و چپ هاي
مستقل به درون
کانون
نويسندگان
ايران کشيده
شد. در
آستانهء
انقلاب در
شبهاي تاريخي شعرخواني
و سخنراني
انستيتو گوته
اين جدل ها
بارديگر بروز
کرد، و
سرانجام در
سالهاي پس از
انقلاب به
انشعاب و
دوپاره شدن
کانون انجاميد.
شايد
غيرسياسي
ترين بخش
روشنفکري
ايراني را روشنفکران
سينمايي
تشکيل مي
دادند. اما در
آن جناح نيز
هرازگاهي جدل
سياسي و جنگ
سرد ، زير پوشش
بحث هاي
سينمائي
سرباز مي کرد.
مهمترينِ اين
جدل ها برسر
شروع سينماي جاهلي
و فيلم دوران
ساز قيصر و
مضامين سياسي
آثار آخر
آلفرد هيچکاک
بود. دو تن از
مهمترين و تأثيرگذارترين
چهره هاي
فرهنگي ايران
ـــ نجف
دريابندري و
پرويز دوايي ،
دو تن که صاحب
اين قلم بيش
از هر کس
ديگري از آنها
آموخت و
همواره دين
شان به گردن
او خواهد ماند
ـــ جانب هنر
پوپوليستي
کيميايي را
گرفتند و با روشنفکران
درباري (فرخ
غفاري، هوشنگ
کاووسي، هوشنگ
طاهري ،
فريدون رهنما
و همفکران
آنها) شاخ به
شاخ شدند. اما
مهمتر از اين
، پديدهء شگفت
ديگري بود.
يکي از اين دو
تن، منتقدي با
بصيرت و هوش
استثنائي که
تا همين امروز
کمتر در ميان
روشنفکران
ايران ديده مي
شود ، تقريباً
يک تنه ، به
تأسي از کايه
دوسينما و
رابين وود،
موفق شد مذهب
جديدي به نام
«هيچکاک پرستي»
را به طبيعت
ثانويِ همهء
روشنفکران
ايراني تبديل
کند! (صحابهء
اين مذهب در
خط مقدم عبارت
بودند از سه
استثنائيِ
ديگر فرهنگ ما،
کيومرث
وجداني ، شميم
بهار، و بهرام
بيضايي). او ،
با تعصبي که
نظيرش فقط در
خوارج يا جهاديون
جبههء حق عليه
باطل ديده
شده، به دفاع
از دو نمونه
از ارتجاعي
ترين فراورده
هاي جنگ سرد
،«پردهء پاره»
و «توپاز»،
پرداخت ، آنهم
با تحليل
درخشان نما به
نما (فريم به
فريم)، که خود
بهترين کلاس
درس بود براي
فکرتحليلي و
ادراک بصري!
استاد ما،
پرويز دوايي،
اين عزيز، اين
رمانتيک علاج
ناپذير، اين
گوشه نشينِ
کنونيِ پراگ
که در هفتاد
سالگي هنوز
درجهان
نوستالژياي
کودکي سير مي
کند، بي اعتنا
به آنچه در
اين سي سال
روي داده،
گويي که آخرين
ايستگاه قصه
به ري برادبري
، آرتورسي
کلارک و بوميل
هرابال مي
رسد، شايد
هنوز دوست
داشته باشد
بنشيند با شوق
و اشک به
نوارهاي شوزم
و فلاش گوردون
نگاه کند. اما
چطور مي توان
براو خرده
گرفت، اوئي که
در آن سالهاي
دورِ عُسرت،
برکنار از جنگ
هاي گرم و
سرد، شبِ دراز
نسلي را
پرستاره کرد؟
فايل
های صوتی
:
بخش
اول اينجا
کليک کنيد.
بخش
دوم اينجا
کليک کنيد.
بخش
سوم اينجا
کليک کنيد.
|