![]() |
![]() |
زن، قدرت و عدالت مصاحبهء روزنامهء کارگزاران با محمدرضا نيکفر http://www.kargozaaran.com/ShowNews.php?15412 روزبه كريمي: محمدرضا نيكفر، متفكر و نويسنده ايرانی
مقيم اروپاست كه نه از دور كه بهواقع و دقيقا از كنار ما، دستی بر آتش
مجادلات و مباحثات نظريِ اجتماعی و سياسی ايران داشته است و دارد. نيكفر
بهرغم دوری از فضای عينی مسائل ايران، هرگز در انديشيدن، مقولهبندی و
بهقلمآوردن اين مسائل، برخلاف بسياری چهرههای ديگر، غريبه و ناشناختنی
ننموده است، هربار خواندن مقالات و حرفهاياش برای مخاطبان داخلی،
برانگيزاننده و برای نظريهپردازان ديگر محل توجه و تامل جدی بوده است. از
قضا، واكنشاش به مناظره قلمی سروش و آيتاللهسبحانی، به مجموعه تازهای
از واكنشها دامن زد، از جمله، سخنرانی مراد فرهادپور در دانشگاه تهران كه
طی دو روز گذشتهْ متن كامل آن را در همين صفحه خوانديد. اهميت روششناسی
نيكفر، حداقل درباره روند سكولاريسم، نگرش نا«ذاتگرايانه»ای
است كه برای فهم سكولاريسم بهكار بسته است. او از كتاب «خشونت،
جامعه مدنی و حقوق بشر» كه چندسال پيش طرحنو آن را منتشر كرد تا
مصاحبهای كه همين چنديپيش با كاوه مظفري(در سايت مدرسه فمينيستي) داشت،
بر ضرورت بنيادين و خصلت هنجاری توجه به «خواست رفع تبعيض از
زنان» تاكيد داشته است. او، اينجا و امروز، مولفه اساسی و برسازنده
پروژه سكولاريسم را توجه به اين خواست اجتماعی و سياسی ميداند، خواستی كه
از منظر نيكفر، «مسئله قدرت» است و نه هستيشناسي. آنچه در پی
ميآيد، گفتوگويی است با محمدرضا نيكفر، دراينباره كه پروژه چپ، با
مسئله سكولاريسم چه نسبتی دارد و نيز اينكه چپها، در تحليل او از اهميت
رفع تبعيض از زنان در سكولاريسم، «چه و چند گام به پس يا پيش
برداشتهاند» و «چه بايد كنند». با هم اين گفتوگو را
ميخوانيم.
نخست بگذاريد پرسشی متدولوژيك و كليتر بپرسم. شما، بر سياقی هگلی، سكولاريسم دركل را اينجا و امروز با مطالبه آزادی زن معادل دانستهايد. بدين معنا كه امروز خواست كلی سكولاريسم در ايران، با خواست آزادی زن تجسم مييابد. با اين معيار، آيا ميتوان به تحقيق در اين نكته پرداخت كه «ديروز» برای ما سكولاريسم بهچهواسطهای عينی ميشده است؟ مسائل اجتماعی نمودهای يکسانی ندارند، زمان ـ مکان دارند و دستخوش پويشاند. هر مسئله اجتماعی معمولا يک امر کمپلکس است، يعنی همتافتهای است از مجموعهای از مسئلههای ريزتر. هر پرسش اجتماعی به اين اعتبار يک پرسمان است. راهحلها نيز چنيناند، و بهتر است بگوييم بايستی چنين باشند. از يک همتافته، در هر دورهای، موضوعی خاص برجستگی دارد؛ آن امر خاص، کليت را نمايندگی ميکند، گرد آن، قطببنديهای اصلی صورت ميگيرد و نحوه پاسخگويی به آن است که مشخص ميکند که به آن کل غامض چگونه نگريسته ميشود. موضوع سکولاريزاسيون را در نظرگيريم: زمانی ميشد گفت سکولاريزاسيون، در درجه اول يعنی «قانون». لزوم قانون برای بسامانکردن کشور مطرح شده بود و قطببندی اين بود که آيا انسان رواست قانونگذاری کند يا نه. زمانی ميشد گفت که مسئله مقدم در بحث سکولاريزاسيون، تاسيس مدارس جديد و سپردن کار تدريس به آموزگارانی بود که درس دنيوی گرفته بودند و ميبايست خود به مقامات دنيوی پاسخ گويند. موضوع آموزش دختران، در اين بحث جای ويژهای داشت و نيز زمانی موضوع تاسيس دستگاه مدرن دادگستری، مسئله مقدم بود. زمانی ممکن است مثلا موضوع ماليات مسئله شود: آيا همه بايد ماليات بپردازند، يا صنفی خاص و نهادهايی خاص، حساب و دفتر خود را دارند و از شمول قانون عمومی ماليات خارجاند؟ بگذاريد بيشتر در مورد روش توضيح دهم: در پرسش، نام هگل مطرح شد. اگر بخواهم بهنوعی به او استنادکنم، توانم گفت که موضوع سکولاريزاسيون بايد به صورتی مطرح باشد که در منطق او «عمومی مشخص» ناميده ميشود. آنچه عمومی است، ظاهرا مشخص نيست و آنچه مفرد و مشخص است، بهدليل يکهبودن و تشخصاش ظاهرا عمومی نيست. هگل همنهادی از ايندو در نظر ميگيرد که بر آن «عمومی مشخص» نام مينهد. تاريخ از نظر او، نه عرصه بروز عموميتی انتزاعی، يعنی قانونهای کلی است و نه صحنه چهرهها و رويدادهای يکسر مشخص و منفرد؛ يعنی تنها برای خود و بيپيوند با ديگری، بدون هيچگونه وساطت. «اخلاق مرسوم» از نظر هگل «عمومی مشخص» است، فرهنگ همچنين، خود دولت نيز. ميان «عمومی مشخص» و «مشخص تعميميافته» فرق است. توضيح: روند سکولاريزاسيون در فرانسه، روندی مشخص است، اگر آن را تعميم بدهيم و فقط براساس آن بخواهيم سکولاريزاسيون را درک کنيم، ممکن است به درکی انتزاعی برسيم؛ يعنی در مسير رسيدن به مفهوم، از واقعيت، بهنفع ذهنيت فاصلهگيريم، يا ممکن است دست به الگوسازيای بزنيم که مرجعاش فرانسه است و هيچ واقعيت ديگری را نميشناسد. در اين حال يگانهای را به مقام عموميت رساندهايم. سکولاريزاسيون را در وضعيتِ تاريخيِ خودمانْ «مفهوم»کردن، يعنی آن را همچون چيزی عمومی و همهنگام، مشخص درککردن. عموميديدنِ چيزی، يعنی تشخيص گرايشی عمومی در ميان مجموعهای از رخدادهای مشخص، و فهم کامل را در گروی آنْ ديدن، که پديده بر زمينهای عموميتر از تاريخ ملی ديده شود؛ يعنی بهواسطه مفهومهايی درک شود که از انديشه بر رخدادهای مشابه آن حاصل شدهاند؛ بهواسطه مفهومهايی که بيانگر دورانهای تاريخياند، هرگاه تاريخ بهعنوان تاريخ عمومی و جهانی در نظر گرفته شود. و از سوی ديگر مشخصديدن چيزی، يعنی نحوه واقعيِ واقعيت آن را ديدن، وساطت نيروهای مشخصی را ديدن که از يک قطببندی عمومی متصور، دستهبنديای ميسازد که از هر نظر مشخص است، اما نقش واقعی نيروهای دخيل در آن آنگاه برای ما مشخص ميشود که جنبه عمومی حرکت آنها را درک کنيم. اين شيوه بررسی، تفاوت بارزی با آن نظری دارد که از درکی انتزاعی از سکولاريزاسيون مثلا در قالب يک توصيف لغتنامهای عزيمت ميکند و نيز با آن نظری که با تعميم يک نمونه يگانه، به درکی از سکولاريزاسيون ميرسد و حال ميکوشد آن الگو را در جايی چون ايران بهکار ببندد. ممکن است در اين کاربست، ويژگيهای ايران را نبيند، يا آنسان پررنگ بيند که تصميم گيرد آن الگو را وانهد. الگو را وامينهد و سپس ادعا ميکند که اصل قضيه به ما ربطی ندارد، يعنی سکولاريزاسيون مسئله ما نيست. سکولاريزاسيون را همچون عموميِ مشخص «مفهوم» کردن، دو وجه دارد، در بيانی هگلی، ديدن آن بهعنوان روندی مشخص در جامعهای مشخص، در باواسطگي مفهومياش با روندهای مشابه است و اصلا به اين اعتبار است که ما بر روندی بومی، نامی غيربومی مينهيم و از طرف ديگر، ديدن آن در تشخصاش، در نگاه به اجزا و آناتاش، باز همچون روندی عمومی است؛ عموميتی که در رخدادها و گفتارهايِ بس مشخصی تجلی مييابد. به اين اعتبار است که پيشتر اشاره کردم، زمانی ميشد گفت: سکولاريزاسيون يعنی برقراری قانون و زمانی ميشد گفت: سکولاريزاسيون يعنی نظام مدرن قضاوت. سکولاريزاسيون در دو مرحله از تاريخ ايران در عصر جديد، امر مشخص هژمونيک بوده است و هر امر هژمونيکی تعبيرشدنی است بهعنوانِ برخورد قدرتهای سمبليک و تلاش هر نيرو برای چيرهکردن نمادهای خود. در دوره مشروطيت (که تا زمان استقرار کامل قدرت پهلوی اول طول ميکشد)، نمادها متنوعاند. تجليگاههای آنان را ميتوانيم در درگيری بر سر قانون، مجلس، آموزش و قضاوت ببينيم و نيز در طرز پوشش. زمانی حق رأی زنان مسئله شد، اما از اين موضوع تعبيری بهدست داده شد، جز آنچه در واقعيت بود. اکنون قدرت چيره، چيرگی نمادين خود را در نمادهای مربوط به کنترل زن نشان ميدهد. به اين دليل است که من شاخص مجموعه مسائل بههمتنيده سکولاريزاسيون را مسئله زن ميدانم. مجموعه نظرم را اين گونه ميتوانم خلاصه کنم: - بايد درکی مشخص و بومی از سکولاريزاسيون داشت. - آن را بايستی مسئله قدرت ديد. - مسئله قدرت را بايستی به صورت مسئله هژمونی ديد. - بايستی از طريق توجه به قدرت نمادها، هردو بُعد اجتماعی و سياسی را موضوع ديد، از واکاست سياست به ترکيب افراد سياسی اجتناب کرد و همواره بهياد داشت که عرصه مهم نبرد، آنگونه که گرامشی آموزانده است، عرصه جامعه مدنی است. تا مدتها، اگرچه بهدرستيانادرست در ايران چنين جا افتاده بود كه سكولاريسم با تمايل ضددينی يكسان است. در درافتادن چنين نگرشی سنت ماترياليستی، همچون هستيشناسی چپگرايان، چه نقشی داشته است؟ آيا ذيل نگرش ناذاتگرايانه شما به سكولاريسم، ميتوان پذيرفت كه حتی اگر سكولاريسم روزگاری با درك ماترياليستی پر ميشده است، اين درك هم لمحهای از حقيقت را همراه داشته است؟ در نهايت خود اصحاب دين هستند که مشخص ميکنند چهچيزی ضد دينی است. در مورد سکولاريسم نيز چنين است. سکولاريسم، چارهجوييِ دنيوی برای مسائل دنيوی است. مثلا بيماری، يک مسئله دنيوی است؛ يعنی همه مکانيسم آن، با فاکتورهای زيستشناختی توضيحدادنی است. پزشکی جديد يک علم سکولار است. اصحاب دين هم آن را بهرسميت شناختهاند. آنان خودشان کتابهای پزشکی خاص خودشان را داشتهاند. اما ديگر به آن کتابها رجوع نميکنند و انقلاب فرهنگی هم که کردند، نگفتند: «علم سکولار پزشکی تعطيل، از اين پس، کتابهای ما را بخوانيد، مثلا بخشهای خاصی از نوشتههای علامه مجلسی را!» آنان به سکولاريسم در پزشکی تن دادهاند. آنان مدرسه جديد و دانشگاه را هم پذيرفتهاند که نهادهايی سکولار هستند، حتی آن هنگام که محتوای کتابهای درسی آنها را حوزه نوشته باشد. ايده مجلس هم بنيادی سکولار دارد و خيلی چيزهای ديگر، مثلا مقررات راهنمايی و رانندگي. رفتن به نزد پزشک علامت بيدينی نيست، زمانی اما بوده است و در اين مورد داستانهايی بهجا مانده. بهمدرسهرفتن، علامت بيدينی نيست و نيز دختر خود را بهمدرسهفرستادن. اما ميدانيم که در اين مورد، زمانی چه شر و شوری برپا شده است. موضوع، موضوع قدرت است: زمانی اصحاب دين برای حفظ هژمونی لازم ميدانستهاند آموزش دختران در مدارس جديد را مصداق بارز بيدينی بخوانند. اکنون اين کار را نميکنند. در اينکه آنان مدام دنبال مصداقهای ضديت با دين باشند، چپگرايان هيچ تقصيری ندارند. در اروپا، نقادی اجتماعی چپ، اساسا با نقد دين آغاز شده، در ايران اما اينگونه نبوده. چپ ايران، در اين زمينه کار خاصی نکرده که تحريکآميز باشد و اصحاب دين را بر آن داشته باشد که به لفظ سکولاريسم، که چپها حاميان اصلی آن تصور ميشوند، حساسيت خاصی نشان دهد و گمان کند که «يکی از آن اشکال مختلفهای که در سنت آمده است، شيطان بهخود ميگيرد، سکولاريسم است». بگذاريد صريحتر بگويم: سکولاريسم اساسا در ادبيات چپ ايران مطرح نبوده است. چپ ايران پيش از انقلاب در اين مورد هيچ توليد فکری ذکرشدنيای ندارد. بحث دين و سياست، بحث فراموششدهای بود، تا آنکه نيروهای دينی به قدرت رسيدند. چپ ايران اساسا با نيروهای مذهبی درگيری نداشت. درگيريهای پيشآمده خصلت باندی داشتند، نه فکري. چپ، بسيار به نيروهای مذهبی کمک کرده است. مفهوم انقلاب را نيروهای مذهبی از چپ برگرفتهاند، و بسياری مفهومهای ديگر را. چپ از اين انتقال خرسند بود و تا ميتوانست مقوله صادر ميکرد، و هيچ متوجه نبود در اين ميان چه دگرديسيای اتفاق ميافتد. انقلاب را «انقلاب» ميشنيد، امپرياليسم را «امپرياليسم». اگر نيروهای چپ و نيروهای مذهبی در ايران تقابل آشکار فکری و سياسی داشتند، اکنون فضای فکری ما چيز ديگری بود. چپ ايران، کمابيش مذهبی بوده است و بخش مهمی از مذهبيهای ما با لهجهای چپنمايانه حرف ميزدهاند. حلقه واسط ميان آنها ناسيوناليسم و جهانسومگرايی بوده است. پس از انقلاب، موضوع سکولاريسم را مخالفان آن به مسئله تبديل کردند و در دستور کار بحث اجتماعی نهادند. آنان، مجموعهای از صفتهای منفی را در آن انبار کردند و گفتند، بديل ما اين است. سکولاريستها، در مقابل، نيازی به اتهامزدن ندارند: بهسادگی ميتوانند بگويند: بديل نظام سکولار همين است که هماينک مستقر است. بحث، بحث ماترياليسم نيست، بحث قدرت است. بهپيشکشيدن بحثهای هستيشناختی، نه راززدايی از مسئله، بلکه رازآلودکردنِ مسئله است. چپ، مقولهای سياسی است و مقولات سياسی را نبايد با مقولات انتولوژيک توضيح داد. چپ، در معنای هنجارگذار کلمه، نگرشی است که يکی از شاخصهای اساسی آن، راززدايی از قدرت است، يعنی چپْ گولِ دکوراسيون صحنه را نميخورد و نشان ميدهد که در پس پرده چه نيروهای واقعی اجتماعی درگير هستند. بر اين قرار، از سکولاريسم نيز بايستی راززدايی کرد و خود نميبايد از الفاظ خانواده «سکولار» بهصورتی رازآلود بهره برد. در هر آنْ، ميتوان نشان داد که اختلاف بر سر چيست. موضوع سکولاريزاسيون موضوع قدرت است، و وجه مهمی از آن موضوع مالکيت است. هرکس با حسابرسی عمومی، بياستثنا و علنی اجتماعی مشکلی نداشته باشد، با سکولاريسم مشکلی نخواهد داشت. قضيه بسيار سادهتر از آن است که ميپنداريم. روشنفکران ايران، گرايش ناپسنديدهای به رازآلودکردن مسائل دارند. موضوع را که ساده کردند، تازه ميفهميم آن را فهميدهاند يا نه. نکتهای ديگر در مورد ماترياليسم: عدهای هستند که ميگويند: «آنان که دغدغه دين دارند، بهتر است يکسر به کار دين بپردازند و خود را به امور مادی نيالايند.» اين عده را اگر ماترياليست بخوانند، آنگاه بايد گفت چه نيکو پارسايانياند اينان! سخن چپ، عموما در هرنوع از گفتارهاي سوسيال- دموكراتيك، كمونيستی، شرقی يا اروپايياش، با مولفههايی چون خواست عدالت اجتماعی، هواداری از زحمتكشان، استقلالطلبي/استعمارستيزی يا نقد فردگرايی بورژوايی معاصر، شناخته ميشود. آيا اين مولفهها تاكنون توانستهاند خواست سكولاريسم را در ايران معاصر بازنمايی كنند؟ آيا اينچنين مولفههايی اساسا ميتوانند چنين كاربردی بيابند؟ سکولاريزاسيون را ميتوان ذيل مسئله عدالت طرح کرد، مثلا به اين صورت: ۱. عدالت آن است که همه منصبهای سياسی به روی همگان، بدون هيچ استثنايی، باز باشند؛ يعنی هيچگونه تبعيضی در انتخابشدن يا انتخابکردن مطرح نباشد، بهبيانی ديگر، امر همگان به همگان سپرده شود و همگان مجاز باشند در هر زمان، درک و گرايش خود را از نو تعريف کنند و سامان سياسی بايستی ظرفيت پذيرش اين پويش را داشته باشد. ۲. عدالت آن است که هيچ سامان نمادينی برای چيرگی خود نتواند به قهر متوسل شود و بودجه عمومی را در خدمت خود قرار دهد. بهبيان سادهتر، کليد زرادخانه، کليد زندان و کليد خزانه نبايستی در اختيار ايدئولوژی خاصی باشد. ۳. عدالت آن است که همه ماليات بپردازند و هيچ فرد يا نهادی وجود نداشته باشد که خارج از دايره شمول قانون عمومی ماليات و حسابرسی قرار گيرد. نيروهای مذهبيای وجود دارند که ميتوانند نکته يکم را بپذيرند. در مورد نکته سوم سخن مشخصی نگفتهاند، چون اين موضوع مهم، هنوز به بحث تبديل نشده است. در مورد نکته دوم، ممکن است اما و اگرها بسيار باشد و دست آخر، پای امتيازخواهی به نام فرهنگ و سنت پيش کشيده شود. از اين نظر، طرح صريح مسئله زن بسيار راهگشاست. از طريق آن ميتوان خلوص نيتها را سنجيد. در آخرين سوال اگر اجازه دهيد به همان معيار سكولاريستی خودتان بازگرديم و با آن، كارنامه چپها را در حوزه سكولاريسم محك بزنيم. چپها در منظومهای از مطالبات/آرمانها كه خطاب به مردمان طرح ميكنند، از جمله از اين سخن ميگفتند(و ميگويند) كه «نيروی زن همچون نيروی كار بايستی از سلطه بهرهكشی خانوادگی و سنتی آزاد شود»؛ همان ترجيح معروف ماركسيستی كه برای فمينيستها هم بنيادين شده است: «آزادی زن در گرو استقلال اقتصادي»، يا اين مطالبه كه «زنان كارگر هم بايد از دستمزدی مساوی با مردان بهرهمند باشند». اين راهكارهای آنها برای آزادی زنان، مثلا تا مدتها از سوی سازمان زنان حزب توده يا شاخههای زنان سازمانهای چپگرای ديگر پي گرفته ميشده است. چنين طرز برخوردی با معضله تبعيض عليه زنان، كه مشكل را بهويژه متوجه زيرساختارهای اقتصادي- توليدی ميكند، چه ميزان با آنچه شما مدنظر داريد نزديك است؛ چپها چقدر با تحليل شما از سكولاريسم همراهاند؟ اينکه «نيروی زن همچون نيروی كار بايستی از سلطه بهرهكشی خانوادگی و سنتی آزاد شود» درست بوده و همچنان درست است. يک افتخار بزرگ چپ در سطح جهانی طرح اين موضوع است. در سطح جهانی، اين نظر پذيرش عمومی يافته است. خاستگاه نظر اما چپ است و بهيادآوردن اين موضوع لازم است. نقش عامل استقلال اقتصادی در رهايی زن، موضوعی روشن و مبرهن است. ايران را مقايسه کنيد با افغانستان يا عربستان. تعداد بالای زنان تحصيلکرده در ايران و استقلال اقتصادی آنان است که مانع تحميلاتی بر آنان ميشود که در آن دو جامعه ديگر هنجار هستند. مسئله اما اين است که نبايستی موضوع زن را تنها با تحليل اقتصادی توضيح داد و بس، و از سويههای ديگر آن غافل ماند. بايستی آن را بهعنوان موضوعی مستقل مطرح کرد و به آن بهای لازم را داد؛ بهايی در خور وزن آن که گرانسنگی نيمی از جمعيت است و حتی بيشتر، اگر مسئله کودکان را هم همبسته با مسئله زنان ببينيم. به اين نکته نيز بايستی توجه کرد که مسئله زن، مسئله قدرت است. چپ در گذشته، موضوع را به اين صورت نميديد. در درک پيشين، مسئله قدرت به «دولت و انقلاب»(عنوان نوشتهای بسيار تأثيرگذار از لنين) محدود ميشد. ما اما اکنون درک بهمراتب دقيقتری از قدرت داريم: کارهای گرامشی، آثار مارکسيستهای اتريشی، کارهای فرانکفورتيها، مجموعه عظيم کارهای فمينيستها از دهه ۱۹۶۰ بهاينسو، آثار پير بورديو، آثار ميشل فوکو، نظرات مختلف در باب گفتمان و هژمونی، تجربيات مختلف، از جمله انقلاب ايران، سقوط شوروی، بحثهای جهانيشدن، «چرخش فرهنگي» در علوم اجتماعی، همه باعث شدهاند که به موضوع قدرت، در پيچيدگی واقعياش نزديک شويم. در اين عرصه، ميتوان گفت يک توافق عمومی وجود دارد: مسئله زن، مسئلهای است که در آن همه آن عاملهای اصلی تعيين سازوکار قدرت دخيل هستند. از اين نظر، مسئله زن، مسئلهای لودهنده است؛ از طريق آن ميتوان فهميد که هرکس چه گرايشی دارد. چپ، ديگر روا نيست خود را تنها با ايده «عدالت» اقتصادی معرفی کند. چپِ بافرهنگ، چپِ مدرن و بهراستی پيشرو، چپی که انواع و اقسام فاشيسم نميتوانند مقولاتاش را بدزدند، چپی فمينيستی است. * مقالات اخير محمدرضا نيکفر سکولاريزاسيون يعنی آزادی زن ــ مصاحبه با مدرسهء فمينيستي ۱۹۶۸: گسترش پهنهی امکان تفسير و تجربهی ستم قرآن معرفت، قرآن قدرت ــ مصاحبه با مهدی خلجي دين ابزاری و مدرنيت ابزاري ذات يک پندار ــ انتقاد از ذات باوری روشنفکران دينی در نمونهء عبدالکريم سروش طرح يک نظريهء بومی دربارهء سکولاريزاسيون ايمان و تکنيک ساير مقالات + |