فايل پی دی اف برای چاپ


عليه سکسيسم رژيم آپارتايد اسلامی

محمدرضا نيکفر




اين نوشته، نخست در سايت تغيير برای برابري زير عنوان "عليه نظام تبعيض" منتشر شده است. يکی از نکته‌های اصلی آن توصيفی است که از سکسيسم معاصر اسلامی به دست مي‌دهد. سکسيسم و آپارتايد دينی رابطه‌ی دوسويه‌‌ی عميقی با هم دارند. هر يک را مي‌توان برای توصيف ديگری مبنا قرار داد.

پاسخ به دو پرسش "تغيير برای برابري"

- چگونه مي‌توان بر بستر مبارزات جاری، فکر برابري‌خواهی را به دفاع از آزادی های شهروندی و عدالت اجتماعی پيوند زد؟
اکنون امکان‌ها برای اشاعه‌ی فکر برابرخواهی بسيار مساعدتر شده‌اند. در دور اخير شاهدهای روشنی در اين باره داريم. هر جنبشی، در همان ساعات آغازين خود، در نخستين نمود خيابانی خود، تصوری به دست مي‌دهد از جامعه‌ای که قصد ساختنش را دارد. جنبش کنونی در ايران، در برآمدش گِردِ روز تاريخیِ ۲۲ خرداد، جلوه‌هايی از جامعه‌ی مقصود خود را به نمايش گذاشت. در آن جامعه، زنان نقش فعالی دارند، در صف مقدم‌اند. ديديم که زنان، از نوجوان تا سالخورده، چه مي‌کنند. اراده‌ی‌شان و بي‌باکي‌شان را ديديم. در همه‌ی تصويرهای اين دوره، زنان حضور چشمگيری دارند. صفهايشان جدا نبودند، آنان منفعل نبودند، گم‌شده در جمعيت نبودند. بسياری از تصويرهای ماندنی و تاريخی، از آن زنان‌اند.

جنبش در برآمدِ اخير خود، انحلال‌طلبانه نبود، جنبشِ وحدتِ کلمه نبود. غنايی اگر داشت به خاطر امکانی بود که در آن برای طرح مجموعه‌ای از خواسته‌ها پديد آمد. ازسوی ديگر، ضعف آن نيز در اين مرحله اين بود که فرصت وجود نداشت تا خواسته‌ها صريحتر و شفافتر بيان شوند. اکثريت رنجبران امکان آن را نيافتند تا با بيان مناسبی خواسته‌هايشان را تقرير کنند، خواسته‌هايی مبتنی بر وضعيت عيني‌شان را. وضع البته اين گونه نخواهد ماند.

زنان نشان داده‌اند که جهت چيست. آنان از مدتها پيش فضا را ساخته‌اند، پايه‌های جنبش را ريخته‌اند. رفع تبعيض، محتوای روشنی است که آنان در دوره‌ی کنونی به مفهوم‌های برابری و عدالت داده‌اند. پرسش اين است که برابري‌خواهی زنانه بايستی چگونه به خواسته‌های آزادی و عدالت اجتماعی پيوند خورد. به نظر من، حلقه‌ی اصلی همانا رفع تبعيض است. رفع تبعيض در معنای گسترده‌ی آن، رفع همه تبعيض‌های مربوط به جنسيت، دين و عقيده، سبک زندگی، فرصت‌های اجتماعی، زبان و قوميت و مناسبات حاشيه و مرکز است. نظام فعلی بر تبعيض استوار است. تبعيض جنسيتی و تبعيض دينی دو رکن رکين آن هستند. اين دو رکن در هم تنيده‌اند. به اين جهت است که خواست رفع تبعيض جنسيتی، خواستی عميقا سکولار است.
 
شعارهای کلی برابری و عدالت و حتّا آزادی مي‌توانند کاملاً توخالی باشند. ما شعاری پرمايه مي‌خواهيم که من آن را در "رفع تبعيض" مي‌بينيم. رفع تبعيض به برابری و عدالت در مرحله‌ی کنونی محتوايی واقعی مي‌دهد، محتوايی که نمي‌توان آن را ناديده گرفت و به سادگی تحريف کرد. در شعار کلی عدالت، نه خواست آزادی زن جلوه‌ی بارزی دارد، نه خواست نفی سکولاريستی نظام آپارتايد دينی.

در همه‌ی کشورها شايد جنبش زنان چنين منطق گسترشی داشته باشد: خواسته‌هايی مطرح مي‌شوند که بخش اساسی آنها بدون دگرگوني‌های بنيادين سامان سياسی و اجتماعی برآوردنی نيستند. خود طرح اين خواسته‌ها، به جنبش عمومی دگرگوني‌خواه، انگيزه و نيرو مي‌دهد. گاه به نظر مي‌رسد که جنبش خاص در جنبش عمومی حل شده است. برخی دستاوردها که تثبيت شدند، دوباره توجه به خواسته‌های ويژه جلب مي‌شود. در مورد ما اکنون اين گونه است که خواسته‌ی ويژه‌ی زنان، حل‌شدنی در يک خواست عمومی نيست. خواست زنان، رکنی بارز از جنبش عمومی است، درست به اين دليل که تبعيض در مورد زنان رکنی بارز از نظام مستقر است. ممکن است رهبرانی سر برآوردند که بگويند بايد گام‌به‌گام پيش رفت و به صلاح نيست که به موضوع رفع تبعيض از زنان اولويت داده شود، يا حتّا چنين موضوعی با صراحت ذکر شود. به نظر من، اينجا نبايد کوتاه آمد. بدون رفع تبعيض از زنان، اگر چهره‌ها و نهادها هم عوض شوند، رژيم پابرجا مي‌ماند. رژيم، رژيم تبعيض است. رد و طرد نظری و عملی آن، بدون مخالفت صريح با آپارتايد جنسی ناقص است، در سطح مي‌ماند، بي‌معناست.

البته از اين موضوع که خواست زنان حل‌شدنی و منحل‌شدنی در يک خواست عمومی نيست و "بايستي" به شکل ويژه‌ و برجسته‌ای طرح شود، نبايد به اين نتيجه رسيد که مکانيسمی اتوماتيک در جريان است که آن "بايستي" راخودکارانه و سرراستانه به هستی تبديل خواهد کرد. محافظه‌کاري‌‌ای در فرهنگ و جامعه وجود دارد و همسويي‌ها و همدستي‌های ميان دولت و جامعه برقرار است که باعث مي‌شوند رژيم تبعيض شانس بقا داشته باشد و دست کم در مورد زنان باز هم برای دوره‌ای به شکل‌هايی برقرار بماند. ساده‌انديش هستيم، اگر تصور کنيم بدون همدستی اکثريت مردان و نيز بخش‌هايی از زنان − دست کم به شکل نظاره‌گيری منفعل و بي‌تفاوتی – مي‌شد يک رژيم آپارتايد جنسی برپا کرد و آن را برای مدتی چنين طولانی سر پا نگه داشت. از سوی ديگر بايستی در نظر داشت که کل واقعيت جامعه‌ی ايران، به لحاظ ساختاری، به لحاظ ترکيب جوان جمعيتی و به لحاظ فرهنگی تقويت‌کننده‌ی همدستی و همسويی با رژيم نيست. رژيم آپارتايد مي‌توانست همچنان بماند، اگر نظام مالداري‌ای برقرار بود که در آن دولت پدرسالار از طريق دستگاه ديوانی و مکانيسم بازار، مالی حاصل از نفت را ميان مردان به تناسب شأن اجتماعي‌شان تقسيم مي‌کرد و آنان مي‌توانستند زنان را در اندرونی نگه دارند. نظام اجتماعی، واقعيت عينی حضور زنان در عرصه‌های مختلف، پيشرفتگی نسبی فرهنگی و باز بودن ايران به سوی جهان، در تضاد با محافظه‌کاری پدرسالارانه و سياست و ايدئولوژی مبتنی بر آپارتايد جنسی هستند. در همان ابتدای روی کار آمدن رژيم تازه، اين واقعيت چنان بارز بود که دستگاه پذيرفت زنان حق رأی و حق تحصيل داشته باشند. اينها حقوقی بودند که جريان‌های سياه، مخالفت با آنها را پيشتر در رأس برنامه‌هايشان نوشته بودند.
شکاف ميان عينيت و ذهنيت در مورد مسئله‌ی زنان در سی ساله‌ی گذشته ژرفتر شده است. در وجه‌ فرهنگی و در پهنه‌ی جامعه‌ی مدنی، مدام زمينه‌ی مساعدتری برای پر کردن اين شکاف پديد مي‌آيد. در دوره‌ی برآمد جنبش، جامعه آمادگی خوبی برای آموختن و پاک کردن ذهن خود از تأثيرات ايدئولوژی آپارتايد پيدا مي‌کند. منشی تازه‌، بينشی تازه مي‌طلبد. بايستی از فرصتی که جنبش ايجاد مي‌کند، برای يک کار تربيتی مؤثر و يک مبارزه‌ی ايدئولوژيک بي‌امان برای مقابله با آپارتايد جنسی استفاده کرد. همهنگام بايستی خواست رفع تبعيض در مورد زنان را به خواست‌های معطوف به رفع مجموعه‌ی ديگر تبعيض‌های محروميت‌آور اجتماعی پيوند زد و از اين طريق مضمون اجتماعی جنبش زنان را تقويت کرد.

- تحول شرايط چه تاثيری بر کمپين يک ميليون امضا دارد؟
به نظر من اينک مي‌توان تهاجمي‌تر پيش رفت. ديگر همه مي‌دانند که چالش نه بر سر اين يا آن قانون تبعيض‌آور، بلکه يک نظام تبعيض است. از توضيح مدام ربط تبعيض ميان معمم و مکلا، خودی و غير خودی، مذهبی و غيرمذهبی، شيعه و غير شيعه، مسلمان و غيرمسلمان و تبعيض بزرگ ميان مرد و زن نبايستی خسته شد. اين تبعيض‌ها با فاصله‌های طبقاتی ترکيب مي‌شوند، آنها را ژرفتر مي‌کنند، ميان قوم‌های کشور خصومت ايجاد مي‌کنند و ايران را به دسته‌کشي‌های جهاني‌ای مي‌کشانند که حاصل آن تنش، دشمنی، انزوا و عقب‌ماندگی است.

"کمپين يک ميليون امضا" مي‌تواند تلاش خود را بر روی لغو قانون‌‌های تبعيض‌آميز متمرکز نگه دارد، يا از حوزه‌ی قانون‌های مدون فراتر رود و خود را با نظامی درگير کند که اين قانون‌ها برآمده از ايدئولوژی آن هستند. تشخيص و تعيين وظيفه و جهت بر پايه‌ی مصلحت عملی است و تقسيم کاری که ميان کنش‌گران برقرار مي‌شود. کاری که در هر حال بايستی کرد، بردن نمادهايی به درون جنبش است و پيشبرد کنش‌های جنبش‌انگيزی است که بر ضرورت رفع تبعيض تأکيد کنند و نشان دهند که چاره‌ی اساسی رفع تبعيض، نفی سکولار وضعيت حاکم است.

آيا در نفی سکولاريستی سيستم، ما در واقع عليه "سنت" مي‌جنگيم؟ کليت تامی به نام سنت وجود ندارد. آنچه موضوع چالش است، مفهومی ايدئولوژيک است. اين مفهوم، جلوه‌ی مهيبی دارد. با بزرگان، با تاريخ، با اصالت و ريشه و خاک تداعی مي‌شود و ای بسا خود را معصوم و طبيعی جلوه مي‌دهد. پنداشته مي‌شود برخاسته از حکمتی باستانی است و نقد و نفی آن به بي‌هويتی مي‌انجامد. البته هيچ سنت‌گرايی، تمام گذشته را تقديس نمي‌کند. بخش‌هايی از آن را عزيز مي‌دارد و ستيز معمولاً نه بر سر کل ميراث گذشته، بلکه بخش‌هايی از آن است. سنتی که موضوع ستيز شود، سنتی که با فشار مداوم تبليغاتی و پليسی تحميل شود، سنتی که تحميل آن به تزوير و ريا راه برد، يک ابزار سلطه‌ بيش نيست. چنين چيزی حق ندارد که در کنار آن چيزهايی بنشيند که همگان يا گروه‌های بزرگی از مردم، در جايی نيز که آزادند، آنها را پسنديده و نيک مي‌دانند، چيزهايی که از گذشته‌ی فرهنگی به صورتی طبيعی و بدون فشار دولتی به امروز گذار مي‌کنند، هر بار از نو و هر بار به شکلی کمابيش نو آموخته شده، درونی شده و "زندگی مي‌شوند".

در انتقال يک رسم از عصری به عصر ديگر، ای بسا استحاله‌ای در آن صورت مي‌گيرد که لازم است با دقت پيگيری شود، بويژه در مورد رسم و آيينی که به زنان و رابطه‌ی دو جنس برمي‌گردد. درست از راه اين انتقال و استحاله است که تداوم نظام تبعيض، تضمين مي‌شود.

من مشکل رژيم فعلی را اساسا در ماتريس مشکل سنت و مدرنيته نمي‌بينم. من برپايه‌ی تفکيکی که در مفهوم سنت مي‌کنم و با توجهی که به ترانسفورماسيون عناصر آن دارم، در هنگام نقد دستگاه حاکم، آن را اساسا مدرن در نظر مي‌گيرم و به آويزه‌های سنتی آن همچون ابزار سلطه مي‌نگرم. آنها برخی ويژگي‌های رژيم را تعيين مي‌کنند، رژيم به عنوان شيوه‌ی سلطه را.

اين رژيم، سکسيسم خودش را دارد، سکسيسم در معنای اقتدار و سلطه‌ی رجوليت. ايدئولوژی آن را هم مي‌توان نوعی آلت رجوليت تعبير کرد. يک مشخصه‌ی ثابت اقتدارگراترين جناح آن، سکسيسمی هارتر است. سکسيسم رژيم، استحاله‌‌ شده‌ی سکسيسمِ نرينه عصرهای پيشين است. اين اما نبايد باعث نشود که آن را مدرن نبينيم. مثالی بزنم: در همين روزهای اخير نوشته‌ای در سايت‌های حکومتی انتشار يافته که به قلم يکی از "دکتر"های نظام به نام ابراهيم فياض است. عنوان مقاله چنين است: «نقش حجاب در حفظ نشاط جنسي». (آن را مي‌توان يافت در: www.rajanews.com/detail.asp?id=32479) اين يک مقاله‌ی شرافتمندانه است، شرافتمندانه از اين نظر که نويسنده، حجاب از فکر خود در مورد حجاب برداشته و آن را بدون تعارف چنين معرفی مي‌کند: «حجاب در اسلام برای حفظ نشاط جنسی است، چون حجاب تخيل جنسی را تحريک مي‏کند و سبب مي‏شود که مسئله جنسی معنادار شود و دچار بي‏معنايی نگردد.» به نظر نويسنده، «امروزه شرق به علت محور قرار دادن ارضای جنسی و حجاب، جنسي‏تر از غرب قرار داده شده است و تاريخ شرق و غرب نيز مؤيد مسئله است».

همه فرهنگ‌ها "جنسي"‌اند، يعنی با اروتيک همرا‌ه‌اند. سکسيسم رژيم، اروتيسم فرهنگ را ممنوع مي‌کند، چنانکه با فولکلور مشکل دارد، کتاب‌های کهن را هم سانسور مي‌کند و اگر دستش مي‌رسيد، سعدی و حافظ را نيز مشمول ممنوعيت مي‌کرد. سکسيسم انتقال‌يافته از گذشته، با از دست دادن پوشش اروتيک خود به يک سکسيسم خشن و ساديستی تبديل مي‌شود. سکسيسم گذشته بر پايه‌ی مناسباتی از مالکيت بود که امروزه در مجموع خود وجود ندارند. انتقال آن به امروز، باعث وضع قانون‌هايی آنچنان نابهنجار مي‌شود که رژيم برای توجيه آنها در نزد مؤمنان پيرو خود نيز مشکل دارد. سکسيسم حاکم، ساديسم جنسي‌ای را در جامعه رواج داده که باعث شده زنان همواره دچار احساس ترس و ناامنی باشند، حتا در محيط خانه، تا چه به رسد به محل کار و خيابان. بي‌حرمتی به زنان و رفتار تجاوزگرانه‌ی لفظی و عملی در برابر آنان در دوران حاکميت آقايان بسی فزونی گرفته است. اين امر به سکسيسم خاص ايدئولوژی آنها برمي‌گردد، سکسيسمی که مدام تبليغ مي‌شود، در مدرسه و مسجد و نوشته و تصوير.

سکسيسم اسلامی، يکی از شکل‌های سکسيسم معاصر است و خود آن گونه‌های مختلفی دارد، از نوع برده‌دارانه‌ی سودانی آن گرفته تا نوع مالدارانه‌ی جامعه‌های شيخیِ نفتی. انقلاب اسلامی ايران به سکسيسم اسلامی توان و رونق بخشيده است. سکسيسم اسلامی نگاهی شيءانگار و پورنويی به زن دارد. اين نگاه با وجود توجيه‌های دينی خود هيچ تفاوت اساسی با ديگر ديدهای وقيحانه‌ی معاصر ندارد. قدرت سياسي-نظامی و راديکاليسم ايدئولوژيک، آقامنشی را از آن گرفته و از آن يک نرينگی زمخت تندخو ساخته است.

با انتقال‌يابی سکسيسم اسلامی به دوران جديد، حجاب معنای تازه‌ای يافته است. اين پديده، معنای بنيادين خود را از حق مالکيت مردانه مي‌گيرد. الزام‌های کار و زندگی، مقررات تقديس‌شده‌ی آن را تعديل کرده‌اند. در طول زمان عادتی پديد آمده بود که هم شامل مقرراتی بود و هم شامل شيوه‌هايی پذيرفته‌ای برای زير پا گذاشتن آنها. به هر حال باور عمومی آن نبود که حجاب، به قول آن مبلغ رژيم، برای "نشاط جنسي" پديد آمده است. سکسيسم اسلامی معاصر است که از حجاب، نوعی بسته‌بندی جنسی مي‌سازد. تحميل ساديستی آن، از اين سکسيسم خشن برمي‌خيزد.

نظرم را در اين مورد، خلاصه مي‌کنم.
۱. نگرش رژيم به زنان از يک سنت معصوم برنمي‌خيزد که گويا اشکالش فقط آن است که با فرهنگ عصر جديد نمي‌خواند.
۲. اين نگرش در اساس خود سکسيستی بوده و با انتقالش به دنيای مدرن به صورتی ساديستی درآمده است.
۳. اين سکسيسم، يکی از اشکال سکسيسم دنيای معاصر است. در جريان معاصر شدنش با دنيا نگرش پورنويی آن به زن تقويت شده است.
۴. حجاب در نگرش سکسيستی به زن، بسته‌بندی يک کالای جنسی است. پوشيدگي‌ای که اين ديد تبليغ مي‌کند، با آن عريان‌خواهی تفاوتی بنيادی ندارد که زن را کالا و ابژه‌ی جنسی مي‌بيند.

من بر پايه‌ی اين گزاره‌ها به نظر رايج در ميان آزادي‌خواهان در مورد ديد رژيم به زن انتقاد دارم. تصور مي‌کنم، نظر غالب در ميان آنان هنوز اين باشد که گويا با سنتی کهن سر و کار دارند. آنان به سکسيسم بنيادين آن سنت کم‌توجه‌اند و در نظر نمي‌گيرند که فرهنگ کهن هم با سکسيسم واعظان مشکل داشته است، چنانکه اروتيسم خود را در برابر سکسيسم آنان مي‌گذشته، چيزی که در کيش عشق در ادبيات فارسی در مقابله‌ی آشکارش با رياکاری و فسق و فجور آقايان نمود چشمگيری دارد. مهمتر از اين، در نظر رايج، به دگرديسی مدرن سکسيسم سنتی توجه نمي‌شود.
سکسيسم دينی، منتقدان و مخالفان خود را به بي‌اخلاقی متهم مي‌کند. اين اتهام‌زنی ای بسا ما را در موضع دفاعی قرار داده است. امتياز متحقق برابري‌خواهان، امکان تعرض از موضع اخلاقی است. عوامل رژيم را بايد به محاکمه کشيد، به اين خاطر که جامعه را برای زنان ناامن کرده‌اند، بدترين و وحشيانه‌ترين خصلت‌های مردانه را احيا کرده‌اند. در زبان، لفظ‌هايی بس زمخت و تجاوزگر رواج داده‌اند. احترامی را که زن در محيط داشت، خدشه‌دار کرده‌اند. آمار تجاوز را بالا برده‌اند. نابهنجاري‌های جنسی را تقويت کرده‌اند. جوانان را دچار انواع و اقسام بيماري‌های روانی کرده‌اند. فهرست تبهکاري‌های آنان در اين عرصه نيز آن قدر مفصل است که تنها با نظر به آن حق آن است که دستگاه سلطه‌ی‌شان يکی از بي‌اخلاق‌ترين و پست‌فطرت‌ترين حکومت‌های طول تاريخ اين سرزمين خوانده شود.

مقابله با اين رژيم بايستی نويدبخش روزگاری به راستی نو و نيکو باشد. "کمپين" يا هر جريان برابري‌خواه ديگری پرتوان‌تر مي‌شود، اگر حرکت خود را با ايده‌های دو رکن ديگر جنبش‌های مدرن اجتماعی درآميزد. در عصر ما بازسازی جامعه بر پايه‌ی برنامه‌ای برای دستيابی به آنچه مارتا نوسباوم «زندگی خوب» مي‌نامندش، سه محور دارد: بازسازی فمينيستی جامعه، بازسازی جامعه برای عادلانه کردن آن، بازسازی جامعه در جهت حفظ محيط زيست.

به پرسش آغازين اين بحث پردامنه برگردم. پرسش اين بود که: «تحول شرايط چه تاثيری بر کمپين يک ميليون امضا دارد؟» به نظر من بايستی برنامه‌ای برای بازسازی فمينسيتی جامعه وجود داشته باشد، برنامه‌ای که به لغو قانون‌های آپارتايد جنسی بسنده نمي‌کند و بر آن مي‌شود جامعه را از اساس تغيير دهد و قدرت کهن را در همه‌ی شکلهای آن به چالش کشد، تا جامعه‌ای بسازد که در آن احترام متقابل، رواداری و دوری از خشونت رسم و آيين باشد، رفتارها و گفتارها در آن زيبا باشند و انسان‌ها در آن "مواظب" هم باشند، يعنی غم يکديگر را بخورند، همبسته باشند، يکديگر را دوست داشته باشند. بازسازی فمينستی جامعه مي‌طلبد که جامعه از زاويه‌ی عدالت و از نظر زيست‌بومی بازسازی شود. اين تلاش به سهم خود تقويت‌کننده‌ی عدالت‌خواهی و تلاش برای حفظ طبيعت و بهسازی محيط زيست است. هر حرکت فمينيستی طنين عدالت‌خواهانه و طبيعت‌دوستانه‌ای دارد. اين هماهنگی و ميل ترکيبی را بايستی آگاهانه پرنمود کرد. اين کار هم به نفع جنبش زنان مي‌شود، هم به نفع عدالت‌خواهی و بالا بردن آگاهی زيست‌محيطی که هنوز در ايران متأسفانه برانگيزاننده‌ی حرکت سياسی نشده است.

اين‌که "کمپين" در هدف مقرر خود تجديد نظر کند يا نه، مسئله‌ای است که پاسخ دادن به آن در صلاحيت من نيست. آنچه شايد گفتنش روا باشد، اين است که مي‌توان تهاجمي‌‌تر شد، مي‌توان با شهامت اخلاقی و سياسی و مدنی بيشتری با رژيم تبعيض برخورد کرد، نيز اينکه وقت آن فرارسيده که برنامه‌ای برای بازسازی فمينيستی جامعه‌ پيش گذاشت، برنامه‌ای که به اعتقاد من طبعاً عدالت‌خواه و اکولوژيک خواهد بود.

با اطمينان به ورشکستگی اخلاقی و سياسی رژيم و با اتکا بر چنين برنامه‌ای طبعا در حوزه‌ی قوانين هم مي‌توان رزم خود را مطمئن‌تر و پرتوان‌تر پيش برد.
۲۹ تير ۱۳۸۸

لينک نوشته در سايت "تغيير برای برابري"
http://www.4equality.info/spip.php?article4363

نوشته های اخير محمدرضا نيکفر در نيلگون
نشاط و تأمل ـ پيام به شرکت‌کنندگان در حرکت اعتراضی نيويورک
در ایران چه می‌گذرد؟ − مقاله‌ی یکم
در ایران چه می‌گذرد؟ − مقاله‌ی دوم
در ایران چه می‌گذرد؟ − مقاله‌ی سوم
رژیم و ایدئولوژی تبعیض
لیبرالیسم، محصول جانبی دموکراتیسم
درباره‌ی صنعتگری در ترجمه (هستی و زمان هایدگر)
زن، قدرت و عدالت
سکولاريزاسيون يعنی آزادی زن ــ مصاحبه با مدرسهء فمينيستي
۱۹۶۸: گسترش پهنه‌ی امکان
تفسير و تجربه‌ی ستم
قرآن معرفت، قرآن قدرت ــ مصاحبه با مهدی خلجي
دين ابزاری و مدرنيت ابزاري
ذات يک پندار ــ انتقاد از ذات باوری روشنفکران دينی در نمونهء عبدالکريم سروش
طرح يک نظريهء بومی دربارهء سکولاريزاسيون
ايمان و تکنيک
ساير مقالات